eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌿🐏 خانه سه بچه گوسفند 🐏🌿 سه گوسفند کوچولو تصمیم گرفتند که هر کدام خانه ای برای خودشان بسازند.... یکی از گوسفندها که از همه تنبل تر بود مقداری کاه جمع کرد و با آن ها شروع به ساخت خانه اش کرد. گوسفند دومی که کمی از او زرنگ تر بود مقداری چوب جمع کرد و آن ها را به هم چسباند تا یک کلبه ی چوبی درست کند اما گوسفند سومی که خیلی زرنگ و پرکار بود شروع به ساختن یک خانه ی محکم کرد. او یک عالمه آجر آورد و یک خانه ی آجری ساخت. خیلی زود گوسفند اولی و دومی خانه هایشان را ساختند. اما گوسفند سومی هنوز مشغول کار بود. گوسفند اولی و دومی او را مسخره می کردند و می گفتند: چه قدر کار می کنی! اگر مثل ما یک خانه ی ساده می ساختی حالا می توانستی بازی کنی. بازی کردن بهتر از کار کردن است. گوسفند زرنگ به حرف های دوستانش توجه نمی کرد و کار می کرد تا این که بالاخره ساخت خانه اش تمام شد. یک روز گرگ بدجنسی به مزرعه ی آن ها حمله کرد. گوسفندها با عجله داخل خانه هایشان رفتند و در را بستند. گرگ اول به سراغ خانه ای رفت که از کاه ساخته شده بود و خیلی راحت با چند تا فوت آن را خراب کرد. گوسفند بیچاره که ترسیده بود فرار کرد و به خانه ی چوبی دوستش پناه برد. گرگ به دنبال او دوید و با چند تا مشت و لگد، خانه ی چوبی راهم خراب کرد. هر دو گوسفند با عجله به خانه ی دوست زرنگ شان رفتند. گرگ هم به دنبال آن ها رفت. اما هر کاری کرد نتوانست خانه ی آجری را خراب کند و خسته و کوفته راهش را گرفت و رفت. گوسفند ها خیلی خوشحال شدند. گوسفند اولی و دومی تصمیم گرفتند که دوباره برای خودشان خانه بسازند اما این بار یک خانه خوب و محکم. 🐏 🌿🐏 🐏🌿🐏 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🎭🎲‍ 🖌آمادگی جسمی و روحی برای مقابله با مشکلات ، بخشی از فلسفه ی بازی کودکان است. بنابراین بازی هر چه گسترده تر، پیچیده تر و اجتماعی تر باشد، کودک از مصونیت روانی بیشتری برخوردار است. 🖌کودک با بازی کردن موقعیتی به دست می آورد تا اعتقادات ، احساسات و مشکلات خود را پیدا کند و مهارتهای زندگی را بیاموزد. 🖌به عقیده روانشناسان، بازی در نزد پسر ها بیشتر وسیله ای برای اثبات خود در برابر دیگران و برای دختر ها وسیله ای برای بودن با دیگران است. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ♥️✨ کار خوب، بدون اسراف ✨♥️ بچه های خوب و مهربون می دونید اسراف چیه؟ اسراف کردن یعنی استفاده ی بیش از حد و نادرست از چیزهایی که در اختیارمون هست و اسراف کردن را خداوند بزرگ دوست ندارد... طاها، شیر آب را باز کرده بود و وضو می گرفت. او می خواست همراه پدرش نماز بخواند. طاها شیر آب را زیاد باز کرده بود. مادر طاها گفت: پسرم! وقتی وضو می گیری، مواظب باش اسراف نکنی. طاها گفت: خیلی آب را باز کرده ای. این طوری آب هدر می رود. طاها گفت: من برای وضو آب را باز کرده ام این که کار بدی نیست. بعد هم آب را بست. مادر گفت: عزیزم! در کارهای خوب هم باید مواظب باشی که اسراف نکنی. یک بار پیامبر (ص)، مردی را در حال وضو گرفتن دید. مرد برای وضو بیش از اندازه آب مصرف می کرد، پیامبر (ص) از او خواست که اسراف نکند. او هم پرسید: مگر در وضو گرفتن هم اسراف هست؟ پیامبر (ص) فرمود: بله در هر کاری امکان اسراف وجود دارد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خارپشت کوچولوی بی حوصله_صدای اصلی_224844-mc.mp3
12.99M
