eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
399 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
قناری آی قناری عجب صدایی داری بخون بخون برامون ترانۀ بهاری صلِّ علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری کوچیک و بزرگ نداره صلوات بر پیغمبر شادی و شور می‌یاره صل علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری وقتی می‌خوای بخوابی یواشکی چی می‌گی به من بده جوابی صل علی محمد صلوات بر محمد ای قناری حضرت محمد ص مبارک 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
۲۶ آبان ۱۳۹۸
طبیب_طمع_کار.mp3
2.19M
🔅طبیب طمع کار 🔅قرائت مبارکه ی 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با لینک لطفا🌸
۲۶ آبان ۱۳۹۸
🐓🐔 دعوای مرغ و خروس🐔🐓 یکی بود، یکی نبود. توی یک مزرعه، یک مرغ و یک خروس با هم زندگی می‌کردند. از صبح خیلی زود، صدای دعوای مرغ و خروس، همه‌ی همسایه‌ها را بیدار می‌کرد. وقتی خروس روی دیوار می‌پرید تا قوقولی قوقو کند، می‌دید که همه بیدار شده‌اند و مشغول کار هستند. مرغ از لانه بیرون می‌آمد و قدقد و غرغرش را شروع می‌کرد. خروس هم بال و‌پرش را باز می‌کرد و قوقولی قوقولی بر سر مرغ فریاد می‌زد و این طرف و آن طرف می‌رفت. مرغ دانه می‌خورد و غر می‌زد. خروس دانه می‌خورد و بال بال می‌زد. همسایه‌ها از دست این مرغ و خروس جانشان به لب رسیده بود، برای همین هم یک روز اتفاق بدی افتاد. آقای مزرعه‌دار، آمد و خروس را گرفت و برد. مرغ تنها شد. ساکت شد. او نمی‌‌دانست چه بلایی بر سر خروس آمده است. چند روز گذشت. هیچ‌کس صدای مرغ را نشنید. او نه قدقد می‌کرد و نه غرغر. آرام از لانه بیرون می‌آمد و یک گوشه می‌نشست. به دیواری که خروس روی آن آواز می‌خواند نگاه می‌کرد و نمی‌توانست دانه بخورد. دلش برای خروس تنگ شده بود. از آن همه غرغر و دعوا و سر و صدا، خیلی پشیمان بود. مرغ هر روز لاغر و لاغرتر می‌شد. غذا نمی‌خورد. گردش نمی‌کرد. با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. تا اینکه یک روز اتفاق خوبی افتاد. آقای مزرعه‌دار، دوباره خروس را پیش مرغ برگرداند. آنها از دیدن هم خیلی خوشحال شدند. هر دو بال زدند و دور هم چرخیدند. مرغ قدقد کرد اما غرغر نکرد. خروس، قوقولی قوقو خواند، اما بر سر مرغ فریاد نزد. آنها در کنار هم خیلی خوشحال بودند و دلشان می‌خواست برای همیشه پیش هم بمانند. از آن به بعد مزرعه آرام شد و همسایه‌ها هر صبح با آواز خروس از خواب بیدار شدند، نه با صدای دعوا و غرغر و داد و قدقد! 🐔 🐓🐔 🐔🐓🐔 join🔜 @childrin1
۲۷ آبان ۱۳۹۸
