eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✨👵 مامانِ مامان‌بزرگ 👵✨ دیرینگ؛ دیرینگ. صدای زنگ خانه بلند شد. من، آبجی‌ریحانه و مامان با خوش‌حالی از جا بلند شدیم. مامان خودش را توی آینه نگاه کرد و لبخند زد. هر سه رفتیم جلوی درِ ورودی و منتظر ماندیم تا آسانسور بالا آمد و طبقه‌ی پنجم ایستاد. مامان‌بزرگم، یعنی همان «مامان‌جونی» و مامانِ مامان‌بزرگم که ما «مامان بزرگی» صداش می‌کنیم، از آسانسور بیرون آمدند. مامان‌جونی یک ساک توی دستش بود و مامانِ مامان‌بزرگ هم عینک زده بود و عصا داشت. مامانِ مامان‌بزرگ کمرش را کمی راست کرد و به ما نگاه کرد. - وای شمایید گل‌های نازنینم! بعد همراه مامان‌جونی داخل خانه آمد. ما را یکی یکی بغل کرد و بوسید. چه بوی خوبی می‌داد. مامان‌جونی یک پلاستیک بزرگ از ساکش بیرون آورد و گفت: «این‌ها را مامان‌بزرگی از شمال آورده، بادام‌زمینی، زیتون و کلوچه.» مامان توی سینی برای‌شان شربت آورد و گفت: «مامان‌بزرگی چرا زحمت کشیدی، ممنون!» مامان‌بزرگی گفت: «قابل شما را ندارد.» بعد زیپ کیفش را باز کرد و دوتا کادوی کوچک بیرون آورد و گفت: «این مال ریحانه‌ی خوشگلم. این هم مال مادرِ ریحانه.» آبجی‌ریحانه فوری کادوش را باز کرد. یک روسری بود. با شادی گفت: «وای چه‌قدر خوشگل!» روسری‌اش پر بود از کبوترهای آبی. کادوی مامان هم یک روسری گُل‌گلی بود، زرد و بنفش و نارنجی. مامان‌بزرگی بعد به من نگاه کرد و گفت: «اما نوه‌ی قند و عسلم محمدمتین. یک هدیه‌ی خوب برایت دارم، یک چیز جادویی.» رفتم جلوتر. یک گوش‌ماهیِ خیلی بزرگ از توی کیفش بیرون آورد. وای چه‌قدر بزرگ بود! اصلاً با همه‌ی گوش‌ماهی‌های دنیا فرق داشت. بدنش از سفیدی برق می‌زد. خوب نگاهش کردم. تویش پیچ پیچی بود و آبی کم‌رنگ. گفتم: «مامان‌بزرگی دستت درد نکند! چه‌قدر بزرگ و قشنگ است.» مامان‌بزرگی گفت: «بزرگ، قشنگ و جادویی.» آبجی‌ریحانه پرسید: «جادویی واقعاً، یعنی چه‌طوری؟» مامان‌بزرگی گفت: «نزدیک گوشت بگیر، صدای دریا را می‌شنوی.» دهان گوش‌ماهی را به گوشم چسباندم. صدای هاها هو خش خش فش فش، می‌داد. آبجی‌ریحانه فوری از دستم گرفت و روی گوش خودش گذاشت. بعد با تعجب گفت: «واقعاً صدای دریا می‌دهد، صدای باد، موج دریا! گوش کن مامان‌جونی.» گوش‌ماهی را درِ گوش او گرفت. مامان‌جونی خندید و گفت: «صدای باد و هواست، صدای دور و اطراف ما که توی گوش پیچ پیچی این گوش‌ماهی می‌پیچد. نمی‌دانم شاید هم صدای دریا باشد.» بابا به خانه آمد. میوه و مرغ خریده بود. او خیلی خوش‌حال بود. سلام کرد و مامان‌جونی و مامان‌بزرگی را بوسید. مامان‌بزرگی گفت: «آقامحسن دو هفته‌ای مزاحم شما هستم.» مامان‌جونی هم گفت: «دکتر ده ‌جلسه فیزیوتُراپی نوشته؛ چون فیزیوتُراپی نزدیک خانه‌ی شماست، به شما زحمت دادیم.» بابا گفت: «چه مزاحمتی، از این‌که می‌توانم کاری برای مامان‌بزرگی بکنم خوش‌حالم، هر روز غروب می‌برمش فیزیوتُراپی.» از آبجی‌ریحانه پرسیدم: «آبجی