🌃 🦔 خارپشت کوچولی بی حوصله 🌲 کنار جنگلی بزرگ 🏕کلبه کوچکی بود که 🦔بچه خارپشتی با پدر و مادرش زندگی می کرد. یک روز صبح 🐇خرگوش کوچولو به 🏡 خارپشت رفت تا با او بازی کند، اما 🦔خارپشت کوچولو خواب بود و هر چه 🐇خرگوش صدایش می کرد، حوصله بلند شدن نداشت و دلش نمی خواست بیدار شود. 😊کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که پیدا کردن دوست کار مشکلی است و نباید دوست خوب را به راحتی از دست داد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سرآغاز هفته تون شاد🌸🍃 وپرازاتفاقات ناب امیدوارم🌸🍃 روز خوب ایام خوب🌸🍃 وموفقیتها و شرایط عالی دراین هفته نصیبتون بشه. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🚨👮پلیس👮🚨 انار، دونه دونه پلیس چه مهربونه شب تا سحر بیداره چه کار سختی داره شب که می شه تو کوچه ها می گرده روز که می شه کجا می ره هی بالا و پایین می ره به فکر رفت و آمد ماشین هاست به این می گه برو به چپ به آن می گه برو به راست راه می ره و سوت می زنه دوست تو و دوست منه 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🎈🎂 کوشا و بهترین هدیه تولد🎂🎈 کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا می دانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند. آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند. کوشا می دانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد، به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنک ها را باد کند. وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد. او می خواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند. کوشا می دانست که جشن تولد یعنی این که او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر می شود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد. وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنک ها گوشه ای کنار هم چیده شده اند. دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از این که شمع روی کیک را فوت کرد، هدیه هایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد. بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمان ها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با این که خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب ها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیه هایش را در کمد خود قرار داد. آن شب کوشا قبل از این که به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچه ها همین طور که بزرگ می شوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند. کارهایی که هم باعث خوشحالی خودشان و هم باعث شادمانی اطرافیانشان می شود. از آن شب به بعد بود که کوشا تصمیم گرفت هر روز یک کار خوب انجام دهد و شب ها قبل از خواب، با به یاد آوردن آن احساس خوشحالی کند. کوشا می دانست هر کار خوب یک ستاره می شود که در آسمان به او چشمک خواهد زد. شما تا حالا چندتا کار خوب انجام دادی؟ 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهای نخودی بی بی در زندان حاکم.pdf
1.44M
👆 : 🌸ماجراهای نخودی (بی بی در زندان) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
باز باران... با ترانه دارد از مادر نشانه بوی باران... بوی اشک مادرانه پر ز ناله کودکی با مادری پهلو شکسته می‌برد او را به خانه کوچه‌ها و تازیانه... گریه‌های کودکانه حمله‌ی نامردِ پَستی وحشیانه تازیانه، تازیانه... پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه؟ باز باران... دانه دانه حیدرانه... بی‌صدا و مخفیانه آه از غسلِ شبانه زینبانه... لرزه افتاده به شانه پشت تابوتی روانه باز باران... 🍃🖤🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕🌸الهی 💕🌸که امروز تون 💕🌸پر از انرژی مثبت 💕🌸شادی و 💕🌸آرامش باشه 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هدایت شده از تربیت کودکانه
