🏴🕯یا امام علی النقی (ع)🕯🏴
بود پاکیزه و خوب
مثل گل چون باران
می رسید از نفسش
عطر و بوی قرآن
همه دم سوی خدا
او هدایت می کرد
از خدا پیغمبر(ص)
او حکایت می کرد
سخنانش گویی
شعر آزادی بود
بهترین مرد خدا
حضرت هادی(ع)بود
🕯شهادت امام هادی مهربان، بر امام زمان و همه شما بچه شیعه ها تسلیت باد.
╲\╭┓
╭ 🕯🏴 🆑 @childrin1
┗╯\╲
💕🌸قصه ی عمو نوروز 🌸💕
(قسمت اول)
ننه سرما داشت روزهای آخر ماندنش را میگذراند. دیگر نفسهایش سردی نداشت. برفهایی را که با خودش آورده بود، کمکم با گرمای خاله خورشید داشتند آب میشدند.
او باید جایش را به عمو نوروز میداد. عمو نوروز هم توی راه بود داشت میرسید. او تازه رسیده بود به پشت کوهی که آن طرف، سینه دشت قد علم کرده بود و منتظر بود که ننه سرما خودش را جمع و جور کند تا او با شادمانی و خوشحالی جایش را بگیرد و برای همه شور و نشاط و شادی را به ارمغان بیاورد … این چند روز هم گذشت و ننه سرما رخت و لباسش را جمع و جور و از اهالی خداحافظی کرد و رفت. ننه سرما که رفت عمو نوروز پایش را گذاشت به آبادی. او با خودش گل و سبزه و بهار داشت و آن را به اهالی و مردم سر راهش هدیه میداد و همین طور که میرفت پشت سرش گل و سبزه و چمن سبز میشد و رشد میکرد. عمو نوروز یکی یکی در خانهها را میزد و به آنها بهار و گل و سبزه و چمن هدیه میکرد…
و همین طور که میرفت به خانهای رسید. با شادمانی در خانه را به صدا درآورد و منتظر ماند تا کسی با شادمانی و خوشحالی در را به رویش باز کند و او بهار و گل و سبزه را به او هدیه بدهد. عمو نوروز دوباره در زد، ولی جوابی نشنید و کسی در را به رویش باز نکرد. خانه ساکت و آرام بود عمو نوروز دوباره در زد و این بار محکمتر صدا زد: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردهام … بهار …»
پیرزنی آهسته در را باز کرد.
عمو نوروز با خوشحالی سلام کرد. بلند گفت: «سلام خاله پیرزن کجایی چرا در را باز نمیکنی. نکنه خواب ماندهای. مگر بهار را نمیخواهی مگر گل و سبزه و چمن را نمیخواهی … مگر شادی و شادابی را نمیخواهی … من همه این روزها را برای تو هدیه آوردهام. خاله پیرزن همین طور که غمگین عمونوروز را نگاه میکرد با ناراحتی گفت: «کدام عید … کدام نوروز … من عید و نوروزم کجا بود … بهار و گل و سبزه و چمنم کجا بود. وقتی که من هیچی ندارم که عیدی بدهم به نوههایم و باید شرمندهشان شوم دیگر عیدم کجا بود … نوروز من کجا بود.»
عمو نوروز از حرفها و درد دلهای خاله پیرزن ناراحت شد. ولی ناراحتیاش زود گذشت و با خنده بلندی گفت: «خاله پیرزن اینکه ناراحتی ندارد من الان کاری میکنم که تو هم عید و نوروز داشته باشی و دست کرد توی بقچه بزرگش و یک کیسه پر از نخود و کشمش و گردو و پسته و فندق درآورد و چند سکه هم گذاشت کف دست پیرزن. خاله پیرزن که باورش نمیشد حسابی خوشحال شد و از ته دل خنده شادمانهای کرد و از عمو نوروز خیلی تشکر کرد و با خوشحالی گفت: «آفرین بر تو عمو نوروز … من هم بهار خواهم داشت … بهاری سبز و پر از گل و چمن … خیلی ممنون … خیلی ممنون … تو من را روسفید کردی.»