بزك نمير بهار مي آد،خربزه و خيار مي آد حسني با مادر بزرگش در ده قشنگي زندگي مي كرد . حسني يك بزغاله داشت و اونو خيلي دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا مي برد تا علف تازه بخورد . هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسني مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسني كاه و يونجه اي كه در انبار داشتند به بزغاله مي داد . وقتي حال حسني خوب شده بود ، ديگر علف تازه اي در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد . همه جا پر از برف شد و كاه و يونجه ها ي انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگي مع مع مي كرد . حسني كه دلش به حال بزغاله گرسنه مي سوخت اونو دلداري مي داد و مي گفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف مي شود و تو كلي غذا مي خوري . ” مادر بزرگ كه حرفهاي حسني را شنيد خنده اش گرفت و گفت : تو مرا ياد اين ضرب المثل انداختي كه مي گويند بزك نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد . آخه پسر جان با اين حرفها كه اين بز سير نمي شود . به خانه همسايه برو و مقداري كاه از آنها قرض بگير تا وقتي كه بهار آمد قرضت را بدهي . حسني از همسايه ها كاه قرض كرد و به بزك داد و بزك وقتي سير شد شاد وشنگول ، مشغول بازي شد . 🍂🌸🍃🍂🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
۲۷ آبان ۱۳۹۸
‌سلام سلام به كفشدوزك با نقطه‌هاي كوچك سلام چقدر قشنگه آي بچه‌هاي كوچك ????????????? سلام گلهاي خندون     با دندون و بي دندون سلام به هر پرنده    كه توي باغ مي‌خنده ????????????? سلام به دشت و دريا   سلام به كوه و صحرا سلام به روي ماه      بچه‌هاي با صفا ????????????? سلام سلام بچه‌ها      چطوره حال شما باشید همیشه خندان  چون گل‌های گلستان
۲۷ آبان ۱۳۹۸
1_38685638.pdf
659.8K
ها برای کلاس اولیها
۲۷ آبان ۱۳۹۸
🔹گاهی فرزندتون از شما چیزی می خواد که ندارید مثلا یه خوراکی که الان توی خونه ندارید!... 👈 اگه مستقیم بهش بگید الان نداریم احتمالا با گریه و اصرار او روبرو میشید که من میخوام، الان میخوام، زود باش بریم بخریم و.... که در نهایت ممکنه از گریه هاش خسته و عصبانی بشید!🙄 📌سوال: خب وقتی نداریم چیکار کنیم؟🤔 👈 شما باید کمی خلاقیت به خرج بدید و به جای اینکه روی اون چیزی که ندارید تمرکز کنید؛ به اون چیزهایی که دارید توجه کنید بدون اینکه درباره ی نداشته ها صحبت کنید مثلا: - مامان من شکلات میخوام - شکلات؟ هووووم بیا بریم سراغ کابینت خوراکی ها ببینیم هست؟ خب اینجا بیسکوئیت هست، لواشک هست، نخودچی کشمش هم داریم، پاستیل میگم نظرت چیه یه ظرف بیارم از هر کدوم اینا یه کم برداریم مهمونی بازی کنیم و بخوریم؟ - باشه مامان موافقم 😋 📌یادمون باشه همیشه داشتنِ کمی خلاقیت میتونه زندگی رو خیلی شیرین تر کنه 👌 @ghesehayemadarane
۲۷ آبان ۱۳۹۸
اگر گوگلتون باز نمیشه از جست و جوگرهای ایرانی استفاده کنید ؛ در حد گوگل نیستن ولی بهتر از هیچیه ... معرفی برترین موتور‌های جست‌و‌جوی ایرانی👇 ♦ موتور جست‌وجوگر پارسی‌جو آدرس: www.parsijoo.ir
۲۷ آبان ۱۳۹۸
هزار_دینار_برای_سوره_حمد!!!!.mp3
2.31M
🔅هزار دینار برای سوره حمد!!! 🔅قرائت مبارکه ی 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅تدوین :رحیم یادگاری 🔅منبع:کتاب چهل داستان و چهل حدیث.صفحه ۲۱ 🔅 نوشته: عبدالله صالحی