سلام به همه اعضای خوب کانال قصه های کودکانه انشاالله بعد از ایام فاطمیه و به مناسبت یلدا یه غافلگیری خیلی خوب برای اعضای کانال قصه های کودکانه داریم. 👈حتما ما را دنبال کنید😍
🌼داستان کودکانه تسبیحات حضرت زهرا حضرت فاطمه (س) دختر گرامی پیامبر و همسر حضرت علی (ع) زمان زیادی را صرف کارهای منزل می کردند. آن حضرت کارهای منزل مانند پختن غذا، جمع آوری هیزم، نظافت منزل، آسیاب کردن گندم برای پختن نان و دیگر کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند. در آن زمان برای تهیه آب آشامیدنی باید مسافت زیادی را راه می رفتند تا آب را از چشمه بیاورند. برای پختن نان باید ابتدا گندم را با آسیاب دستی آسیاب می کردند و بعد نان را می پختند و برای پختن غذا باید هیزم روشن می کردند و ….و به همین شکل همه کارهای خانه برای حضرت فاطمه (س) سخت بود. در قدیم معمولا برای انجام کارهای خانه شخصی به عنوان کنیز و خدمتکار در خانه ها وجود داشته اما حضرت فاطمه کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند و از کسی کمک نمی گرفتند. روزی انجام کارهای خانه برای آن حضرت به قدری سخت شد که به همسر خود امام علی (ع) گفتند که انجام این همه کار برای من سخت است و از بس کار کرده ام دست هایم تاول زده است. حضرت علی به حضرت فاطمه گفتند که برای حل این مشکل از پدر خود حضرت محمد (ص) کمک بگیر و از ایشان درخواست کن تا کنیزی به تو بدهند تا در کارها به تو کمک کند. حضرت فاطمه (س) پیش پدرشان رفتند ولی چون دیدند که پیامبر تنها نیستند رویشان نشد که حرف خود را به پدر بگویند و بازگشتند. پیامبر که این صحنه را دیدند فردای آن روز به خانه دخترشان فاطمه رفتند و از او پرسیدند که دیروز با من چه کاری داشتی که نگفتی و برگشتی؟حضرت فاطمه داستان را برای پدرشان گفتند و از او تقاضای کمک نمودند. پیامبر (ص) به دخترشان گفتند آیا می خواهی راه حلی برای مشکلت پیدا کنم که بدون داشتن کنیز و خدمتکار بتوانی از عهده انجام کارهای خانه بربیایی؟ حضرت فاطمه کنجکاو شدند که پدرشان چه می خواهد بگوید. گفتند بله پدر. پیامبر گفتند دخترم بعد از هر نمازی که می خوانی و قبل از خواب این ذکرها را بگو: 34 مرتبه الله اکبر 33 مرتبه الحمدلله 33 مرتبه سبحان الله پیامبر به دخترشان گفتند هر زمانی که احساس کردی کارها برایت سخت شده اند و از عهده آن ها برنمیایی این ذکرها را بگو تا خداوند به تو کمک کند و فرشتگان را به کمک تو بفرستد. میبینی که انجام کارها برای تو آسان شده و تحمل سختی ها برایت امکان پذیر می شود.از آنجایی که این تسبیحات را پیامبر به دخترشان حضرت زهرا هدیه کردند به آن تسبیحات حضرت زهرا یا تسبیحات حضرت فاطمه می گویند. حضرت فاطمه از پیشنهاد پدر بسیار خوشحال شدند و با پارچه پشمی یک نخ تسبیه درست کردند و دانه های تسبیح را در آن انداختند و تا زمانی که زنده بودند تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکردند و همیشه بعد از همه نمازهای خود و همچنین قبل از خواب این ذکرها را می گفتند. 🌸🍂🖤🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جدا کردن پوم پوم های رنگی و قرار دادن آن در جای خود. این کار باعث افزایش دقت کودک هماهنگی چشم و دست و دست ورزی کودک میشود. ✔️ مناسب 3 تا 6 سال 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4╲
🏴ویژه 🏴 (س) ایام مادر دلش باز غرقِ عزا شد صبحِ شهادت چشمش‌که واشد 🌸🔸 اشکِ عزای زهرایِ اَطهَر گردید جاری از چشمِ مادر 🌸🍃 با سوزِ دل گفت با اشکِ دیده پایانِ عمرِ زهرا رسیده 🌸🔸 گشته شهید او با جسمِ خسته بازو کبود و پهلو شکسته 🌸🍃 دختِ پیمبر رفته ز دنیا جنت شده پر از عطرِ زهرا 🌸🔸 ما کودکانی معصوم و پاکیم در این مصیبت .......‌..اندوهناکیم 🌸🍃 تنها ظهورِ مهدیِ زهرا آرام سازد دلهایِ ما را 🌸🔸 چشم انتظاریم فرزندِ زهرا یا رب فَرَج را نزدیک فرما 🌸🏴🍃🌼🏴 شاعر :سلمان آتشی 🌸🍂🖤🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چرا باید قرآن بخونیم؟ _صدای اصلی_447329-mc.mp3