فیزیوتُراپی یعنی چی؟» - مامان‌بزرگی زانوهایش درد می‌کند. فیزیوتُراپی یک دستگاه برقی است. هر جای بدن بیمار که آسیب دیده و درد می‌کند را ماساژ می‌دهد. بعد از شام، بابا، مامان‌جونی را با ماشین به خانه‌اش برد. مامان گفت: «مامان‌بزرگی توی اتاق محمدمتین می‌خوابد.» مامان جایش را کنار تختم پهن کرد. او روی تشک نشست، چراغ گوشیِ موبایلش را روشن کرد، روی صفحه‌ی قرآن گرفت و زیر لب شروع کرد به قرآن خواندن. روی تخت نشستم و گفتم: «مامان‌بزرگی، شما سواد داری؟» مامان‌بزرگی گفت: «سواد که نه، می‌توانم اسمم را بنویسم. بعضی کلمه‌های آسان را بخوانم. من سواد قرآنی دارم.» - از کجا قرآن یاد گرفتی؟ - آن موقع مکتب‌خانه بود. یک معلم قرآن داشتیم که به آن می‌گفتیم «آمیرزا». خیلی سخت‌گیر بود. - هر شب موقع خواب قرآن می‌خوانی؟ - آره پسر گلم. - چرا؟ آخر قرآن حرف‌های قشنگ خداست. صدای خداست. خدا در قرآن با ما حرف می‌زند، ما صدای خدا را انگار می‌شنویم. گفتم: «من چند سوره‌ی کوچک قرآن را بلدم. بارها خوانده‌ام؛ اما صدای خدا را نشنیده‌ام. صدای خدا چه رنگی است؟» مامان‌بزرگی کمی به طرفم خم شد، سرم را بوسید و گفت: «محمدمتین‌جان! این‌بار که قرآن خواندی، به حرف‌های خدا خوب دقت کن، حتماً صدای خدا را هم می‌شنوی. صدای خدا را از توی دلت می‌شنوی.» آن وقت بسم‌الله گفت و خوابید. و من توی فکر رفتم که صدای خدا چه رنگی است. «قرآن سخن خداست...» امام رضا (ع) ╲\╭┓ ╭👵✨ @ghesehayemadarane ┗╯\╲
كودكان و قطع كردن صحبت ديگران ؛ به‌کودک‌تان بگویید اگر هنگامی که با فرد دیگری صحبت می‌کنید از شما چیزی میخواهد، او باید به‌طرف شما آمده و با ملایمت بازوی‌تان را فشار دهد. سپس شما باید دست او را فشار دهید تا به‌او نشان دهید که متوجه حضور او بوده و تا چند دقیقۀ دیگر به‌او توجه نشان خواهید داد. ابتدا، سریع واکنش نشان دهید تا کودک‌تان متوجه موفقیت این روش بشود. به‌مرور زمان، می‌توانید بیشتر منتظر مانده و فقط هر چند دقیقه یک بار، با ملایمت دست کودکتان را فشار دهید تا به‌او یادآوری کنید که درخواست او را به‌خاطر دارید. ╲\╭┓ ╭🌸 🌿@ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🐭🍲آش تخمه🍲🐭 امام باقر(ع) فرموده‌اند: «خداوند غذا دادن به دیگران را دوست دارد...» موشه‌ریزه بلوط‌ها را تقسیم کرد: «یکی برای تو، یکی برای تو، یکی هم برای من.» ولی همان که خواست سر سفره بنشیند، از پنجره یک موش غریبه را دید که وسط برف نشسته بود. با خودش گفت: «شاید گرسنه باشد! ولی به من چه؟ چه‌طوری با یک دانه بلوط، مهمان دعوت کنم؟» امّا موشه‌ریزه دلش نیامد سر سفره بنشیند و پشت پنجره ماند. موشی و مومو پرسیدند: «چه شده موشه‌ریزه؟ چرا نمی‌آیی بخوری؟» موشه‌ریزه گفت: «یکی آن بیرون نشسته. شاید گرسنه باشد!» موشی گفت: «به ما چه؟ می‌خواست بیش‌تر بگردد تا غذا پیدا کند، مثل ما!» مومو گفت: «آره، به ما چه؟ بیا موشه‌ریزه. مگر گرسنه نیستی؟» موشه‌ریزه دست روی شکمش کشید و گفت: «چرا، خیلی! قار و قور شکمم را نمی‌شنوید؟ ببینم شکمِ موش غریبه هم قار و قور می‌کند؟» و گوشش را به پنجره چسباند، ولی چیزی نشنید. موشی و مومو پشت پنجره آمدند و به موش غریبه نگاه کردند. موشی گفت: «بیا پرده‌ها را بکشیم و دیگر به او فکر نکنیم!» مومو گفت: «آره، بی‌خیال!» و هر دو برگشتند کنار سفره. ولی دل‌شان نیامد بخورند. موشه‌ریزه یک‌دفعه از جایش پرید و فریاد کشید: «فهمیدم!» بعد یک قابلمه‌ی پر از آب را گذاشت روی آتش. بلوطش را توی آن انداخت و نمک و فلفل اضافه کرد و گفت: «این هم یک آش بلوط دونفره.» آن‌وقت درِ لانه را باز کرد و دوید پیش موش غریبه. وقتی با او برگشت، موشی و مومو با شادی گفتند: «ما هم بلوط‌مان را انداختیم توی آش. حالا می‌شود یک آش چهارنفره!» موش غریبه کنار آتش نشست و گفت: «آخیش! راهم را گم کردم و چه‌قدر سردم بود!» موش غریبه آش را که دید، کوله‌پشتی‌اش را باز کرد و گفت: «از این تخمه‌ها توی آش بریزید که این‌قدر آبکی نباشد!» کمی بعد، موش‌ها با خوش‌حالی دور سفره نشستند و یک دل سیر، آش تخمه‌ی آفتابگردان خوردند. ╲\╭┓ ╭🐭🍲 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅کلیپ کرونا!! برا چی میترسیم؟ مگه .. 🔅اینم یه کلیپ ارسالی زیبا از آقا محمد حافظ شفیعی پور از قم 🔅تقدیم به شما http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با یک صلوات🌸
سلام چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین روی نوشته زیر انگشت بزن www.imamali.net/vtour وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول با شه التماس دعا اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعامنم دعاکنید. از طرف آقای مهدی حیدری پیشاپیش روزمردروبه شماوخانواده محترم تبریک عرض میکنم
بابای خوب و نازم عزیز و دلنوازم تو نعمت خدایی تو خوب و با وفایی خدا تو را نگهدار که میروی سر کار قرآن پاک و روشن گفته است از تو با من بگشا برویم آغوش حرف تو را دَهَم گوش 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0117 baghareh 260.mp3
12.92M
۱۱۷ آیه ۲۶۰ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتب «تفسیر نمونه،‌ جلد دوم، صفحه ۳۰۲»؛ اثر آیت الله مکارم شیرازی و «بحارالانوار، جلد ۳۹، صفحه۲۸۹» اثر علامه محمد باقر مجلسی. 🍂دوستان خوب لالایی خدا! برای شفای همه مریضا، به ویژه کسایی که به کرونا مبتلا شدن،‌ یه صلوات و یه حمد شفا بخونید. @lalaiekhoda
الهی بیت نورانی تون این شکلی باشه صلواااات 🤗 تا فرصت بعدی حق یارتون 🌹
VID_20200307_140719_539_1.mp3
7.79M
🌹مرد ناشناس🌹 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅 تدوین:رحیم یادگاری 🔅ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با یک صلوات🌸 1⃣4⃣1⃣
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹مرد ناشناس🌹 🔅 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅 تدوین:رحیم یادگاری 🌸کپی با یک‌صلوات🌸