eitaa logo
قصه ♥ قصه
118 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
392 ویدیو
69 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ بازی قهرمان کوچک طنابی بلند بردارید و به صورت دایره و یا منحنی بر روی زمین قرار دهید. از کودک بخواهید تا همچون یک قهرمان بدون اینکه بیفتد بر روی طناب راه برود. در سنین بالاتر، هنگام حرکت بر روی طناب می توانید یک یا دو کتاب بر روی سرش بگذارید و از او بخواهید با حفظ کامل تعادل راه برود. رفته رفته اشکال طناب را پیچیده تر کنید(مار پیچ و انحنای زیاد). 🎯 اهداف اصلی بازی؛ تقویت مهارتهای حرکتی و حفظ تعادل 💎 برای فرزندانمان وقت بگذاریم ❤️ @maadar_khoob
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. در اینجا مطالب به حفظ امانت با لینک کانالها قرار میگیره. فرق این کانال با بقیه كانالها اينه که مطالب اضافی نداره. همچنین سعی شده تا قصه از لحاظ محتوا بررسی و بعد بارگزاری شود. آیدی ارتباط با مدیر @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane
مادران و پدران بزرگوار: اعضاء فرهيخته گروه ☘ نظرات شما را دربارهء کانال خودتون، با جان و دل پذیراییم. @OmidvarBeFazleElahi
خواندن و مطالعه کمک می‌کند تا افراد تخیل فعال‌تری داشته باشند و این تخیل موجب سطح بالاتری از خلاقیت در جامعه می‌شود. کتاب خواندن حافظه و تمرکز را بهبود می‌بخشد و همچنین باعث کاهش استرس می‌شود. بزرگسالان و سالمندانی که وقت خود را با خواندن کتاب می‌گذرانند نشانه‌های کاهش شناختی کمتری دارند و در فعالیت‌های ذهنی بیشتر شرکت می‌کنند. کتاب‌ها سرگرمی ارزان‌قیمت آموزشی و ماشین زمان هم هستند.
  اگر مادر نباشد جسم انسان ساخته نمی شود و اگر کتاب نباشد روح بشر پرورش نمی یابد.  
در تعریف از کودکان از صفت "ترین" استفاده نکنید زیرا باعث خودشیفتگی ناسالم در کودکان می شود
🦋آشنایی با حیوانات اهلی و وحشی برای کودکان در موا قع مختلف چه درزمان قصه گویی چه در هنگام شعر خوانی چه در گردهمایی های بازی در حیاط و گردش های علمی از موارد زیر صحبت کنید: بعضی از حیوانات که می توانند در محیط زندگی انسانها زندگی کنند خطری ندارند حتی انسانها می توانند به آنها آب و غذا دهند و با آنها ارتباط برقرار کنند حیوانات اهلی یا دست آموز، غیر وحشی نامیده می شوند بعضی حیوانات کوچک و بعضی دیگربزرگترند. گوسفند، بز ،اسب ،الاغ، گاوو سگ در روستاها و در نزدیک بعضی از شهرها با انسانها زندگی می کنند بعضی از آنها فایده های فراوانی برای ما دارند مانند گاو و گوسفند بعضی از این حیوانات ممکن است به قفس یا محل خاصی برای زندگی نیاز داشته باشندمانند ماهیها که در آکواریم خانه ها نیز می توانند نگهداری شوند .به کودکان بگویید که ما نمی توانیم در آپارتمان و محیط های خانگی از حیوانات نگهداری کنیم زیرا آنها به مراقبت خاص نیاز دارند و ممکن است سبب آلودگی محیط زندگی ما بشوند البته نگهداری طوطی و بلبل و بعضی پرندگان زیبا در قفس امکان دارد ولی به هر حال کودکان باید بدانند ما نباید حیوانات و پرندگان را در قفس نگهداری کنیم چون آنها نیز دوست دارند با دوستان و پرندگان دیگر باشندو آزاد زندگی کنند.
✔️✔️وقتی به فرزند خود می گویید : "وایستا بابات بیاد بهش میگم" ۱. اقتدار خود را زیر سوال میبرید. ۲. سخن چینی را به فرزندتان می آموزید. ۳. رابطه او را با پدرش خدشه دار میکنید. هر رفتاری که ما با فرزندانمان داریم، در وجه های مختلف روح و روان او تاثیر خواهد گذاشت و تمام رفتارهای ما با او، خاطرات مثبت و منفی بزرگسالی او را خواهد ساخت.