8.72M
🌼عنوان قصه: چرا باید قرآن بخوانیم 🌼«عزیزجون» مشغول قرائت «قرآن» بودن که تلفن همراهشون زنگ خورد، ولی «هدی» تا تلفن رو به دست عزیزجون برسونه، قطع شد. هدی از عزیزجون پرسید: چرا باید قرآن بخونیم؟ 🍃در این داستان کودکان با زبانی ساده و روان می‌آموزن که «قرآن» کتابی شریف، تذکردهنده‌ و پندآموز است و هربار که خوانده شود، بازهم کمه و مثل یک اقیانوس عمیقه و هر انسانی، بسته به معرفت و شناختش، می‌تونه به قسمت‌های عمیقش بره و به شگفتی‌های تازه‌ای پی ببره. 🍃در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌ی یکم سوره‌ی مبارکه‌ی «ص» اشاره می کنن. 🔹خداوند در این آیه‌ می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ. به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان» «ص ۚ وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ. ص (رمز خدا و رسول است یا اشاره است به صمد و صانع و صادق از اسماء الهی یا به صفیّ و مصطفی که القاب پیغمبر است) قسم به قرآن صاحب مقام ذکر (و عزّت و شرافت و پندآموز عالمیان).» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃🌸 سلام 🌸🍃 سلام سلام غنچه ها کبوترای زیبا بیا بیا دراومد آفتاب و ماه زیبا زندگی رو همیشه با چشم خوب ببینیم تنبلی و علافی از توی دل برونیم سلام سلام پرستو پرنده ی هیاهو جوجه ی تو تمیزه نازی و ریزه میزه برو تو تنهاش نزار بزیر آب و آبشار همه با هم یار باشید عزیز و غمخوار باشید 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر سلام‌صبحگاهی‌به‌حضرت‌مهدی عجل الله تعالی فرجه 🌸🌼🍃🌼🌸 ما بچه‌های زیبا مثلِ گلِ بهاریم به‌رویِ لب همیشه اسمِ خدا رو داریم 🌸🔸 موقعِ صبح‌همیشه چشموکه‌ میکنیم وا داریم‌میدیم‌سلام بر امامِ مهدی مولا 🌸🍃 باهمدیگه خوب هستیم خوشحال‌و‌خندون‌هستیم مثلِ یه بلبلِ ناز شاد و غزلخون هستیم 🌸🔸 مادر پدر همیشه مثلِ گلِ بهارن بذرِ محبت و عشق توو قلبمون میکارن 🌸🍃 میگن‌که‌صاحبْ‌زمان عاشقِ بچه‌ها هست امامِ آخرین و هم حُجّتِ‌خدا هست 🌸🔸 بهرِ ظهورِ حضرت همه در انتظاریم محمد و علی با مهدی‌رو‌دوست‌میداریم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸خسیس احسان عمویی خسیس داشت. او بسیار کم خرج می‌کرد. هیچ چیزی از پولش را نه خرج می‌کرد و نه به کسی می‌داد. به همین دلیل هیچ کس او را دوست نمی داشت. این بینوای خسیس هر چه داشت را با طلا معاوضه می‌کرد چون می‌خواست هرچه دارد را در مقابل چشمان خود ببیند. او تمام طلا را در باغچه‌ی خود قایم کرده بود. هر روز طلاها را از باغچه خارج می‌کرد و سکه به سکه‌ی آن را می‌شمرد. سپس دوباره آن‌ها را در همان جا خاک می‌کرد. یک روز، او دیگر نتوانست طلاهای خود را بیابد. یک نفر آنها را دزدید. او از بسیار عصبانی شد. احسان زمانی که از این اتفاق آگاهی یافت به دیدار عمویش رفت و گفت: "برای پول گریه نکن. مال تو نبود. اگر این پول مال تو می‌بود، تو آن را در باغچه قایم نمی کردی و آن را به نفع خود استفاده می‌کردی. " 🍃پیامبرمان درباره‌ی خساست می فرماید: فرد خسیس از خدا، بهشت و دیگر انسان‌ها دور است. البخیل بعید من الله بعید من الجنه بعید من الناس 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
: 🌸ماجراهای نخودی (عاقبت بابا) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 👈قصه در مطلب بعدی 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهای نخودی عاقبت بابا.pdf
6.87M