عمو نوروز هم با خوشحالی بهار را به خاله پیرزن هدیه داد و راه افتاد تا به خانههای دیگر سر بزند. او رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید در زد و شادمان منتظر ماند تا در را به رویش باز کنند. ولی کسی نیامد عمو نوروز دوباره در زد ولی باز هم کسی نیامد و باز هم محکمتر زد و این بار زنی با ناراحتی و سر و رویی آشفته در را به روی عمو نوروز باز کرد. عمو نوروز با خوشحالی بلند سلام کرد. اما زن جوابش را به سردی داد. عمو نوروز گفت: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردم. گل آوردهام … سبزه و چمن آوردهام …»
اما زن از ناراحتی چیزی نگفت. عمو نوروز یک مرتبه خندهاش را خورد و خوشحالیاش تمام شد. با ناراحتی گفت: «چی شده خواهر … چرا ناراحتی … چرا نمیخندی. مگه تو بهار نمیخواهی؛ مگر گل و سبزه و چمن نمیخواهی …»
زن با ناراحتی گفت: «کدام بهار … کدام نوروز … کدام گل و سبزه و چمن … من پنج تا بچه کوچک و قد و نیم قد دارم. هیچ کدامشان هم رخت و لباس عید ندارند من هم که پول ندارم برایشان رخت و لباس نو بخرم. حالا هم ماندهام که چه کار کنم. از کجا برایشان لباس تهیه کنم. آنها ناراحت و غمگین هستند. عمو نوروز کمی ناراحت شد ولی باز با خوشحالی خندهای کرد و گفت: «خواهر من اینکه ناراحتی ندارد من الان به بچههایت لباسهای قشنگ و رنگارنگی میدهم لباسهایی به قشنگی بهار …» و دست کرد توی بقچهاش و چند لباس کوچک و بزرگ و رنگارنگ، درآورد و داد به زن. زن این طور که دید یک مرتبه گل از گلش شکفت باورش نمیشد فکر کرد خواب میبیند با خودش گفت: «وای خدای من … چه لباسهای قشنگی … خدایا شکرت لباس بچههام نو شد … عمو نوروز خیلی ممنون … خیلی ممنون. تو بهار را به خانه ما آوردی. ما از تو ممنونیم.» عمو نوروز بهار را به زن و بچههایش هدیه کرد و راه افتاد تا به خانه دیگری سر بزند و بهار را هم به آنها هدیه بدهد.
ادامه دارد...
╲\╭┓
╭ 🌸💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
سلام
به کانال ما خوش اومدین🌸
برای آشنایی با ژلاتین حلال روی لینک مربوط به هر عنوان بزنید👇
✅ معرفی ژلاتین حلال
https://eitaa.com/gelatinhalal/3
✅ خواص ژلاتین
https://eitaa.com/gelatinhalal/4
✅ گواهی حلال
https://eitaa.com/gelatinhalal/2246
✅ گزارش دیدار امام جمعه قزوین از کارخانه ژلاتین حلال👇
https://eitaa.com/gelatinhalal/8
✅ فیلم پخش شده از شبکه افق درباره ژلاتین های وارداتی👇
https://eitaa.com/gelatinhalal/9
✅ موارد مصرف ژلاتین خانگی
https://eitaa.com/gelatinhalal/10
✅ ارتباط با ما
https://eitaa.com/gelatinhalal/12
✅اطلاعات خرید ژلاتین
https://eitaa.com/gelatinhalal/2661
✅گزارش اخبار شبکه قزوین از ژلاتین حلال
https://eitaa.com/gelatinhalal/2018
✅کلیپ تبلیغ پخش شده در شبکه سه
سیما
https://eitaa.com/gelatinhalal/2792
✅مراکز فروش ژلاتین حلال👇
@marakezkharid_gelatin
🍃🌺🍃
قصه ♥ قصه
سلام به کانال ما خوش اومدین🌸 برای آشنایی با ژلاتین حلال روی لینک مربوط به هر عنوان بزنید👇 ✅ معرفی
👆👆👆به کودکان خود غذای طیب بدهیم.
