#قصه_کودکانه
#داستانی_از_مثنوی_معنوی
#عنوان:
شغـال و خُم رنگـرزی
روزی روزگاری شغالی میخواست مانند طاوس زیبا شود برای همین به دکان رنگرزی رفت و خود را درون خُم رنگرزی انداخت و یک ساعتی آنجا ماند تا رنگها در موهایش نفوذ کند و رنگین شود.
آن شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
وقتی شغال از خُم بیرون آمد و در نور آفتاب قرار گرفت، بدنش پر از رنگهای سبز،سرخ،سرمهای و زرد بود که میدرخشید.
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علیین شده
پشم رنگین رونق خوش یافته
آفتاب آن رنگها بر تافته
شغال تصمیم گرفت زیباییاش را به شغالهای دیگر نشان دهد.
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
شغال نزد دیگر شغالها رفت. شغالها به او گفتند:
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاطی ملتویست
از نشاط از ما کرانه کردهای
این تکبر از کجا آوردهای
«این رنگها از کجا آمده و چه کسی تو را به این صورت در آورده است؟ این تکبر و خودستایی از چیست؟»
یکی از شغالها جلو آمد و گفت:
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شید کردی یا شدی از خوشدلان
شید کردی تا به منبر بر جهی
تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
« به کسی رحم کردهای که به تو این مقام و زیبایی اعطا شده است؟ آیا ریاضت کشیدهای که این زیبایی به تو داده شود و با آن زیبایی به شغالها دیگر فخر بفروشی و با این کارت ارزش ریاضتهای خود را از بین ببری؟»
شغال رنگین از روی سکویی که ایستاده بود پایین آمد و با پنجه خود محکم به گردن شغال زد و گفت:
«مگر این همه رنگ را که مانند لوح و کتیبه تمام زیباییهای دنیا را در خود دارد و مانند گلستانی از رنگ است نمیبینی به پای این همه زیبایی که در بدن من است بیفت تا تو را ببخشم.»
شغال هم به ناچار تعظیمی کرد و پیش دیگر شغالها برگشت. شغال رنگین رو به بقیه شغالها گفت: «شغالها از این به بعد من را شغال ننامید زیرا کدام شغال رنگها و زیبایی مرا دارد؟»
شغالها دور او را گرفتند و گفتند: «پس از این به بعد تو را چه بنامیم.؟»
شغال گفت:
«از این به بعد مرا طاووس نام نهید.»
شغالها به شغال رنگین گفتند:
«طاووس نر وقتی در گلستان میرامد جلوه خاصی به گلستان میدهد آیا تو هم وقتی راه میروی آن طور راه میروی و مانند او زیبا هستی؟»
شغال گفت:
«نه من نمیتوانم مانند او با ناز راه بروم.» شغالها از شغال رنگین پرسیدند:
«آیا میتوانی مانند طاووس صدا در آوری؟»
شغال گفت:
«نه نمیتوانم.»
شغالها که این پاسخها را از شغال رنگین شنیدند گفتند:
«سرور ما وقتی نه میتواند مانند طاووس راه برود و نه میتواند مانند او صدا کند پس چطور ادعای طاووسی میکند؟ تو با این رنگهای دروغین و ادعاهای بیاساس است چطور میخواهی به درجه و مقام طاووس در زیبایی برسی؟»
شغال که دید جوابی برای گفتن ندارد، دمش را گذاشت روی کولش و خجل و سر افکنده از شغالها دور شد و از آن سرزمین رفت و دیگر به آنجا برنگشت.
🍂🌸🍂🌸
🍃 فرزندان خود را با قصه ها و داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم🍃
🍂🌸🍂🌸🍂
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4