#قصه_کوتاه
زمین فوتبال دلش درد گرفته بود. خودش را تکان داد. دروازه فوتبال کج شد. دروازه بان میله درواز را محکم گرفت. کاپیتان تیم داد زد:(زلزله...) بازیکنها روی زمین نشستند.
ابر خندید. زمین فوتبال دوباره خودش را تکان داد. ابر دوباره خندید و گفت:(چقدر تکان میخوری. ببین این ورزشکارها از ترس به چه روزی افتادند؟)
زمین چمنها را تکان داد و گفت:( نمیدانم چرا دلم درد گرفته؟)
ابر پرسید:( دلت زیر چمنهاست؟)
زمین گفت:( نه، پایینتر است. میخواستم چمن را جابجا کنم تا شاید حواسم از دل دردم پرت شود.)
ابر پرسید:(قبلا هم زمین فوتبال بودی؟ منظورم اینست که از اول اول زمین فوتبال بودی؟ )
زمین دوباره خودش را تکان داد:(نه، اول زمین کشاورزی بودم.)
ابر پرسید:(چه محصولی داشتی؟)
زمین شانه بالا انداخت. دروازه فوتبال دوباره کج شد. فوتبالیستها فریاد زدند:(زلزله)
و زمین گفت:( نخود، لوبیا،...)
#انکدود.
🦋🌼🌸🦋👦
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4