انواع بازی های گروهی.pdf
1.11M
انواع بازی های گروهی، همراه با مهارتهای اکتسابی و شرح بازی
بالای ۱۰ سال _شب وقتي که داشتيم ناهار مي‏خورديم، در زدند. من تندي چادرم را سر کردم و به طرف در حياط رفتم. مرد فقيري بود که پول مي‏خواست. آمدم و به پدربزرگم گفتم. پدربزرگ بلافاصله از جايش بلند شد و رفت دم در. فکر کردم پولي به مرد فقير مي‏دهد و برمي‏گردد. اما با کمال تعجب؛ صداي «يالله» آقاجون را شنيدم که معني‏اش اين بود که مهمان داريم. عمه زهرا چادرش را سر کرد و رفت از آشپزخانه بشقاب و قاشق و چنگال آورد و سر سفره گذاشت. آقاجون و مرد فقير هم آمدند و سرسفره نشستند مرد فقير، اولش خيلي خجالت مي‏کشيد. اما پدربزرگ آنقدر به او احترام گذاشت و محبت کرد. تا بالاخره او هم با ما خودماني شد. ناهارش را خورد و پولش را گرفت و رفت. عصري، آن آقاي پولدار هم که از پشت تلفن صدايش را شنيده بودم، آمد. با يک ماشين خيلي گران و راننده‏اش. عصا زنان وارد شد و رفت به اتاق پدربزرگ. من محو کت و شلوار و عصا و کفش‏هاي قيمتي‏اش شده بودم. عمه زهرا اصلا جلو نيامد. من هم مجبور شدم او را تا اتاق آقاجون راهنمايي کنم. آقاجون به آن آقا هم احترام گذاشت، اما ساکت و رسمي نه خنده‏اي نه خوش و بشي ونه حرف اضافه‏اي! انگار نه انگار که ثروتمندترين مرد شهر آمده بود تا مبلغ زيادي پول در اختيار آقاجون بگذارد. من باز هم تعجب کرده بودم. اما وقتي آن آقاهه رفت و عمه زهرا برايم توضيح داد که خمس مال آن آقا چقدر مي‏شود. برق از سرم پريد! اولش خيال مي کردم صحبت از چند صدهزار تومان باشد. بعد که عمه زهرا بيشتر توضيح داد. گفتم چند ميليون. اما وقتي عمه زهرا گفت که صفرهاي چک آن آقا از ميليون هم بيشتر است، سرم گيج رفت. بي‏اختيار پرسيدم:«اين همه ثروت؟ پس چرا آقاجون، زياد تحويلش نگرفت؟ باور کن عمه زهرا رفتار آقاجون با اون مرد فقير خيلي بهتر از رفتارش با اون آقاهه بود!» عمه زهرا لبخندي زد و گفت: «علت داره عزيزم! آقاجون نمي‏خواد کسي فکر کنه بخاطر مال و ثروت زياد، مي‏تونه عزيزتر باشه. مالي که اون آقا داده، به جيب آقاجون نمي‏ره. بلکه حسابش با خدا تصفيه مي‏شه. پس اون آقا نمي‏تونه هيچ منتي بر آقاجون داشته باشه. اگه آقاجون هم قبول مي‏کنه که خمس مال اونو بگيره. داره در حقش لطف مي‏کنه!» فهميدن اين حرف‏ها کمي سخت بود. اما بيشتر که فکر کردم، يواش يواش چيزهاي تازه‏اي فهميدم عمه زهرا ادامه داد: «ببين عزيز دلم! اگه يه روحاني، در برخورد با ثروتمندان احترام بيشتري از ديگران قابل بشه، مردم فقير سرخورده مي‏شن. ثروتمندان هم فکر مي‏کنن که منتي به سر اونا دارن و کم‏کم توقعات اضافي پيدا مي‏کنن. امام خميني هميشه مي‏گفت که اين انقلاب، متعلق به پا برهنه‏هاست. اونا بودن که توي خيابونا ريختن و جلوي توپ و تانک و مسلسل، سينه سپر کردن و انقلابو پيروز کردن. اونا بودن که بعد از انقلاب هم، بچه هاشونو به جبهه فرستادن تا با دشمن متجاوز بجنگن و شهيد بشن.» حرف‏هاي عمه زهرا به اينجا که رسيد، چشمم افتاد به قاب عکس عموي شهيدم. با اينکه بارها اين عکس را ديده بودم و به عمو محسن که در جبهه شهيد شده بود. فکر کرده بودم. اما حالا حس ديگري داشتم. باز هم به آقاجون فکر کردم و احساس کردم دارم بيشتر مي‏شناسمش پدربزرگ، توي اين شهر براي همه عزيز بود. شايد علمش. تقوايش و حتي ثروتش از همه بيشتر بود. اما ترجيح داده بود ساده و فقيرانه زندگي