eitaa logo
قصه ♥ قصه
111 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
399 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من سیزوچه هست🐞 با اينکه آقاي کفشدوزک تازه به اين باغ اسباب‌کشي کرده بود و هنوز با کسي آشنا نشده بود اما حشره‌هاي باغ تا او را مي‌ديدند به او سلام مي‌دادند و گاهي هم زيرچشمي نگاهي به پاهاي او مي‌انداختند و مي‌رفتند. آقاي کفشدوزک هم با خوشحالي جواب سلام آنها را مي‌داد و با تعجب به پاهاي خودش نگاه مي‌کرد. - مگر پاهاي او چه شکلي بودند؟ اين را از خودش پرسيد و جواب داد: هومم... پاهاي من تميز هستند. من هر روز وقتي به خانه بر مي‌گردم کتاني‌هايم را در مي‌آورم. جوراب‌هايم را در مي‌آورم و بعد پاهايم را مي‌شويم. اما ... نه! شايد هم اهالي باغ از مدل کتاني‌هايم خوششان آمده... و شايد بدشان آمده؟ کرم خاکي به سنجاقک گفت: کتاني‌هاي کفشدوزک قشنگ بود. سنجاقک گفت: اما خوش‌رنگ نبود. کرم خاکي گفت: به رنگ لباسش مي‌آمد. سنجاقک گفت: من از رنگ قرمز خوشم نمي‌آيد. کرم خاکي گفت: حيف که من پا ندارم و گرنه از او مي‌پرسيدم که کتاني‌هايش را از کجا خريده. سنجاقک، قاه قاه خنديد و گفت: چه حرف‌ها! او آنها را نخريده. مگر نمي‌داني؟ کرم خاکي با چشم‌هايي که از تعجب گشاد شده بود پرسيد: چي را نمي‌دانم؟ اما سنجاقک پر کشيده بود و رفته بود. خورشيد تازه از پشت کوه‌هاي آن طرف باغ بالا آمده بود که صداي تق تق ... تق تق در خانه، آقاي کفشدوزک را از خواب بيدار کرد. يعني کي بود اين وقت روز؟ مورچه نارنجي بود که تا صبح خوابش نبرده بود. وقتي آقاي کفشدوزک مورچه نارنجي را پشت در ديد تعجب کرد. کفشدوزک گفت: سلام دوست من! صبح عالي بخير! اتفاقي افتاده؟ مورچه نارنجي به پشت سرش نگاه کرد. آنجا پشت بوته‌‌ي گل رز 6 تا مورچه‌ي سياه و 5 تا مورچه نارنجي ايستاده بودند و به او نگاه مي‌کردند. مورچه نارنجي گفت: سلام آقاي کفشدوزک! من و دوستانم عضو تيم ملي فوتبال نوجوانان باغ هستيم. ما هفته‌ي آينده با تيم فوتبال باغ بغلي مسابقه داريم. همان مورچه سياه‌ها که آنجا ايستاده‌اند: ما امروز آمديم خدمت شما که براي ما 12 جفت کتاني ورزشي بدوزيد. 6 جفت آبي و 6 جفت هم قرمز. کفشدوزک پلک نمي‌زد. کفشدوزک فقط نگاه مي‌کرد. مورچه‌ها يکي يکي آمدند و جلوي در خانه‌اش جمع شدند و هي توي حرف هم پريدند و به هم فرصت ندادند و هر کي حرف خودش را زد: - کتاني بچه‌هاي تيم ما مثل مال خودتان باشد. قرمز با نوارهاي مشکي - نه! نوارهايش سفيد باشد بي‌زحمت - آقاي کفشدوزک! آقاي کفشدوزک! کتاني‌هاي ما تا کي آماده مي‌شوند؟ ما هفته‌ي آينده مسابقه داريم‌ها. - ببينيد... کتاني‌هاي ما آبي کم رنگ باشد. مثل رنگ آسمان با نوارهاي نارنجي. کمي طول کشيد تا آقاي کفشدوزک به اهالي باغ ثابت کند که او نه کفاش است و نه کفشدوز نه کفش ساز. کفشدوزک: من هم براي خودم شغلي دارم. اما شغل من ربطي به کفش ندارد. راستش من کارمند اداره‌ي برق هستم. اسم من سيزوچه است. کفشدوزک هم فقط نام فاميلي من است. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
00006_1.mp3
8.57M
#من_سلیمانی_ام #سیل_همدلی 🌹گرگ و روباه🌹 🔅قرائت #سوره_قارعه 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا #عمو_قصه_گو 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : قصه ما مثل شد ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣0⃣8⃣ 🛑کانال آموزش زبان انگلیسی کودکان عمو قصه گو👇👇👇👇👇👇👇👇 @Englishforkidskarimnia