۲۷ آبان ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی بازی برای رشد و تقویت #مهارتهای_حرکتی_کودکان ╲\╭┓ ╭ 💜🎲🆑 @childrin1 ┗╯\╲
۲۸ آبان ۱۳۹۸
سنجاق قفلی نگران جعبه، تاريک تاريک بود. همه دور تا دور جعبه نشسته بودند. فقط سنجاق قفلي بود که دستانش را زده بود پشت کمرش و تندتند راه مي‏رفت و فکر مي‏کرد. سوزن ته گرد، سرش را بلند کرد و در آن تاريکي به دنبال سنجاق گشت تا او را ببيند؛ اما نتوانست و گفت: «بس کن ديگر، چقدر راه مي‏روي! صداي پايت نمي‏گذارد يک دقيقه خواب‏مان ببرد.» دکمه که گوشه‏ي جعبه دراز کشيده بود، به زور خودش‏ را به ديوار جعبه تکيه داد و گفت: «سنجاق جان! اين قدر ناراحت نباش! هر جا باشد بالاخره پيدايش مي‏شود.» سنجاق ناراحت بود. کم مانده بود گريه‏اش بگيرد. گفت: «من مي‏ترسم... اگر براي برادرم اتفاقي افتاده باشد چي؟» انگشتانه که تا حالا صداي خروپفش جعبه را پر کرده بود، بالاخره تکاني به خودش داد و گفت: «چيه؟ چي شده؟» همه خنديدند؛ حتي سنجاق هم خنديد. سوزن ته‏گرد گفت: «برادر سنجاق از صبح تا حالا پيدايش نيست. سنجاق نگرانش شده!» انگشتانه خنده‏اش گرفت و گفت: «اينکه اين همه ناراحتي ندارد. بالاخره مي‏آيد.» دکمه گفت: «آره، انگشتانه راست مي‏گويد.» سنجاق نشست. خودش هم خسته شده بود. گفت: «خدا کند زود پيدايش بشود!» يک دفعه همه جا روشن شد. همه‏ي سرها به طرف در جعبه چرخيد. در باز شده بود و يک دست آمده بود توي جعبه و انگار دنبال چيزي مي‏گشت. همين که دست رسيد بغل سنجاق، آن را برداشت. سنجاق اصلاً حوصله‏ي کار کردن نداشت؛ اما ناچار شد. از دوستانش خداحافظي کرد و رفت. دلش مي‏خواست الان فرار مي‏کرد و مي‏رفت توي جعبه و منتظر برادرش مي‏شد. در همين فکرها بود که ديد روي يک پارچه آويزان شده است. دوروبرش را نگاه کرد. از دور يک چيزي، هي بالا و پايين مي‏رفت و به او نزديک مي‏شد. سنجاق چند بار نگاه کرد اما نتوانست درست ببيند. منتظر شد تا آن چيز به او نزديک‏تر شد. تا اينکه... برق خوشحالي در چشمان سنجاق ديده شد. گفت: «سلام برادر عزيزم! کجا بودي؟ دلم خيلي برايت تنگ شده بود.» سوزن که هنوز هم روي پارچه بالا و پايين مي‏رفت، گفت: «وقتي من آمدم تو خواب بودي، بيدارت نکردم.» سوزن جلوتر آمد. سنجاق ديگر تحمل نکرد پريد توي بغل سوزن و گفت: « خدا را شکر! من خيلي خوشحال هستم.» سوزن خنديد و گفت: «من هم‏ همين‏طور!» آن وقت صبر کردند تا کارشان تمام شود تا بروند توي جعبه و بقيه را خوشحال کنند. 🍂🌸🍃🍂🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
۲۸ آبان ۱۳۹۸
تیرانداز حرفه ای.m4a
18.01M
#امام_باقرع #عمو_قصه_گو #لالایی_فرشته_ها #سوره_قدر 🔅 تیرانداز حرفه ای (بدون آهنگ) 🔅قرائت #سوره مبارکه ی #قدر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا (عمو قصه گو) 🔅منبع:کتاب چهل داستان چهل حدیث از امام باقر(ع) صفحه ۲۹ 🔅 نوشته عبدالله صالحی http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی لطفا با لینک🌸
۲۸ آبان ۱۳۹۸