👆 : 🌸ماجراهای نخودی (عاقبت بابا) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن. «نلسون ماندلا» Success is progress, not getting to the finishing line! Nelson Mandela 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔷بعضی از والدین فرزندشان را از دزد, نان خشکی و غریبه ها می ترسانند. 🔻جالب است بدانید بیشتر بچه ها از سوی افراد آشنا و مورد اعتماد خود صدمه دیده اند. به بچه هایتان روش های مراقبت از خود را اموزش دهید (مانند «نه» گفتن, اجتناب از دادن نشانی به غریبه ها, پرهیز از کمک به بزرگسالان ناشناس و دیگر موارد ایمنی). 🔻لازم نیست ان را از غریبه ها بترسانید فقط موارد بالا را به آن ها اموزش دهید. او باید بیاموزد که ظاهر افراد بیانگر خوب و بد بودن ان ها نیست. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐿 شانه به سر بر روی درختی در جنگل لانه ای داشت. او منتظر بود تا بچه هایش به دنیا بیایند. یک روز ابری او برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفت اما وقتی برگشت دید، باد لانه اش را خراب کرده است. روی شاخه ی درختی نشست و شروع به گریه کرد. در همین موقع دو تا سنجاب که از آن نزدیکی می گذشتند، صدای گریه او را شنیدند و با دیدن لانه فهمیدند که او چرا گریه می کند.سنجاب ها به طرف شانه به سر رفتند و به او گفتند:« اصلا ناراحت نباش، ما یک فکری برایت می کنیم. صبر کن تا ما برگردیم.» سنجاب ها پیش خانم دارکوب رفتند و گفتند:« خانم دارکوب عزیز، باد لانه شانه به سر را خراب کرده و او به زودی مادر می شود. لطفا با ما بیا تا برایش یک لانه درست کنیم». کمی بعد دارکوب آمد تا با نوک درازش در تنه ی یک درخت برای شانه به سر لانه درست کند. لانه که آماده شد، سنجاب ها برای لانه ی شانه به سر شاخه های نرم درختان را آوردند تا در لانه اش قرار دهد. لانه آماده شد و شانه به سر با خوشحالی به درون آن رفت و با شادی از محبت های دارکوب و سنجاب ها تشکر کرد و گفت:« من شما را برای فردابه مهمانی در لانه ام دعوت می کنم». سنجاب ها و دارکوب دعوت او را قبول کردند. روز بعد آنها دور یکدیگر جمع شده بودند و شانه به سر از میهمانهایش پذیرایی می کرد و همگی از این دوستی و مهربانی لذت می بردند. 🍃لطفا با ذکر نام کانال برای دیگران ارسال نمایید🍂 🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh
🍃سرنوشت دانه سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد. ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کرد و یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد. دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط  زیر خاک در امان هستم. گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد. صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی سبز درآورد. جوانه تمام روز زیر نور خورشید نشست و قدش بلند و بلندتر شد.  روز بعد اولین برگش درآمد. این برگ کمک کرد تا نور خورشید بیشتری را بگیرد و بزرگتر شود. یک روز غروب، پرنده ای گرسنه خواست آن را بخورد . اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند.  سالها گذشت و دانه آب باران زیادی خورد و مدتهای زیادی در زیر نور خورشید نشست تا اینکه در ابتدا تبدیل به یک درخت کوچک شد و بعد به درخت بزرگی تبدیل شد.  حالا وقتی شما به کوه و دشت می روید. درخت قوی و بزرگی را می بینید که  خودش دانه های بسیاری دارد. 🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh
دم به چه دردی می خوره؟_صدای اصلی_402139-mc.mp3
7.85M