اگه میخوای بدونی چقدر دینداریت موثر بوده و چقدر پیشرفت کردی نگاه نکن که چقدر نماز اول وقت میخونی و هیات میری و کارهای انقلابی میکنی و اخلاقت چقدر خوبه و .... ببین چقدر قدرت روحی داری. ازین برام حرف بزن! ✅ ملاک قدرتمند شدن تو فقط افزایش قدرت روحی هست. حالا اینکه چطور میشه قدرت روحی رو بالا برد رو در ادامه بررسی خواهیم کرد. ان شالله🌹 @IslamLifeStyles
سبد_دروغی_1.mp3
9.08M
#من_سلیمانی_ام #سیل_همدلی 🌹سبد دروغی🌹 🔅قرائت #سوره_کافرون 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا #عمو_قصه_گو 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : قصه ما مثل شد ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣0⃣9⃣ 🛑کانال آموزش زبان انگلیسی کودکان عمو قصه گو👇👇👇👇👇👇👇👇 @Englishforkidskarimnia
اگر کودک تمام سعی‌اش را برای خوب درس خواندن کرده؛ اما نمره‌اش کم شده 👏تشویقش کنید و به او جایزه 🎁 دهید. Join @nooredideh
رشوه دادن به کودکان، آن هم وقتی باید وظیفه‌شان را انجام دهند، باعث می‌شود همیشه، از شما توقع جایزه داشته باشند. تشویق کردن بچه‌ها برای خوب رفتار کردن، بهتر از دادن وعده جایزه است. مثلا بهتر است به‌جای به کار بردن جمله «اگر امروز که رفتیم خانه خاله، پسر خوبی باشی، برایت اسباب‌بازی می‌خرم»، از جمله «من واقعا به تو افتخار می‌کنم هر وقت میریم خونه خاله خیلی پسر مودبی هستی. تو با این کارت من را خوش‌حال میکنی» استفاده کنید. 👇 join @nooredideh
تنبيه در بيشتر مواقع هيچ تاثير مثبتی بر کودک ندارد چون هیچ رفتار صحیح و جایگزینی را برای کودک معرفی نمی‌کند فقط از کاری باز می‌دارد در کل تشویق بدون برنامه‌ریزی قبلی تاثیر مثبت بیشتری دارد تا تنبیه بعضی معتقدند در کودکی با روش تربیتی سرشار از تنبیه بزرگ شده اند و الان هم هیچ مشکلی ندارند! واقعا! کافی است نگاهی به جامعه بیندازیم. وقتی وارد بطن هر خانواده می شویم، متوجه می شویم کمتر آدم بی مسئله داریم. تعداد زیادی در جامعه ما وجود دارند که درگیر افسردگی و اضطراب هستند. این همه دعوا و خشونت در جامعه ما نشانه تاثیر همین روش اشتباه تربیتی است، همیشه دعوا داریم و مدام به هم پرخاش می کنیم. چرا باید حتما باید بترسیم تا قوانین را رعایت کنیم؟ یاد گرفته ایم از کسی بترسیم تا قانون را رعایت کنیم... اینها نتیجه همان روش تربیتی نادرست و دیکتاتورمآبانه است. Join @nooredideh
‍ 🐦🌿 پرنده سخنگو 🌿🐦 آفتاب از لابه لای شاخ و برگ درختان، بر زمین جنگل می‏ تابید. مرد صیاد طبق عادت همیشگی، آرام و بی‏ صدا در لابه‏ لای درختان راه می‏رفت تا جای مناسبی برای پهن کردن دام پیدا کند. بالاخره تصمیم گرفت تا دام خود را زیر بلندترین درخت جنگل پهن کند. روی دام را با برگ و خار و خاشاک پوشاند و مقداری دانه‏ ی تازه بر روی برگ‏ها پاشید. آنگاه خود در گوشه‏ ای پنهان شد و منتظر ماند. پرنده‏ ی کوچک، که مسافرت زیادی را پرواز کرده و بسیار خسته بود، بر روی یکی از شاخه‏ های درخت نشست. از آن بالا چشمش به دانه‏ های خوشمزه افتاد. بال‏ هایش را باز کرد، از روی شاخه بلند شد و بر روی دام نشست. صیاد با گوش‏ های تیزش، صدای خش خش برگ‏ها را شنید. بند دام را کشید و از مخفی گاه خود بیرون آمد. پرنده‏ ی کوچک در میان دام بال و پر می‏زد. صیاد با دلخوری پرنده  را در مشتش گرفت، نگاهی به منقار زیبا و پر و بال خوشرنگش انداخت. در دل با خود گفت: اگر چه کوچک است، ولی شاید مرد ثروتمندی پیدا شود و برای این پرنده ی زیبا پول خوبی به من بدهد... در همین افکار بود که ناگهان پرنده به سخن در آمد: ای صیاد! من مشتی  پر و استخوان بیشتر نیستم. مرا آزاد کن. صیاد با ناباوری پرنده را نگاه کرد و گفت: مگر تو می‏توانی حرف بزنی؟ پرنده گفت: می‏ بینی که می‏ توانم. اگر مرا آزاد کنی سه پند به تو می‏دهم که ارزشی بسیار بیشتر از پولی دارد که از فروش من به دست می‏آوری... اولین پند را در میان مشت تو می‏گویم. پند دوم را بر شاخه‏ی درخت و آخرین پند را در آسمان. صیاد کمی فکر کرد و به پرنده گفت: حالا اولین پندت را بگو. اگر خوشم آمد، آزادت می‏کنم. پرنده گفت: ای صیاد! هر وقت کسی حرفی به تو زد، درباره‏ اش خوب فکر کن و بعد آن را باور کن. صیاد گفت: آفرین پرنده! آفرین! با این جثه‌‏ ی کوچک عقل زیادی داری! برو، ولی دو پند دیگر یادت نرود. آنگاه مشتش را باز کرد. پرنده پرواز کرد و بر روی شاخه‏ ی درخت نشست و گفت: پند دوم من این است: برای آنچه که از دست رفته غصه نخور و خودت را آزارنده. صیاد سری تکان داد و لبخند زد. پرنده آماده‏ ی پرواز شد ولی ناگهان بال‏هایش را بست و گفت: راستی! فراموش کردم راز مهمی را به تو بگویم. در چینه‏ دان من جواهری بزرگ و قیمتی قرار دارد که وزن آن پانصد گرم است. اگر مرا رها نمی‏کردی، با به دست آوردن آن جواهر زندگیت زیر و رو می‏شد و از ثروتمندترین مردان دنیا می‏شدی... صیاد با شنیدن این حرف دو دستی بر سر خود زد و شروع به ناله و زاری کرد: ای پرنده ی حقه باز. تو مرا گول زدی و با دادن پندهای بی‏ ارزش از دستم فرار کردی. بر گرد! من آن جواهر را می‏ خواهم. پرنده بی‏ اعتنا به داد و فریادهای صیاد، بال‏هایش را گشود و پرواز کرد. صیاد فریاد زد.: حداقل پند سومت را بگو. زیر قولت نزن. پرنده‏ بالا سر صیاد چرخی زد و گفت: به تو نگفتم برای آنچه که از دستت رفت غصه نخور؟ آیا گوش کردی؟ صیاد کمی آرام شد و به فکر فرو رفت. پرنده ادامه داد: به تو گفتم اگر حرفی شنیدی، در مورد آن خوب فکر کن و بعد باور کن؟ آیا تمام جثه‏ ی من پانصد گرم می‏شود که جواهری پانصدگرمی در چینه‏ دانم جا بگیرد؟ چرا بدون فکر، حرف مرا باور کردی؟ صیاد سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: راست می‏گویی! چه زود پندهایت را فراموش کردم... و ادامه داد: حالا پند سومت را بگو. قول می‏دهم که به آن خوب عمل کنم. پرنده در حالی که اوج می‏گرفت گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را بگویم؟ نصیحت کردن انسان نادانی مثل تو، مثل بذر کاشتن در زمین شوره‏ زار است... آنگاه آنقدر در آسمان بالا رفت که چشم‏ های صیاد، دیگر او را ندید. ╲\╭┓ ╭🐦🌿@ghesehayemadarane ┗╯\╲
اینم قصه ای برای ما بزرگترها👇👇🌹
✨﷽✨ 👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . 💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . 💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ‌@ghesehayemadarane
روباه_و_خروس.mp3
10.02M
🌹روباه و خروس🌹 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : فارسی دوم دبستان ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣1⃣0⃣ 🛑کانال آموزش زبان انگلیسی کودکان عمو قصه گو👇👇👇👇👇👇👇👇 @Englishforkidskarimnia