کند. هم زخم شکنجه‏ي ساواک را بر پشتش داشت و هم داغ شهادت بهترين فرزندش را در دل، درست مثل خيلي از مردم عادي کوچه و بازار، در حالي که مي‏توانست مثل يک ارباب، مثل يک حاکم، يا حداقل مثل آن آقاي پولدار شهرمان، زندگي پر زرق و برق و پر افاده‏اي داشته باشد. ولي زندگي ساده و با صفا در آن خانه کوچک قديمي را انتخاب کرده بود. خانه‏اي که در آن، با يک مرد فقير و گرسنه مثل ميهمان عزيز و محترمي رفتار مي‏شد. کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
نصیحت_پدر_و_مادر.mp3
2.23M
#عمو_قصه_گو #لالایی_فرشته_ها #پیامبر #هفته_وحدت #مادر_پدر 🔅نصیحت پدر و مادر 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #قدر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
0088 baghareh 215.mp3
4.69M
#لالایی_خدا ۸۸ #سوره_بقره آیه ۲۱۵ #محسن_عباسی_ولدی #نمایشنامه ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
این برنامه ناب رو از ابتدا میتونید از کانال خودشون دنبال کنید
🐞🍃قصه پری کوچولو🍃🐞 پری کوچولو، دختری خوب و مهربان و با سلیقه بود که اتاق مرتّب و منظمی داشت. اتاقش صندلی خیلی خوشگلی داشت و گل های قشنگی روی میزش گذاشته بود. او کتاب هایش را منظّم می چید و لباس و کیف و کفش مدرسه اش را تمیز نگه می داشت و حتّی اسباب بازی هایش را تمیز و مرتّب نگه می داشت. پری کوچولو، عروسک زیبایی داشت که خیلی آن را دوست داشت و همیشه با عروسکش صحبت می کرد. اگر کسی عروسکش را دست می زد، به او می گفت که عروسکم را خراب نکنی. روزی دوستانش را به خانه شان دعوت کرد. آنان به اتاق پری کوچولو رفتند و شروع کردند به بازی کردن. مادر پری کوچولو برای دوستانش کیک پخته بود، به پری کوچولو گفت: بیا به من کمک کن میوه ها و کیک را به اتاقت ببریم تا از دوستانت پذیرایی کنی. پری کوچولو به مادرش کمک کرد کیک و میوه ها را به اتاق آورد و از دوستانش پذیرایی کرد. یکی از دوستان پری کوچولو گفت: پری جان! عروسکت چقدر قشنگ است، آن را بیاور بازی کنیم. پری گفت: مواظب باشید عروسکم خراب نشود؛ چون من به این عروسکم خیلی علاقه دارم. او همیشه با من صحبت می کند و خیلی مهربان است. او عروسک را از کمد برداشت و به دوستش داد، ناگهان عروسک از دست دوستش افتاد و شکست. پری خیلی ناراحت و عصبانی شد، گفت: چرا این کار را کردی؟ من عروسک زیبایم را از دست دادم. پری شروع کرد به گریه کردن، دوستش خیلی خجالت کشید و از او معذرت خواهی کرد. مادر پری به اتاق آمد و گفت: دخترم! چرا گریه می کنی؟ پری مادرش را بغل کرد و گفت: مادرجان! عروسک شیشه ای زیبایم شکست. من چه کار کنم؟ مادر پری گفت: دخترم! اشکالی ندارد. دوست تو که قصد بدی نداشت. تو نباید این قدر نگران باشی، من برایت یک عروسک دیگر می خرم، برو از دوستانت عذر خواهی کن؛ زیرا آنان مهمان تو هستند. تو باید با آنان با مهربانی رفتار کنی؛ زیرا مهمان حبیب خدا است. پری از دوستانش عذرخواهی کرد و گفت: مرا ببخشید! آخه من خیلی به این عروسکم وابسته بودم، بعد شروع کردند به خوردن میوه و کیک. دوستان پری بعد از مهمانی خداحافظی کردند و به خانه های شان رفتند. آن دوست پری که عروسک را شکسته بود خیلی چهره اش نگران بود. وقتی به خانه شان رفت مادرش پرسید: دخترم! مهمانی به شما خوش گذشت یا نه؟ چرا ناراحتی؟ دختر شروع کرد به گریه کردن، گفت: مادر امروز مهمانی برای من خیلی غم انگیز بود؛ من یکی از بهترین عروسک های پری را شکستم. مادرش گفت: دخترم! نگران نباش، بلند شو با هم به بازار برویم. آنها تمام مغازه های عروسک فروشی را نگاه کردند تا عروسکی مثل عروسک پری پیدا کنند، ناگهان دوست پری عروسکی شبیه عروسک پری دید، مادرش فوراً آن عروسک را خرید و کادو کرد، آن گاه به طرف خانه پری رفتند. وقتی به خانه پری رسیدند مادر پری از دیدن آنها خیلی خوشحال شد و گفت: خوش آمدید! پری کادو را از دست دوستش گرفت و باز کرد و از دیدن آن عروسک خیلی خوشحال شد و گفت: خدایا! این عروسک مثل عروسک خودم زیبا و دلنشین است دستت درد نکند، چرا زحمت کشیدی؟ پری از مادر دوستش تشکر کرد و گفت: خانم! خیلی از شما ممنونم، شما خیلی خوب و مهربان هستید. من به عروسکم خیلی علاقه داشتم، به خاطر همین، آن روز رفتار خوبی با دوستانم نداشتم. امیدوارم دوستانم مرا ببخشند. آن وقت دوست پری او را بوسید و خداحافظی کردند و رفتند. بچه ها! نباید به خاطر یک اتفاق کوچک دوستی تان را به هم بزنید. ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
قناری آی قناری عجب صدایی داری بخون بخون برامون ترانۀ بهاری صلِّ علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری کوچیک و بزرگ نداره صلوات بر پیغمبر شادی و شور می‌یاره صل علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری وقتی می‌خوای بخوابی یواشکی چی می‌گی به من بده جوابی صل علی محمد صلوات بر محمد ای قناری حضرت محمد ص مبارک 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
طبیب_طمع_کار.mp3
2.19M
🔅طبیب طمع کار 🔅قرائت مبارکه ی 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
🐓🐔 دعوای مرغ و خروس🐔🐓 یکی بود، یکی نبود. توی یک مزرعه، یک مرغ و یک خروس با هم زندگی می‌کردند. از صبح خیلی زود، صدای دعوای مرغ و خروس، همه‌ی همسایه‌ها را بیدار می‌کرد. وقتی خروس روی دیوار می‌پرید تا قوقولی قوقو کند، می‌دید که همه بیدار شده‌اند و مشغول کار هستند. مرغ از لانه بیرون می‌آمد و قدقد و غرغرش را شروع می‌کرد. خروس هم بال و‌پرش را باز می‌کرد و قوقولی قوقولی بر سر مرغ فریاد می‌زد و این طرف و آن طرف می‌رفت. مرغ دانه می‌خورد و غر می‌زد. خروس دانه می‌خورد و بال بال می‌زد. همسایه‌ها از دست این مرغ و خروس جانشان به لب رسیده بود، برای همین هم یک روز اتفاق بدی افتاد. آقای مزرعه‌دار، آمد و خروس را گرفت و برد. مرغ تنها شد. ساکت شد. او نمی‌‌دانست چه بلایی بر سر خروس آمده است. چند روز گذشت. هیچ‌کس صدای مرغ را نشنید. او نه قدقد می‌کرد و نه غرغر. آرام از لانه بیرون می‌آمد و یک گوشه می‌نشست. به دیواری که خروس روی آن آواز می‌خواند نگاه می‌کرد و نمی‌توانست دانه بخورد. دلش برای خروس تنگ شده بود. از آن همه غرغر و دعوا و سر و صدا، خیلی پشیمان بود. مرغ هر روز لاغر و لاغرتر می‌شد. غذا نمی‌خورد. گردش نمی‌کرد. با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. تا اینکه یک روز اتفاق خوبی افتاد. آقای مزرعه‌دار، دوباره خروس را پیش مرغ برگرداند. آنها از دیدن هم خیلی خوشحال شدند. هر دو بال زدند و دور هم چرخیدند. مرغ قدقد کرد اما غرغر نکرد. خروس، قوقولی قوقو خواند، اما بر سر مرغ فریاد نزد. آنها در کنار هم خیلی خوشحال بودند و دلشان می‌خواست برای همیشه پیش هم بمانند. از آن به بعد مزرعه آرام شد و همسایه‌ها هر صبح با آواز خروس از خواب بیدار شدند، نه با صدای دعوا و غرغر و داد و قدقد! 🐔 🐓🐔 🐔🐓🐔 join🔜 @childrin1
بزك نمير بهار مي آد،خربزه و خيار مي آد حسني با مادر بزرگش در ده قشنگي زندگي مي كرد . حسني يك بزغاله داشت و اونو خيلي دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا مي برد تا علف تازه بخورد . هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسني مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسني كاه و يونجه اي كه در انبار داشتند به بزغاله مي داد . وقتي حال حسني خوب شده بود ، ديگر علف تازه اي در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد . همه جا پر از برف شد و كاه و يونجه ها ي انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگي مع مع مي كرد . حسني كه دلش به حال بزغاله گرسنه مي سوخت اونو دلداري مي داد و مي گفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف مي شود و تو كلي غذا مي خوري . ” مادر بزرگ كه حرفهاي حسني را شنيد خنده اش گرفت و گفت : تو مرا ياد اين ضرب المثل انداختي كه مي گويند بزك نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد . آخه پسر جان با اين حرفها كه اين بز سير نمي شود . به خانه همسايه برو و مقداري كاه از آنها قرض بگير تا وقتي كه بهار آمد قرضت را بدهي . حسني از همسايه ها كاه قرض كرد و به بزك داد و بزك وقتي سير شد شاد وشنگول ، مشغول بازي شد . 🍂🌸🍃🍂🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
‌سلام سلام به كفشدوزك با نقطه‌هاي كوچك سلام چقدر قشنگه آي بچه‌هاي كوچك ????????????? سلام گلهاي خندون     با دندون و بي دندون سلام به هر پرنده    كه توي باغ مي‌خنده ????????????? سلام به دشت و دريا   سلام به كوه و صحرا سلام به روي ماه      بچه‌هاي با صفا ????????????? سلام سلام بچه‌ها      چطوره حال شما باشید همیشه خندان  چون گل‌های گلستان
1_38685638.pdf
659.8K
ها برای کلاس اولیها
🔹گاهی فرزندتون از شما چیزی می خواد که ندارید مثلا یه خوراکی که الان توی خونه ندارید!... 👈 اگه مستقیم بهش بگید الان نداریم احتمالا با گریه و اصرار او روبرو میشید که من میخوام، الان میخوام، زود باش بریم بخریم و.... که در نهایت ممکنه از گریه هاش خسته و عصبانی بشید!🙄 📌سوال: خب وقتی نداریم چیکار کنیم؟🤔 👈 شما باید کمی خلاقیت به خرج بدید و به جای اینکه روی اون چیزی که ندارید تمرکز کنید؛ به اون چیزهایی که دارید توجه کنید بدون اینکه درباره ی نداشته ها صحبت کنید مثلا: - مامان من شکلات میخوام - شکلات؟ هووووم بیا بریم سراغ کابینت خوراکی ها ببینیم هست؟ خب اینجا بیسکوئیت هست، لواشک هست، نخودچی کشمش هم داریم، پاستیل میگم نظرت چیه یه ظرف بیارم از هر کدوم اینا یه کم برداریم مهمونی بازی کنیم و بخوریم؟ - باشه مامان موافقم 😋 📌یادمون باشه همیشه داشتنِ کمی خلاقیت میتونه زندگی رو خیلی شیرین تر کنه 👌 @ghesehayemadarane
اگر گوگلتون باز نمیشه از جست و جوگرهای ایرانی استفاده کنید ؛ در حد گوگل نیستن ولی بهتر از هیچیه ... معرفی برترین موتور‌های جست‌و‌جوی ایرانی👇 ♦ موتور جست‌وجوگر پارسی‌جو آدرس: www.parsijoo.ir
هزار_دینار_برای_سوره_حمد!!!!.mp3
2.31M
🔅هزار دینار برای سوره حمد!!! 🔅قرائت مبارکه ی 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین :رحیم یادگاری 🔅منبع:کتاب چهل داستان و چهل حدیث.صفحه ۲۱ 🔅 نوشته: عبدالله صالحی