برخی مشکلات ما الان ناشی از خوراکیهای غیر طیب است.🤔🤔
🌸💕 عمو نوروز 💕🌸
(قسمت دوم)
او همین طور رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید. در زد و منتظر ماند تا کسی با شادی در را به رویش باز کند و او بهار را به او هدیه بدهد.
ولی اینطور نشد، دوباره در زد این بار پیر
مردی در را به رویش باز کرد. عمو نوروز خندهای کرد و بلند گفت: «سلام بابا بزرگ، سلام … من عمو نوروزم.
برایتان بهار آوردهام. بهار و گل و سبزه و چمن را از من تحویل بگیرید …»
ولی پیرمرد با ناراحتی گفت: «کدام بهار … کدام گل و سبزه و چمن … ما که بهاری نداریم اول سالی باید محتاج دیگران باشیم …»
عمو نوروز با ناراحتی گفت: «چطور مگر؟!»
پیرمرد گفت: «ما یک گاو داریم که از طریق این حیوان روزگارمان میگذرد الان این گاو مریض افتاده گوشه طویله. ما که با این حال بهار نداریم.»
عمو نوروز پیرمرد را دلداری داد و گفت: «طویله را به من نشان بده.» پیرمرد عمو نوروز را به طویله برد. عمو نوروز دستی به سر و گوش گاو کشید و بعد از توی بقچهاش علفی سبز و تر و تازه درآورد و به او داد. گاو علف را که خورد یک مرتبه بلند شد و ما بلندی کشید و سرحال و قبراق شد و همین طور شادمانه ما میکشید. پیرمرد باورش نمیشد با شادمانی خندهای کرد و عمو نوروز را در آغوش گرفت و او را بوسید و با خوشحالی از او تشکر کرد و گفت: «خیلی ممنون عمو نوروز تو بهار را به من هدیه کردی … با این گاو عزیزم … خیلی ممنون …»
عمو نوروز خوشحال بهار را به پیرمرد و خانوادهاش و گاو شیردهشان – که حالا سلامتیاش را به دست آورده بود – هدیه کرد و راه افتاد تا به دیگر خانهها هم سر بزند و بهار را به آنها برساند او رفت و رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید و در زد و مثل هر بار انتظار داشت در را شادمانه به رویش باز کنند. عمو نوروز در زد و گفت: «منم عمو نوروز برایتان عید و بهار را هدیه آوردهام. بهاری پر از گل و سبزه و چمن.» و خوشحال خندید.
ولی این بار هم پسری با ناراحتی در را به رویش باز کرد.
عمو نوروز خندان سلام کرد و گفت: «سلام پسرم من عمو نوروزم برایتان بهار را هدیه آوردهام … بهار را از من بگیرید. بهاری با گل و سبزه و چمن» و یک دسته گل سرخ را گرفت طرف پسرک. اما پسرک گلها را نگرفت و با ناراحتی گفت: «دلتان خوش است ها عمو نوروز! کدام بهار … کدام سبزه. ما خیلی وقت است که بهار نداریم. من مادر و خواهر و برادرهایم. عمو نوروز خندهاش را خورد و با ناراحتی گفت: «چرا مگر چی شده.»
پسر گفت: «مدتی است که پدرمان به سفر رفته و هنوز برنگشته ما همه از حال و روزش خبر نداریم و نمیدانیم کجاست. اصلا نمیدانیم زنده است یا مرده. اینطور میشود بهار داشت. ما دلمان برای پدرمان یک ذره شده. بی او بهاری نخواهیم داشت .
عمو نوروز از ناراحتی ساکت مانده بود و نمیدانست چه کار باید بکند. کمی فکر کرد و بعد با خوشحالی گفت: «اینکه مشکلی نیست. من الان میروم و پدرتان را پیدا میکنم و میآورم اینجا. هر کجا که باشد پیدایش میکنم و سلامت میآورمش خانه. تو فقط نشانههایش را به من بده.»
