تقاضایت را بنویس.m4a
7M
#مقام_معظم_رهبری
#بقیع
#جورج_فلوید
🌹تقاضایت را بنویس🌹
🔅بالای ۵ سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره تکاثر
🔅 تدوین:زینب جعفر صالحی
🔅نویسنده گان :محمود پور وهاب،مجید ملامحمدی
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣0⃣0⃣
🌈حمایت از ما👇
http://IDPay.ir/lalaiehfereshteha
کسی که به تو دلب بسته است.mp3
6.02M
#مقام_معظم_رهبری
#بقیع
#جورج_فلوید
🌹کسی که به تو دل بسته است🌹
🔅بالای ۵ سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره زلزال
🔅 تدوین:رحیم یادگاری
🔅نویسنده گان :محمود پور وهاب،مجید ملامحمدی
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣0⃣1⃣
🌈حمایت از ما👇
http://IDPay.ir/lalaiehfereshteha
امام خمینی وبچه ها.pdf
7.75M
👆🔆قصه های امام خمینی وبچه ها 🔆👆
🔹در این فایل دوازده قصه کوتاه، مصور، شیرین وخواندنی از سیره رفتاری امام خمینی در رفتار با کودکان ونوجوانان آمده است🔹
🔸پدر ومادر های عزیز ابتدا خودتان داستان ها را بخوانید که خیلی برای امروز همه مان قابل درس است . سپس برای کودکانتان تعریف نمایید🔸
🔺برگرفته از مجموعه چهارجلدی قصه های امام وبچه ها مجید ملا محمدی 🔻
#قصه
#امام_خمینی
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕 مثل یک بابابزرگ 💕
من فقط عکس تو را
دیدهام توی کتاب
قصهها دربارهات
خواندهام شب وقتِ خواب
من شنیدم آمدی
بهمن پنجاه و هفت
آمدی با خندهات
غصهها از بین رفت
سالها مانند کوه
در جماران بودهای
واقعاً تو رهبرِ
خوب ایران بودهای
بودهای بابابزرگ
تو برای بچهها
ای امام نازنین
کاش میدیدم تو را
#شعر
╲\╭┓
╭💕 🆑 @ghesehaye_koodakaneh
┗╯\╲
💥 قابل توجه پدر و مادرای عزیز👇🏼
کانال مخصوص نوجوانان تنهامسیری افتتاح شد😊
https://eitaa.com/joinchat/2461466676C263c2babb6
✅فرزندانتون رو در این کانال عضو کنید👆
شتر گاو پلنگ .
یک روزِ صبحِ بهاری، خانم معلم سر کلاس نقاشی به بچه ها گفت:.«دفتر نقاشی هایتان را روی میز بگذارید ،امروز می خواهیم یک نقاشی بکشیم؛ نقاشی از یک حیوان خیلی خیلی قشنگ! بچهها حیوان قشنگِ ما شتر ، گاو ،پلنگ هست، من می خواهم ببینم کدام یک از شما میدانید اسم واقعی این حیوان چیست . »
بچه ها شروع کردند به پچ پچ کردن آنها نمی دانستند این حیوان چه حیوانی است و اسم واقعی اش چیست اصلا تا حالا یک همچین اسمی نشنیده بودند و همچین حیوانی ندیده بودند .
مائده که مداد را به گوشه ی پیشانی اش می زد و فکر میکرد گفت :«خانوم دارید شوخی می کنید ؟»
بهاره خندید و گفت :«خانوم میشه هم شتر وهم گاو و هم پلنگ بکشیم ؟»
هلیا که مدادش را در هوا تکان می داد گفت:« نه به نظرم یک حیوان بکشیم که هم شبیه شتر هم شبیه گاو و هم شبیه پلنگ باشد»
خانم معلم خوشحال شد و رو به هلیا گفت:« آفرین دخترم دقیقا همینطور است. به نظر شما کدام حیوان هم شبیه گاو هم شبیه پلنگ و هم شبیه شتر است؟»
کلاس ساکت شد همه داشتند فکر می کردند که چنین حیوانی وجود دارد یا نه؟ شاید قرار بود آنها کشفش کنند ! یا خودشان با خلاقیت چنین حیوانی را تصور کنند و بکشند .
فاطمه که تا این لحظه به حرف های دوستانش گوش می کرد بلند شد و گفت:« خانوم اجازه ! می شود بگویید این حیوان چرا شبیه خودش نیست! چرا شبیه گاو و شتر و پلنگ است؟!»
خانم معلم لبخندی زد نگاهی به بچه ها کرد همه با دهان باز و چشمان گرد به او نگاه می کردند و منتظر جواب بودند ایستاد و روی تخته یک سر کشید! سری شبیه شتر! با دو تا شاخک عجیب بعد گردن درازی مثل گردن شتر اما کمی بلندتر به آن وصل کرد بچه ها هنوز منتظر بودند ، بهاره گفت :«شتر که شاخ ندارد!»
خانم معلم یک بدن بامزه هم گوشه ی دیگر تخته کشید و روی ان خال هایی مثل خال پلنگ گذاشت ! بعد گوشه ی دیگر تخته چهار تا پا کشید با سم هایی شبیه گاو! ماژیک را کنار گذاشت و گفت:«خب بچها بگویید ببینم اگر أین ها را به هم وصل کنیم چه حیوانی داریم؟» بچه ها یک صدا فریاد زدند:«شتر،گاو ، پلنگ»
خانم معلم خندید و گفت :«اسم اصلی اش چیست؟» همه یک صدا گفتند:«زرافه»
خانم معلم برای بچه ها دست زد و گفت:« آفرین ! برای خودتان دست بزنید» بچه ها هیجان زده دست زدند و هورا کشیدند . خانم معلم رو به فاطمه کرد و گفت :« دخترهای گلم خدای مهربان این حیوان را آفرید تا به ما بگوید آفریدن و ساختن هر چیزی برای او ممکن است حتی حیوانی که مثل سه حیوان باشد ، حالا همگی یک زرافه زیبا در یک جنگل سرسبزبکشید که از شاخه های یک درخت بلند غذا و میوه می خورد.»
