#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه :
گردش پر دردسر
#قسمت_اول
به نام خدا
صبح یک روز بهاری خانواده خرگوش ها برای گردش به رودخانه رفتند. رودخانه ی پرآب از بین درختان سبز جنگل راه باز کرده بود . خرگوشک و برفولک در کنار رودخانه بازی می کردند. مامان خرگوشه و بابا خرگوشه مشغول آماده کردن بورانی کاهو بودند. پرکلاغی قار قار کنان از راه رسید. آنقدر تند پرواز کرده بود که وقتی رسید نفس نفس زنان گفت:« قارقار، خبر خبر، آقا خرگوشه اومدی گردش؟! خبر نداری اقاگرگه و روباه مکار خونه و زندگیتو تصاحب کردن»
بابا خرگوشه کاهو را توی ظرف گذاشت ، جستی زد و گفت:« یعنی چی تصاحب کردن؟» پر کلاغی که تازه نفسش جا آمده بود گفت:«رفتن توی خونه ی تو فکر نمی کنم دیگه بتونی بیرونشون کنی! اون ها زورشون زیاده! باید به فکر یه خونه ی جدید باشی» مامان خرگوشه زد زیر گریه،اشک هایش روی لپ های سرخ و سفیدش جاری شد. در حالی که گوله گوله اشک می ریخت گفت:« حالا چه کار کنیم باباخرگوشه؟» بچه ها که متوجه گریه ی مامان خرگوشه و سروصدای پرکلاغی شدند بازی را رها کردند و خود را به مامان خرگوشه رساندند . خرگوشک خودش را توی بغل مامان خرگوشه جا داد و گفت:«یعنی دیگه خونه نداریم؟»
بابا خرگوشه سرش را بالا گرفت سینه اش را جلو داد و گفت:«معلومه که داریم ما اون ها رو از خونمون بیرون می کنیم.» به مامان خرگوشه که هنوز گریه می کرد گفت:« تو و بچه ها همین جا بمونید من میرم پیش هدهد دانا» و همراه پرکلاغی به سمت درخت کهنسال که خانه ی هدهد دانا بود راه افتادند. وقتی به خانه ی هدهد رسیدند او در حال مطالعه بود،کتاب را بست ، عینکش را جابه جا کرد و گفت:«چه خبر شده پرکلاغی چرا سروصدا می کنی؟» چشمش به بابا خرگوشه افتاد کاکلش را تکان داد و گفت:« چی شده باباخرگوشه؟ چرا رنگت پریده؟»
بابا خرگوشه خواست ماجرا را تعریف کند که پرکلاغی میان حرفش پرید و گفت:« امروز وقتی بابا خرگوشه و خانوادهاش به گردش رفته بودن دیدم که آقا گرگه و روباه مکار توی خونه ش رفتن ،اون ها خیلی طمع کارن!»
بابا خرگوشه با ناراحتی سرش را پایین انداخت و در حالی که از عصبانیت می لرزید گفت:«من باید خونه مو پس بگیرم اما تنهایی نمی تونم ، آقا گرگه و روباه مکار قبلا خونه دوتا از همسایه ها رو هم به زور ازشون گرفتن !» هدهدبالی تکان داد نزدیک تر رفت و گفت ....
ادامه دارد.....
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#روز_قدس
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
#باران
#قصه_کودکانه
گردش پر دردسر
ادامه قصه...
هدهدبالی تکان داد نزدیک تر رفت گفت:«اگر همون موقع که خونه ی همسایه ها رو گرفته بودن کمکش می کردین و خونه رو پس می گرفتین الان خونه تو رو نمی گرفتن ، اما حالا هم دیر نشده اگر کاری نکنیم اون ها کم کم به خونه ی بقیه اهالی هم میرن همه از دستشون خسته شدن»
بابا خرگوشه که حالا کمی آرام شده بود گفت:« عالیه همه با هم شکستشون می دیم» پرکلاغی پر زد و خبر توی جنگل پیچید . خیلی زود همه ی اهالی جلوی درخت کهنسال جمع شدند تا ببینند چه خبر شده. همه با هم حرف می زدند و پچ پچ می کردند. بعضی ها موافق این جنگ بودند و بعضی هم مخالف و همه نگران اتفاقاتی که قرار بود بیفتد. تا اینکه هدهد دانا روی بلندترین شاخه ی درخت
نشست و گفت:«دوستان عزیز گرگ و روباه مکار چندروز پیش خونه اِمی خرگوشه و گوش دراز رو گرفتن و امروز هم خونه بابا خرگوشه رو! اگر کاری نکنیم فردا خونه ی ما و شمارو تصاحب می کنن» دوباره همهمه ای برپا شد، هر کس نظری داشت و حرفی زد.
اِمی خرگوشه در حالی که به خاطر بغض صدایش می لرزید گفت:«اخه گرگ خیلی قویه دندون های تیز و چنگولهای قوی داره ماکه نمیتونیم باهاش بجنگیم» خارخاری خارپشته گفت:« ولی ما تعدادمون بیشتره و با کمک هم میتونیم اون ها رو از جنگل دور کنیم من نگران خانواده م هستم!» بابا خرگوشه دستش را مشت کرد و در تایید حرف خاری خارپشته گفت:«بله درسته من نمیگذارم کسی بهم زور بگه»
دوباره همهمه بین حیوانات به راه افتاد . هدهد دانا گفت:« دوستان برای این جنگ اصراری نیست هرکس دوست داره شر گرگ و روباه مکار برای همیشه از سر حیوانات جنگل کم بشه بره و تا می تونه سنگ جمع کنه و تا یک ساعت دیگه خودش رو به محله ی خرگوش ها برسونه!»
همه ی حیوانات پراکنده شدند عده ی زیادی برای جمع کردن سنگ دست به کار شدند ، و عده ای هم به خانه هایشان برگشتند. ساعتی دیگر حیوانات جنگل سنگ به دست به محله ی خرگوش ها رفتند. پرکلاغی به طرف خانه ی بابا خرگوشه پرواز کرد و رفت ،بلند دادزد:«قارقار آهای گرگ بدجنس ،روباره مکار اگر جرات دارید بیایید بیرون » گرگه که سروصدا را شنید از خانه بیرون آمد ...
ادامه دارد....
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#روز_قدس
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
#باران
#فلسطین
سلام به دوست خوبم
تو کشور فلسطین
همیشه دشمن بوده
برای تو در کمین
اما عزیز دلم
باید مقاوم باشی
بالاخره یه روزی
میرسه وقت خوشی
دیدم که داشتی با سنگ
دشمن و دور می کردی
این روزا هم میگذره
دور میشه رنج و بدی
همش دعا می کنم
روزی بشی تو پیروز
منم میام کنارت
مسجدالاقصی اون روز
#باران
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر
«بابا منو لوس می کنه
پیشونی مو بوس می کنه»
دست می کشه روی سرم
باهم میریم سمت حرم
می ریم پیش سقاخونه
دیگه غمی نمی مونه
می گم سلام امام رضا
من اومدم پیش شما
من اومدم دعا کنم
دردِ دلامو وا کنم
میشه یه روز امامْ زمان
بیاد میونِ شیعیان
دشمن ایمانِ ما رو
اسرائیل و آمریکا رو
آقا بیاد دور بکنه
دنیا رو پرنور بکنه
بیت المقدس رو آقا
پس بگیره از دشمنا
یکهو میاد یک کبوتر
مقابلم می زنه پر
میشینه روبروی من
میخنده اون به روی من
@Ghesehaye_koodakaneh
#باران
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
#قصه_متن
لانه ات را بساز✌️
صدای گلوله همه جا را پر کرده بود. سنگ، آرام گوشه ی خرابه افتاده بود و پرواز کبوتر را نگاه می کرد.
کبوتر که دور شد سنگ رویش را به سمت ساختمان چرخاند.
صدایی شنید:«حیف شد ساختمان زیبایی بود»
به طرف صدا برگشت. کبوتر را دید که کنارش نشسته. سنگ آرام تکانی خورد، آهی کشید گفت:«بله خیلی زیبا بود قبلا خانه ی من بود. وقتی خرابش کردند افتادم اینجا»
کبوتر بالش را باز و بسته کرد:«من هم روی بامش لانه داشتم، جوجه داشتم زندگی داشتم»
سنگ لب های سنگی اش را جمع کرد و پرسید:«لانه و جوجه هایت الان کجا هستند؟»
کبوتر سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. چشمان پر اشکش را به زمین دوخت. سنگ سرش را بالا گرفت و گفت:«دوباره بساز! یک لانه ی خوب و راحت و زیبا بساز»
کبوتر با چشمان گرد به سنگ نگاه کرد و گفت:«کجا؟ می بینی که همه جا خراب شده، کجا لانه بسازم؟ اصلا اگر بسازم دوباره خرابش میکنند»
سنگ چشمانش را بست و گفت:«من و دوستانم هر روز همراه بچه های شهر به جنگ با دشمن می رویم مطمئن باش ما پیروز می شویم و دشمن را از این شهر دور می کنیم»
سنگ تکان محکمی خورد سریع چشمانش را باز کرد. خودش را توی دستان پسرکی دید کبوتر توی آسمان پرواز می کرد. سنگ بلند گفت:«لانه ات را بساز ما پیروزیم»
#روز_قدس
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گردش پر دردسر
صبح یک روز بهاری خانواده خرگوشها برای گردش به رودخانه رفتند. رودخانهی پرآب از بین درختان سبز جنگل راه باز کرده بود. خرگوشک و برفولک در کنار رودخانه بازی میکردند. مامان خرگوشه و بابا خرگوشه مشغول آماده کردن بورانی کاهو بودند. پرکلاغی قار قار کنان از راه رسید. آنقدر تند پرواز کرده بود که وقتی رسید نفس نفس زنان گفت:« قارقار، خبر خبر، آقا خرگوشه اومدی گردش؟! خبر نداری اقاگرگه و روباه مکار خونه و زندگیتو تصاحب کردن»
بابا خرگوشه کاهو را توی ظرف گذاشت، جستی زد و گفت:« یعنی چی تصاحب کردن؟»
پر کلاغی که تازه نفسش جا آمده بود گفت:«رفتن توی خونهی تو فکر نمیکنم دیگه بتونی بیرونشون کنی! اونها زورشون زیاده! باید به فکر یه خونهی جدید باشی»
مامان خرگوشه زد زیر گریه، اشک هایش روی لپهای سرخ و سفیدش جاری شد. در حالی که گوله گوله اشک میریخت گفت:« حالا چه کار کنیم باباخرگوشه؟»
بچهها که متوجه گریهی مامان خرگوشه و سروصدای پرکلاغی شدند بازی را رها کردند و خود را به مامان خرگوشه رساندند.
خرگوشک خودش را توی بغل مامان خرگوشه جا داد و گفت:«یعنی دیگه خونه نداریم؟»
بابا خرگوشه سرش را بالا گرفت سینهاش را جلو داد و گفت:«معلومه که داریم ما اونها رو از خونمون بیرون میکنیم.» به مامان خرگوشه که هنوز گریه میکرد گفت:« تو و بچهها همین جا بمونید من میرم پیش هدهد دانا»
و همراه پرکلاغی به سمت درخت کهنسال که خانهی هدهد دانا بود راه افتادند. وقتی به خانهی هدهد رسیدند او در حال مطالعه بود، کتاب را بست، عینکش را جابهجا کرد و گفت:«چه خبر شده پرکلاغی چرا سروصدا میکنی؟»
چشمش به بابا خرگوشه افتاد کاکلش را تکان داد و گفت:« چی شده باباخرگوشه؟ چرا رنگت پریده؟»
بابا خرگوشه خواست ماجرا را تعریف کند که پرکلاغی میان حرفش پرید و گفت:« امروز وقتی بابا خرگوشه و خانوادهاش به گردش رفته بودن دیدم که آقا گرگه و روباه مکار توی خونهش رفتن ،اونها خیلی طمع کارن!»