پسرک نشانههای پدرش را به عمو نوروز داد. عمو نوروز باد بهاری را صدا زد. باد بهاری فورا خودش را به عمو نوروز رساند. عمو نوروز سوار بر باد بهاری شد و پرواز کرد و رفت به آن دورها.
رفت و رفت و رفت و گشت و گشت و گشت تا پدر آن پسرک را پیدا کرد و سوار بر باد بهار برگشتند. پسرک و مادر و خواهر و برادرهایش همگی خوشحال شدند و شادمان دور پدر را گرفتند و سر و صورتش را غرق بوسه کردند. آنها شادمان بهار و گل و سبزه را از عمو نوروز هدیه گرفتند و عمو نوروز خوشحال و خندان راه افتاد تا به خانهای دیگر سر بزند و بهار و گل و سبزه و چمن و شادی را به خانهای دیگر هدیه کند.
#قصه
👆👆👆
🌸
💕🌸
🌸💕🌸
╲\╭┓
╭ 🌸💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
==-=ali-razi-heidare-karrar.mp3
6.74M
سرود شاد و زیبا در وصف مولای متقیان حضرت علی علیه السلام
بــانــوهاے هنــرمــنــدے ڪــه واســه ســفــره هفــت ســیــن بــفــڪــر هســتــیــد .
حــالا اگــه خــریــد مــیــڪــنــیــد یــا خــودتــون درســت مــیــڪــنــیــد.
یــادتــونــ بــاشــه عــلــامــت حــیــوان ســال ڪــه خــوڪــ🐷⛔️ هســت رو تــو ســفــره ڪــه واســه مــا ایــرانــے هاے شــیــعــه و مــســلــمــان نــمــاد بــرڪــت و احــتــرام داره و تــو ســفــره مــون قــرآن ڪــلــام الــلــه هم مــیــگــذاریــمــ,
نــگــذاریــمــ❌
چــونــ خــوڪ در اســلــام نــمــاد ڪــفــر و نــجــاســت هســت و بــرڪــت از ســفــره هامــون مــیــبــره‼️
⚠️پــس یــادمــون بــاشــه,از عــلــامــت حــیــوان ســال فــریــب نــخــوریــمــ⚠️
هفــت ســیــن نــمــاد مــلــے گــرایــے و بــاســتــانــے مــونــه,
اماعــلــامــت حــیــوان ســال ربــطــے بــه ســفــره هفــت ســیــن مــون نــداره✅
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#معرفی_نرم_افزار
#بازی_های_خوب
نام اثر : دختران بهشتی
تولید کننده : گروه فرهنگی برهان و با حمایت سازمان فضای مجازی سراج
⚜ توضیحات : نرم افزارِ آموزشی دختران بهشتی برای ترویج و تفهیم مفهوم حجاب در سنین پایین است. 🍃
⚜ این نرم افزار سعی دارد در حین #سادگی و جذابیت ، با #تکرار و بتدریج ، مطالب را به کودک آموزش دهد.
⚜ نرم افزار بخش های مختلفی دارد که در هر مرحله شاهد استفاده از رنگ های شاد و تصاویر زیبا و خندان از دختران چادری هستیم که این کار باعث #تصویر_سازی_مثبت از بانوان چادری در ذهن کودک میشود.☺️😇
⚜ #صداگذاری از دیگر ویژگی های مهم این اثر است که باعث میشود کودک ارتباط بیشتر و بهتری برقرار کند. 📢
⚜ یکی دیگر از امتیازات این نرم افزار #تشویق است ؛ به طوری که وقتی کودک پوشش مناسبی را در برابر نامحرم انتخاب میکند و... تشویق میشود که این روش اثر گذاری را چند برابر میکند. ✅
⚜ مناسب برای کودکان ۳ تا ۱۰ سال
🌸 دانلود رایگان از بازار
❤️ cafebazaar.ir/app/?id=com.allbaloo.kids.HijabGirls&ref=share
#تولیدی
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