🌃 🌸دم به چه دردی می خوره 🦌آهو کوچولو به همراه مادرش توی جنگل گردش میکردن. اونها به دریاچه ی وسط جنگل رسیدن و بعد آهو کوچولو نزدیک شد تا آب بخوره اما وقتی عکس خودش رو توی آب دید، با تعجب از مادرش پرسید دم حیوونا به چه دردی میخوره؟» 😍 قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🍃🌼🍂🌸🍃 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh
سلام‌☀️ صبحتون بخیر و نیکی امیدوارم☕️ دلخوشی وشادی مهمون خونه هاتون سلامتی و آرامش🍳 در وجودتون🌸 خدا هر لحظه همراهتون🍯 و امروزتون مثل عسل شیرین آمین🙏🏻 🍃🌼🍂🌸🍃 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🍯🍶 شیر و عسل🍶🍯 به به چه طعم خوبی ! خوش مزه و سفید است هر روز میخورم شیر چون واقعا مفید است با خوردن دو لیوان قدم رسیده این جا حتما دو سال دیگر من می رسم به بابا دندان شیری من پوسیده بود ، افتاد اما خدا به جایش دندان محکمی داد در سفره چیدم امروز ماست و پنیر و سرشیر ممنونم از تو ای گاو از این که داده ای شیر شیر و عسل اگر بود در رودهای دنیا مثل بهشت می شد این باغ های زیبا 🍯 🍶🍯 🍯🍶🍯 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh
☃❄️ آدم برفی مهربون ❄️🌫 یه روز توی سرمای زمستون ننه سرما یه عالمه برف از توی دامنش روی زمین ریخت و صبح روز بعد وقتی یاسمن کوچولو خمیازه کشان رفت پشت پنجره با دیدن برفی که همه جا رو سفید کرده بود اون قدر خوشحال شد که بدون این که صبحانه بخوره کلاه و دستکش و جوراباشو پوشید و رفت توی حیاط و مشغول درست کردن یه آدم برفی شد. آدم برفی که درست شد خیلی چیزا کم داشت مثل چشم، دهان، بینی و لباس. یاسمن یه کمی فکر کرد که به جای چشماش چی بذاره که یه دفعه مامان صداش زد و دوتا دکمه بزرگ و یه هویج و یک سیم رو که نیم دایره شده بود بهش داد. یاسمن دو تا دکمه رو به جای چشمای آدم برفی و هویج رو به جای بینی اون و سیم رو به جای دهانش که انگاری داشت می خندید گذاشت. بعد یه نگاه به آدم برفی کرد و با خودش گفت: لباس نداره، چیکار کنم؟ واسه همین کلاه و شال گردن و دستکش ها شو تن آدم برفی کرد و دوید توی خونه کنار بخاری نشست و هر چند دقیقه یک بار از پشت پنجره اتاقش به آدم برفی که داشت لبخند می زد نگاه کرد تا این که کم کم غروب و بعد هم شب شد و دیگه آدم برفی دیده نمی شد. باد سردی شروع به وزیدن کرد و هوهو کنان از کنار آدم برفی رد شد، باد به آدم برفی گفت: به به چه کلاه قشنگی. کلاهتو به من می دی؟ همیشه آرزوی داشتن همچین کلاهی رو داشتم؟ آدم برفی لبخند زد و گفت: آره، چرا که نه، مال تو. باد وزید و کلاه رو روی سرش گذاشت و رفت. چند لحظه بعد گربه ای میو میو کنان از کنار آدم برفی گذشت و دمشو تکان داد، گفت: عجب شال گردنی، اگه این شال گردن مال من بود چی می شد؟ آدم برفی مهربون خندید و گفت: بیا گربه کوچولو، من اصلا سرما نمی خورم شال گردن مال تو. گربه کوچولو شال گردن رو به گردنش انداخت و باز دمی تکان داد و رفت، دستکش ها که از دست آدم برفی ناراحت شده بودن گفتن: یعنی چی، واسه چی لباساتو دادی به باد و گربه. آدم برفی باز هم خندید و گفت: آخه من که سرما نمی خورم اما دستکش ها قهر کردن و دوتایی از دستای آدم برفی در اومدن و پایین پاش تا صبح نشستن، صبح زود وقتی یاسمن چشماشو باز کرد با خوشحالی رفت کنار پنجره تا باز آدم برفی شو تماشا کنه اما دید که آدم برفی اصلا لباس به تنش نیست.یاسمن ماجرا رو به مامانش گفت و مامان با مهربونی جواب داد: عزیزم وقتی تو این قدر مهربونی که لباساتو تن آدم برفی می کنی خب اونم اونارو به بقیه دوستاش که از سرما می لرزن می ده، یاسمن با تعجب گفت: آره مامان راست می گی، آدم برفی من خیلی مهربونه، بعد هم لباس گرم پوشید و رفت توی حیاط و دور آدم برفی حسابی چرخید و آواز خوند. 🍃🌼🍂🌸🍃 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 😊ارزانکده پوشاک کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh