نذر پدر_صدای اصلی_66733-mc.mp3
9.65M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼نذر پدر
#مناسبتی
#حضرت_معصومه
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعرکودکانه
🌸کوچکترین منتظر ...
میشه بِگیری از خدا
اِجازه ی ظُهورِتو ؟
اِلهی من فدای اون
دلِ پُر و صبورِ تو
جهانِ ما تاریک شده
نیاز داره به نورِ تو
بیا تا غم بِره کنار
با بودن و حضورِ تو
آقا چه دردِ سختیه
که بِشکنن غُرورِتو
بخنده دشمنِ شما
به جمعه ی ظهورِ تو
بیا با هم نِشون بِدیم
به دُشمنای کورِ تو
که انتظار دروغ نبود
نِشون بِدیم حضورِتو
بیا تا غَرقِ گُل کُنم
مَسیرای عبورِتو
بیا تا شادی هم بیاد
با جشن و با سرورِ تو
.:.:.: اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج :.:.:.
🌸شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کوچکترین_منتظر
#شعر_امام_زمان
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_متن
با درخت پیر قهر نکنید
کلاغ شروع کرد به غار غار کردن، درخت پیر گوشهایش را گرفت و با صدایی لرزان گفت: هیس.... آرام باش. آواز نخوان. سرم درد می گیرد... حوصله ندارم... کلاغ ساکت شد و آرام روی شاخه نشست.
دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم... اعصاب ندارم... زود خسته می شوم... دارکوب ناراحت شد و رفت.
پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به لانه اش، که روی یکی از شاخه های درخت پیر بود. درخت پیر تا دوستان پرستو را دید، گفت: خواهش می کنم سر و صدا نکنید من می خواهم بخوابم... مریضم ... حوصله ندارم... پرستو هم از درخت پیر دلگیر شد.
غرزدن و زود خسته شدن درخت پیر، کم کم همه ی پرندگان را ناراحت کرد. پرنده ها یکی یکی با درخت پیر قهر کردند و رفتند و فقط کلاغ پیش او ماند. کلاغ، از بقیه ی پرنده ها باوفاتر بود و درخت پیر را خیلی دوست داشت. او یادش می آمد که از زمانی که یک جوجه کلاغ بود روی شاخه های همین درخت زندگی کرده بود. یادش می آمد که چقدر همین درخت، که الان پیر و کم حوصله شده است، با او مهربان بود و به او محبت می کرد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نبود از پیش او برود.
کلاغ پیش او ماند اما بدون سر و صدا و وروجک بازی . کلاغ آرام و با حوصله با درخت پیر زندگی می کرد.
یک روز درخت پیر که خیلی دلتنگ شده بود، به کلاغ گفت: دلم برای پرستو و دارکوب تنگ شده است. ای کاش آنها هم مثل تو کمی مهربان بودند و با من قهر نمی کردند. من دیگر پیر شده ام و نمی توانم سروصداهای زیاد را تحمل کنم. نمی توانم مثل قبل، زحمت بکشم و کار کنم. بیشتر وقتها می خواهم بخوابم اما همه ی پرنده ها را مثل تو دوست دارم و دلم می خواهد هر روز آنها را ببینم اما آنها خیلی زود از دست من عصبانی می شوند و با من قهر می کنند.
کلاغ حرفهای درخت پیر را شنید و خیلی غصه خورد او تصمیم گرفت هر طوری شده به بقیه ی پرنده ها یاد بدهد که چگونه با درختان پیر با مهربانی رفتار کنند. کلاغ هر روز با پرنده ها صحبت کرد و از مهربانی های قدیم درخت پیر برایشان خاطرات زیادی نقل کرد.
پرنده ها دوباره دلشان برای درخت پیر تنگ شد و پیش او برگشتند اما از این به بعد وقتی پیش درخت پیر می آمدند آرام حرف می زدند و مراقب رفتارشان بودند تا درخت پیر اذیت نشود. اینطوری دوباره شادی و صفا در بین شاخ و برگ درخت پیر پیدا شد و همه از هم راضی و خوشحال بودند.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرود طوفان الاقصی
#انتشار_حداکثری
#طوفان_الاقصی
#قدس
#امام_زمان
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐯🎲آموزش اعداد🎲🐯
يك خداي مهربان
خالق كل جهان
اين زمين و آسمان
یک بچه مهربان
دو چشم ، دو گوش، دوتا پا
بادندون هاي زیبا
دو دست بالای بالا
دعا برای بابا
سه بچه نازنازي
با هم میرن به بازی
سه تايي دنبال هم
قطار مي شند كنار هم
چهار تا جوجه تو لونه
مادر آواز مي خونه
دونه و آب مياره
تو نوكشون ميذاره
پنج انگشت دسته
كنار هم نشسته
چقدر با هم رفيق اند
بدي از هم نديدند
#شعر
🎲
🐯🎲
🎲🐯🎲
🐯🎲🐯🎲
🎲🐯🎲🐯🎲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰📚کتابدار کوچولو📚🐰
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز چند تا کتاب می خواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد می گرفت. دوستانش روز تولدش به او کتاب هدیه می دادند. پدر و مادرش هروقت به بازار می رفتند و می دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه ای چاپ شده و به بازار آمده، آن را برایش می خریدند...
نقلی همه ی کتاب ها را با دقت می خواند و آن ها را در یک قفسه در اتاقش می گذاشت. یک روز دید تعداد کتاب هایش آن قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی شوند. او به فکر افتاد تا قفسه ی دیگری در اتاقش بگذارد اما برای قفسه ی جدید، جای کافی نداشت. دراین فکر بود که با کتابهایش چه کار کند که آهوخانم به دیدنش آمد.
آهو خانم معلم مدرسه ی جنگل بود. او به نقلی گفت: « دختر قشنگم، من خیلی خوشحالم که می بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری؛ دلم می خواهد بقیه ی بچه ها هم مثل تو باشند. ولی ما توی جنگل کتابخانه ی عمومی نداریم. من می خواهم یک کتابخانه ی عمومی درست کنم و در آن کتاب های خوبی بگذارم تا همه ی بچه ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند.»
آهو خانم به قفسه ی کتابهای نقلی اشاره کرد و ادامه داد: « می بینم که تو کتابهای زیادی داری. راستی وقتی کتابی را می خوانی، با آن چه می کنی؟» نقلی جواب داد: « هیچی، می گذارم توی قفسه ی کتابها تا خراب و کثیف نشود»
آهو خانم گفت: « از این کتابها به دوستانت نمی دهی تا بخوانند؟» نقلی گفت: «نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است». آهو خانم گفت: « نقلی جان، من در مدرسه یک کتابخانه درست می کنم و از تمام حیوانات جنگل می خواهم تا کتاب هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند. بعد این کتاب ها را به کسانی می دهیم که آنها را نخوانده اند. به این ترتیب همه می توانند با خواندن کتاب های جدید، چیزهای تازه یاد بگیرند.»
نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت: «چه فکرخوبی! من با کمال میل به شما کمک می کنم.» آهوخانم و نقلی به مدرسه رفتند. به همه ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند. طولی نکشید که حیوانات جنگل کتابهای اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند. قفسه پر ازکتاب شد. نقلی هم تعدادی از کتابهای قدیمیش را در کتابخانه ی مدرسه گذاشت.
از آن روز به بعد بیشتر حیوانات به مدرسه می آمدند و کتابهای کتابخانه را می گرفتند و می خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند. نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه. او به حیوانات جنگل کتاب امانت می داد و آنها را راهنمایی می کرد تا کتابهایی را که لازم دارند بگیرند و بخوانند. نقلی کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند.
#قصه
🐰
📚🐰
🐰📚🐰
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اتوبوس نارنجی_صدای اصلی_86917-mc.mp3
12.93M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🚌اتوبوس نارنجی
اتوبوس نارنجی هر روز صبح بچه ها را به مدرسه و پدر و مادرها را سر کار می برد.
بچه ها اتوبوس نارنجی را دوست داشتند این اتوبوس همه ی مردم را می شناخت.
اتوبوس خیلی کار میکرد اما یک روز صبح احساس کرد که اصلا حالش خوب نیست مرتب سرفه میکرد و دود سیاه بیرون می
داد...
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐝💖الفبا💖🐝
آی با کلا
آسمون خداب به نام او
مهربونه خدا
پ پاشو بریم ایران و بگردیم
ت تلاوت قرآن خدا
ث جیم چ ح خ دال ذال
ر رستم ز مثل زال
ژ مثل ژاله رو گل
سین سیمرغ رنگین بال
شین صاذ ضاد طا ظا عین غین
هفت تا برادر هستن
که به غم نه با شادی کنار هم نشستن
ف قاف کاف گاف لام میم نون
نگاه کنین بچهها
چه سرزمین سبزی
هم کوه و دشت و دریا
واو نون ه ی یه ماهی
یه ماهی طلایی
که روی یک درخته
ماهی چرا اونجایی
از یک تا صد هم بازی
توپ بازی خونه بازی
صد تا هزارتا مهمون
به چه گلای نازی
#شعر_آموزشی
💖
🐝💖
💖🐝💖
🐝💖🐝💖
💖🐝💖🐝💖
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهاي_محمد_و_فاطمه
#سلام_کردن
یه روز، وقتی بابا به خونه اومد، فاطمه و مامان بهش سلام کردن و خسته نباشید گفتن، ولی محمد حواسش به تلویزیون 🖥بود و سلام نکرد. مامان محمد رو صدا کرد و گفت: ندیدم پسر گلم به بابا سلام کنه، میدونی هرکی اول سلام کنه هم به خدا و پیامبر نزدیکتره ، هم از 70 تا ثواب 69 تا ثواب سلام مال اونه ؟.
محمد از بابا معذرت خواهی کرد و پرسید: ما برای چی باید سلام کنیم؟!
بابا محمد رو کنار خودش نشوند و گفت: پسرم، پیامبر مهربون ما، همیشه و به همه ، مخصوصاً به بچهها، سلام میکردن و میگفتن این کار، کار خیلی خوبیه ، تازه هرکی میره بهشت، وقتی بهشتیا، میخوان بهش خوش آمد بگن، سلام میکنن . میدونی چرا؟ چون سلام کردن مثله یه هدیه است که ما به دیگران میدیم . 💐
پس ما هم وقتی که دوستمون رو میبیبینم ، قبل از این که هیچ حرفی بزنیم، اول سلام میکنیم و این هدیه رو بهش میدیم. اونم یه سلام، با صدای بلند. چون خدا دوست داره ما با صدای بلند سلام کنیم و جواب سلام رو هم بلند بدیم .🌸
فاطمه اجازه گرفت و پرسید: پس مثله این بچههایی که صدای سلامشون رو هیچ کسی نمیشنوه نباید باشیم؟!
بابا لبخندی زد و گفت: بله، درست میگی. بهترین آدما، کساییان که به همه و به هر کی میرسن، بلند سلام کنن و براشون فرقی نداشته باشه که به فقیر سلام میکنن یا به پولدار .
دخترم، سلام کردن هم باعث زیادی نعمت و رزق و روزی میشه ، هم دوستی میاره ، هم اگه وقتی وارد خونه میشیم سلام کنیم «چه کسی باشه چه کسی نباشه» فرشتهها توی خونمون مییان و پیش ما میمونن.☺️
پس وقتی سلام کردن این همه خوبه و اینقدر ثواب داره چرا ما سلام نکنیم؟!. در ضمن کسایی که خودخواه و خسیسن به دیگران سلام نمیکنن، ما که خودخواه و خسیس نیستیم؟!.🤔
حرفای بابا که تموم شد، محمد از بابا و مامان به خاطر حرفای قشنگشون تشکر کرد و تصمیم گرفت از اون به بعد، همیشه اول از دیگران و با صدای بلند، به همه سلام کنه.😊
ماجراهاي_محمد_و_فاطمه
#سلام_کردن
یه روز، وقتی بابا به خونه اومد، فاطمه و مامان بهش سلام کردن و خسته نباشید گفتن، ولی محمد حواسش به تلویزیون 🖥بود و سلام نکرد. مامان محمد رو صدا کرد و گفت: ندیدم پسر گلم به بابا سلام کنه، میدونی هرکی اول سلام کنه هم به خدا و پیامبر نزدیکتره ، هم از 70 تا ثواب 69 تا ثواب سلام مال اونه ؟.
محمد از بابا معذرت خواهی کرد و پرسید: ما برای چی باید سلام کنیم؟!
بابا محمد رو کنار خودش نشوند و گفت: پسرم، پیامبر مهربون ما، همیشه و به همه ، مخصوصاً به بچهها، سلام میکردن و میگفتن این کار، کار خیلی خوبیه ، تازه هرکی میره بهشت، وقتی بهشتیا، میخوان بهش خوش آمد بگن، سلام میکنن . میدونی چرا؟ چون سلام کردن مثله یه هدیه است که ما به دیگران میدیم . 💐
پس ما هم وقتی که دوستمون رو میبیبینم ، قبل از این که هیچ حرفی بزنیم، اول سلام میکنیم و این هدیه رو بهش میدیم. اونم یه سلام، با صدای بلند. چون خدا دوست داره ما با صدای بلند سلام کنیم و جواب سلام رو هم بلند بدیم .🌸
فاطمه اجازه گرفت و پرسید: پس مثله این بچههایی که صدای سلامشون رو هیچ کسی نمیشنوه نباید باشیم؟!
بابا لبخندی زد و گفت: بله، درست میگی. بهترین آدما، کساییان که به همه و به هر کی میرسن، بلند سلام کنن و براشون فرقی نداشته باشه که به فقیر سلام میکنن یا به پولدار .
دخترم، سلام کردن هم باعث زیادی نعمت و رزق و روزی میشه ، هم دوستی میاره ، هم اگه وقتی وارد خونه میشیم سلام کنیم «چه کسی باشه چه کسی نباشه» فرشتهها توی خونمون مییان و پیش ما میمونن.☺️
پس وقتی سلام کردن این همه خوبه و اینقدر ثواب داره چرا ما سلام نکنیم؟!. در ضمن کسایی که خودخواه و خسیسن به دیگران سلام نمیکنن، ما که خودخواه و خسیس نیستیم؟!.🤔
حرفای بابا که تموم شد، محمد از بابا و مامان به خاطر حرفای قشنگشون تشکر کرد و تصمیم گرفت از اون به بعد، همیشه اول از دیگران و با صدای بلند، به همه سلام کنه.😊
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#بازی
🎀با کودک 3 ساله این وسیله را درست کنید او ساعتها با این وسیله بازی خواهد کرد و سقوط اشیاء را در لوله کاغذی مشاهده میکند.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
🍒🌳دوستی و محبت🌳🍒
در يك باغچه كوچك ، دو درخت زندگي مي كردند . يكي درخت آلبالو و ديگري درخت گيلاس .
اين دو تا همسايه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمي دانستند، بهار كه مي رسيد شاخه هاي اين دو تا همسايه پر از شكوفه هاي قشنگ مي شد ولي به جاي اين كه با رسيدن بهار اين دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شكوفه هايشان و اين كه كداميك زيباتر است ، بحث مي كردند.
در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر اين بود كه ميوه هاي كداميك از آنها بهتر و خوشمزه تر است . درخت آلبالو مي گفت : آلبالو هاي من نقلي و كوچولو و قشنگ هستند ، اما گيلاس هاي تو سياه و بزرگ و زشتند. درخت گيلاس هم مي گفت : گيلاس هاي من شيرين و خوشمزه است ، اما آلبالوهاي تو ترش و بدمزه است.
سالها گذشت ، تا اين كه دو تا درخت پير و كهنسال شدند اما عجيب بود كه آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند. در يكي از روزهاي پاييزي كه طوفان شديدي هم مي وزيد ناگهان يكي از شاخه هاي درخت گيلاس، شكست ، بعد هم شروع كرد به ناله و فرياد .
درخت آلبالو كه تا آن روز هيچ وقت دلش براي درخت گيلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهميتي نداده بود يكدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسايه عزيز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ايستادگي نداري مي تواني به من تكيه كني، من كنار تو هستم و تا جايي كه بتوانم كمكت مي كنم ،آخر من و تو كه به جز همديگر كسي را نداريم .
درخت گيلاس از محبت و مهرباني درخت آلبالو كمي آرامش پيدا كرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشكرم مي بيني دوست عزيز دوستي و مهرباني خيلي زيباست ! حيف شد كه ما اين چند سال گذشته را صرف كينه و بد اخلاقي خودمان كرديم .
بعد هر دو تصميم گرفتند كه خود خواهي را كنار بگذارند و زيبايي هاي ديگران را هم ببينند . فصل بهار كه از راه رسيد درخت گيلاس رو كرد به آلبالو و گفت : «به به چه شكوفه هاي قشنگي چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اينطوري خيلي زيبا شده اي !» و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنينم ، اين زيبايي وجود توست كه من را زيبا مي بيند .
به خودت نگاهي بينداز كه چه قدر زيبا و دلنشين شده اي !» ديگر هر چه حرف بين آنها رد و بدل مي شد از مهرباني بود و همدلي و دوستي ! و راستي كه دوستي و محبت چقدر زيباست !
#قصه
🌳
🍒🌳
🌳🍒🌳
🍒🌳🍒🌳
🌳🍒🌳🍒🌳
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قرعه به کی می افته؟_صدای اصلی_450501-mc.mp3
8.84M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: قرعه به کی می افته
🌸«هدی» و «عزیزجون» مشغول صحبت کردن با هم هستن. هدی برای عزیزجون تعریف میکنه که چند روزیه نظافتچی محترم مدرسهشون بیمار شدن و نمیتونن مدرسه رو تمیز کنن؛ به همین دلیل، بچههای مدرسه تصمیم گرفتهن تا زمانی که ایشون حالشون خوب بشه...
🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده در زمانی که نمیتونن تصمیم درستی برای تقسیمِ کارها بین همدیگه بگیرن، میشه از قرعهکشی استفاده کرد؛ همچنین خداوند، توبهی توبهکنندهی واقعی رو میپذیره.
🌸در این قسمت از برنامهی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ۱۴۲ سورهی مبارکهی «صافات» اشاره می کنن.
🍃خداوند در این آیه میفرماید:
«فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ. و ماهی دریا او را به کام فرو برد و او درخور ملامت بود.»
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه :
🐝زنبور کوچولو و ماجراهای خطرناک
#توضیحات:
پی دی اف(کیفیت بالا)
(کتاب قصه تصویری)
#قصه_درمطلب_بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زنبور کوچولو و ماجراهای خطرناک.pdf
2.14M
#قصه_کودکانه 👆
#عنوان_قصه :
🐝زنبور کوچولو و ماجراهای خطرناک
#توضیحات:پی دی اف(کیفیت بالا)
(کتاب قصه تصویری)
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماهی های تنبل و مرغ های دریایی_صدای اصلی_449242-mc.mp3
9.97M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼ماهی های تنبل و مرغ های دریایی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لبخند بزن
بہ نسیمے ڪہ
مدام نوازشت میڪند
و بہ بلبلانے
ڪہ با حس
وشوقے وصف ناپذیر
برایت
ترانہ اے عاشقانہ
سر میدهند
✨سلام
صبحتان بخیر و شادے
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#یک_قصه_یک_حدیث
🌸بچهی باهوش
سه زن با زنبیل هایی که در دست داشتند از بازار برمی گشتند. آنها روی صندلی به منظور استراحت نشستند. و شروع به صحبت کردن راجع به فرزندانشان کردند.
اولین زن گفت: که چقدر پسرش فعال است به طوری که میتواند چند دقیقه بر روی دستانش راه برود.
دومی گفت: که پسرش میتواند به خوبی خوانندگی کند و او از آوازخوانی پسرش لذت میبرد.
سومی تنها گوش داد. دو زن دیگر از او پرسیدند که چرا چیزی نگفتی. او گفت: "پسر من ویژگی خاصی ندارد که به آن افتخار کنم. "
پیرمردی که داشت از آنجا میگذشت حرف آنها را شنید و تصمیم گرفت که به دنبال آنها برود. وقتی آن زنها به خیابانی که در آنجا زندگی میکردند رسیدند به منظور استراحت دوباره متوقف شدند و زنبیل هایشان را روی زمین گذاشتند. فرزندانشان آنها را دیدند و به طرف مادرهایشان دویدند.
پسر زن اول داشت پشتک میزد.
پسر زن دوم مشغول خواندن آهنگ مورد علاقهی مادرش شد. هر سه زن او را تشویق کردند.
پسر زن سوم آمد و از مادرش پرسید: "مادر میخواهید به شما کمک کنم؟" و زنبیل را برداشت.
زنها پیرمرد را متوقف کردند و از او در مورد فرزندان با استعدادشان سوال پرسیدند.
پیرمرد گفت: "من تنها یک پسر باهوش دیدم. او کسی است که به طرف مادرش دوید تا به او کمک کند و زنبیلش را ببرد. او در راستای حدیثی از پیامبر عمل کرده است:
"من به شما توصیه میکنم که به مادرتان خدمت کنید. "
((اوصی امرا بامه))
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته
اگر به رفتار خوب کودکان توجه نکنیم و آنرا تشویق نکنیم پس از مدتی آن رفتار مثبت رو به خاموشی می گذارد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐘نقاشی فیل
#آموزش_در_مطلب_بعدی
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐘ویدیو آموزش نقاشی فیل
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🐒خانواده میمون ها🐒🌿
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می کردند. یک روز میمون کوچولویی تک و تنها به جنگل سبز آمد.او هیچ کس را نداشت. پدر و مادرش را آدم ها شکارکرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آنها فرار کرده بود. او ناراحت و غمگین در جنگل راه می رفت و می دید که بچه های حیوانات در کنار پدر و مادرهایشان هستند و همه با هم زندگی می کنند.
میمون کوچولو خیلی غصه می خورد و با خودش می گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. او زیر درختی نشست وسه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می کردند و پدر و مادرشان مواظب آنها بودند. میمون کوچولو با چشم های پر اشک به آنها نگاه می کرد. مادر میمون ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: «میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟».
میمون کوچولو جواب داد: «آخه بابا و مامانم را آدم ها گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام!» خانم میمون آقای میمون را صدا زد و گفت: «این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او را به خانه مان بیارم تا با بچه های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟» آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: «بله من موافقم.» و به میمون کوچولو گفت: «تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم. تو هم می شی بچه ی ما. اون وقت ما یه خانواده ی شش نفری می شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان». میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: «چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می کنم و عضو خانواده ی شما می شم. » سه تا بچه میمون هم خوشحال شدند.
آنها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آنها بازی کرد و به خانه شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند خواهر کوچولو به خونه ی خودت خوش اومدی.
از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادرها و پدر و مادر جدیدش زندگی می کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او بر گردند.
#قصه
🐒
🌿🐒
🐒🌿🐒
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسابقه ی نقاشی_صدای اصلی_449234-mc.mp3
10.01M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼 مسابقه نقاشی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼با کودکانمان بازی کنیم .
دوران خوش و بی دغدغه کودکی می گذرد...
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#بازی
💟یکی پاس بدهد یکی بدود💟
🎯هدف :
💠تسلط بر توپ ، سرعت ، قدرت ، حس همکاری
☣کلاس :
💠دوم تا پنجم
☣وسیله :
💠یک توپ برای هر گروه
☣روش اجرا :
💠یک گروه پشت سرهم به صورت ستونی روبروی گروه دیگری که به شکل دایره درآمده می ایستد ، با فرمان ((رو )) تیمی که یه صورت ستونی هستند به صورت امدادی دایره را دور می زنند ، در همین حال گروه دایره ای شکل ، توپ را با دست به همدیگر پاس می دهند و نحوه امتیاز دهی به این شکل است که گروه پاس دهنده تا زمانی که گروه ستونی یک دور به دور آنها می چرخد چند دور موفق شدند توپ را با پاس بچرخانند سپس جای گروه ها با یکدیگر عوض می شود.
💠هر گروهی که تعداد چرخش توپ به دایره را بیشتر انجام داده باشد برنده بازی است.
(تعداد افراد دو گروه باید برابر باشد)
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه :
🌸ماجراهای نخودی(توطئه حاکم)
#توضیحات:
🌸پی دی اف(کیفیت بالا)
🌼(کتاب قصه تصویری)
#قصه_درمطلب_بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4