بابا خرگوشه با ناراحتی سرش را پایین انداخت و در حالی که از عصبانیت میلرزید گفت:«من باید خونهمو پس بگیرم اما تنهایی نمیتونم ، آقا گرگه و روباه مکار قبلا خونه دوتا از همسایهها رو هم به زور ازشون گرفتن!» هدهدبالی تکان داد نزدیکتر رفت و گفت ....
ادامه دارد.....
#روز_قدس
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
#باران
🌸🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گردش پر دردسر
ادامه قصه...
هدهد بالی تکان داد نزدیکتر رفت و گفت:«اگر همون موقع که خونهی همسایهها رو گرفته بودن کمکشون میکردین و خونه رو پس میگرفتین الان خونه تو رو نمیگرفتن، اما حالا هم دیر نشده اگر کاری نکنیم اونها کم کم به خونهی بقیه اهالی هم میرن همه از دستشون خسته شدن»
بابا خرگوشه که حالا کمی آرام شده بود گفت:« عالیه همه با هم شکستشون میدیم» پرکلاغی پر زد و خبر توی جنگل پیچید. خیلی زود همهی اهالی جلوی درخت کهنسال جمع شدند تا ببینند چه خبر شده است. همه با هم حرف میزدند و پچ پچ میکردند. بعضیها موافق این جنگ بودند و بعضی هم مخالف و همه نگران اتفاقاتی که قرار بود بیفتد. تا اینکه هدهد دانا روی بلندترین شاخهی درختنشست و گفت:«دوستان عزیز گرگ و روباه مکار چندروز پیش خونه اِمی خرگوشه و گوش دراز رو گرفتن و امروز هم خونه بابا خرگوشه رو! اگر کاری نکنیم فردا خونهی ما و شمارو تصاحب میکنن» دوباره همهمهای برپا شد، هر کس نظری داشت و حرفی زد.
اِمی خرگوشه با صدای لرزان گفت:«اخه گرگ خیلی قویه دندونهای تیز و چنگولهای قوی داره ما که نمیتونیم باهاش بجنگیم»
خاری خارپشته گفت:« ولی ما تعدادمون بیشتره و با کمک هم میتونیم اونها رو از جنگل دور کنیم من نگران خانوادهم هستم!»
بابا خرگوشه دستش را مشت کرد و در تایید حرف خاری خارپشته گفت:«بله درسته من نمیگذارم کسی بهم زور بگه»
دوباره بین حیوانات همهمه افتاد. هدهد دانا گفت:« دوستان برای این جنگ اصراری نیست هرکس دوست داره شر گرگ و روباه مکار برای همیشه از سر حیوانات جنگل کم بشه بره و تا میتونه سنگ جمع کنه و تا یک ساعت دیگه خودش رو به محلهی خرگوشها برسونه!»
همهی حیوانات پخش شدند. عدهی زیادی برای جمع کردن سنگ دست به کار شدند، و عدهای هم به خانههایشان برگشتند. ساعتی دیگر حیوانات جنگل سنگ به دست به محلهی خرگوشها رفتند. پرکلاغی به طرف خانهی بابا خرگوشه پرواز کرد و رفت، بلند داد زد:«قارقار آهای گرگ بدجنس، روباره مکار اگر جرات دارید بیایید بیرون» گرگه که سروصدا را شنید از خانه بیرون آمد ...
ادامه دارد....
#روز_قدس
#فلسطین
#مرگ_بر_اسرائیل
#باران
🌸🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#ادامه_قصه
گردش پر دردسر
پرکلاغی به طرف خانهی بابا خرگوشه پرواز کرد و رفت. بلند دادزد:«قارقار آهای گرگ بدجنس ،روباره مکار اگر جرات دارید بیایید بیرون» گرگه که سروصدا را شنید از خانه بیرون آمد. هدهد دانا فریاد زد:«حالا وقتشه بزنید» همگی با هم شروع کردند به پرتاب کردن سنگ.
گرگه سریع خودش را در خانه پنهان کرد. خاری خارپشته با وجود خستگی سرش را با غرور بالا گرفت و گفت:«به خونه حمله کنیم؟» هدهد کمی فکر کرد و گفت:«نه صبور باشید، باید صبر کنیم تا برای پیدا کردن غذا از خونه بیرون بیان بعد بهشون حمله میکنیم » بابا خرگوشه و بقیه هم از این پیشنهاد استقبال کردند.
حیوانات پشت درختان و سبزهها پنهان شدند. ساعتها گذشت و شب شد. آنها شب را همانجا خوابیدند. تا اینکه صبح زود پرکلاغی آرام و آهسته به هدهد گفت:«هدهد دانا گرگه و روباه مکار دارن از خونه بیرون میان» هدهد دانا و بقیه آماده شدند، گرگه و روباه که گرسنه شده بودند برای پیدا کردن غذا از خانه بیرون آمده بودند، وقتی که از خانه دور شدند. هدهد فریاد زد:« حمله... بزنید» سنگ بود که بر سر آنها میبارید.
همه به سمت آنها دویدند گرگ و روباه که حسابی ترسیده بودند پا به فرار گذاشتند. اهالی جنگل تا چند قدمی بیرون جنگل دنبال گرگ و روباه مکار دویدند. چند نگهبان همان جا گذاشتند تا از ورود دوباره آنها جلوگیری کند و با خیال آسوده به خانههایشان برگشتند.
#باران
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
🌸🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
#قدس
فاصلمون زیاده
با بچه های غزه
ولی یه رمز 🔒داریم
آزادی اسم رمزه.
از امام حسینمون
یه درس گرفتیم 📝ماها
باید مقاوم باشیم
برابر دشمنا
این آخرین جمعه از
ماه قشنگ 🌙خداست
بین ما مسلمونا
یه اشتراک زیباست
ماییم سلیمانی ها
می جنگیم با دشمنا
یه روزی آزاد می کنیم
قدس رو ما مسلمونا💕
🖌شاعر انسیه سپاهی
🔷👈 ایجاد آمادگی
#روز_قدس
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کودکان آسمان_صدای اصلی_450644-mc.mp3
3.64M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🍃 کودکان آسمان
🌸حنا کوچولو وقتی میبینه که مامان داره تلویزیون نگاه میکنه و خیلی ناراحت شده ازش میپرسه که چه اتفاقی افتاده.
مامان برای حنا کوچولو توضیح میده که توی کشور فلسطین یه جنگی
اتفاق افتاده و باعث شده که ساختمونها خراب بشه و ...
🌼موضوع این قسمت:
جنگ ناجوانمردانه اسرائیل علیه مردم مظلوم فلسطین.
البته با لحنی کاملاً ملایم و
اشاره ای که خشونت آن به روحیهی کودکان آسیب نزند.
#روز_قدس
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کوچ اجباری قسمت اول_صدای اصلی_257239-mc.mp3
8.52M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🍃 کوچ اجباری
🌼 قسمت اول
🍃سام و سوگند خواهر برادر دوقلویی هستند که به نویسندگی خیلی علاقه دارند.
تا اینکه پدرشون اون ها رو با جایزه هانس کریستین اندرسون آشنا میکنه تا بتونند داستان هاشون رو برای شرکت در مسابقه بفرستند.جایزه هانس کریستین آندرسن که جایزه نوبل کوچک هم گفته میشه، جایزهای بینالمللیه که هر دو سال یک بار از طرف دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان به مؤلفان در زمینه ادبیات کودک تعلق میگیره.
این جایزه در دو گروه اهدا میشود: نویسندگان و تصویرگران. جایزه به نام هانس کریستین آندرسن نویسنده دانمارکی است و برنده جایزه خود را از دست ملکه دانمارک دریافت میکند.
برنامه "کوچ اجباری" به تهیه کنندگی آتی جان افشان در سه قسمت تولید شده است.
#روز_قدس
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4