#باران
اقتباس از توحید مفضل
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
شهر کبوترها
خانم و آقای کبوتر بعد یک سفر طولانی و گذشتن از شهرها و روستاها به جنگلی سرسبز رسیدند .
درخت بزرگ توت جای مناسبی برای ماندن به نظر می رسید .
آقای کبوتر به خانم کبوتر گفت:« همینجا بمون من میرم و کمی غذا میآرم تو خیلی خسته شدی »
خانم کبوتر تشکر کرد و همانجا روی شاخه بالایی درخت توت نشست .
همانطور که نشسته بود چند کبوتر سفید را دید که در آسمان پرواز می کردند .
کبوتر های سفید تا خانوم کبوتر را دیدند گفتند:« وای نگاه کنید چه کبوتر سیاه و زشتی بیاید بریم ببینیم کیه و از کجا اومده» وبعد به سمت او پرواز کردند.
رفتند و همانجا پیش خانم کبوتر نشستند .
خانم کبوتر از دیدن آنها خیلی خوشحال شده بود گفت :«سلام دوستان ما امروز به اینجا رسیدیم . »
کبوترهای سفید نگاهی به سر تا پای خانم کبوتر که سیاه بود انداختند .
یکی از کبوتر ها با صدایی کشیده گفت :«علیک سلام !شما چند نفرید؟ نکنه نکنه قرار است این جنگل زندگی کنید ؟»
خانم کبوتر که از این برخورد تعجب کرده بود .
با ناراحتی گفت:« من و همسرم همین الان به اینجا رسیدیم فقط ما دوتا هستیم و دنبال یه جای خوب برای زندگی هستیم »
کبوتر سفید بالی تکان دادو گفت :« اینجا جنگل ما هست شما نباید اینجا بمونید همه کبوترهای اینجا سفید و زیبا هستن »
کبوترهای دیگه هم حرف او را تایید کردند .کبوتر سیاه ناراحت شد و گفت:« اگر این جا بمونیم چه اشکالی داره ؟»
کبوتر دیگری گفت :«معلومه که اشکال داره تو سیاه و زشتی ما همه سفید و قشنگیم اصلاً همه کبوترهای اینجا سفید و قشنگن ،کبوتر زشت نداریم خوب نیست که شما اینجا بمونید جنگلمون زشت میشه »
خانم کبوتر خیلی ناراحت شد اما تا خواست حرفی بزند کبوترهای سفید پرواز کردند و رفتند و منتظر حرف کبوتر سیاه نشدند .
خانم کبوتر همانجا بالای درخت توت شروع کرد به گریه کردن. اشک هایش می ریخت روی شاخه ها و برگ های درخت توت .
درخت توت از خواب بیدار شد .
برگ هایش را تکان داد و گفت:« داره بارون میاد! هوا که ابری نیست !»
نگاهی به برگهایش انداخت و بعد هم نگاهی به بالا و شاخه هایش، تازه متوجه خانم کبوتر شده بود ؛ دید خانم کبوتر دارد گریه میکند گفت :«چی شده ؟چرا گریه می کنی ؟»
در همین موقع آقای کبوتر از راه رسید. کنار خانم کبوتر نشست و با بالهایش اشکهای او را پاک کرد و گفت:« چی شده کسی چیزی گفته ؟ از چیزی ترسیدی؟» خانم کبوتر ماجرا را برای آقای کبوتر و درخت توت تعریف کرد . درخت توت اهی کشیدو گفت:« منم از دست این کبوترهای مغرور خسته شدم ،اما نمیتونم کاری بکنم و نمی تونم از اینجا برم اما شما اینجا نمونید پرواز کنید و برید پشت این جنگل یه شهر زیبا هست توی این شهر زیبا جایی هست که همه کبوترها باهم در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کنند امشب اینجا استراحت کنید و صبح زود راه بیفتید، برید و اینجا نمونید!»
کبوترها شب را همان جا مهمان درخت توت بودند ؛ صبح زود از درخت توت خداحافظی کردند و راه افتادند . انقدر رفتند تا به شهری رسیدند شهر شلوغ بود پر از آدم و ماشین!
خانم کبوتر گفت:« نکنه راه رو اشتباه اومدیم! اینجا که کبوتری نیست!» آقای کبوتر گفت :« نگران نباش راه رو درست اومدیم یکم دیگه هم باید بریم» باز هم رفتند و رفتند تا اینکه چیز عجیبی دیدند ، یک گنبد طلایی که از دور برق می زد ، اقای کبوتر گفت:« خودشه همونجاست که درخت توت گفت» و با سرعت بیشتری پرواز کردند تا به گنبد رسیدند . گوشه ای از حیاط نشستند کبوترها را دیدند که دسته دسته توی آسمان پرواز می کردند و بعد روی زمین می نشستند و به دانه هایی که آدم ها برایشان می ریختند نوک میزدند آن ها گاهی کنار حوض می نشستند و آب می خوردند . خانم و آقای کبوتر با نگرانی جلو رفتند ،کبوتر سفید و زیبایی پر زد و کنارشان نشست و گفت:« سلام خیلی خوش اومدین اینجا جا برای همه ی کبوتر ها هست شما تا هروقت که بخواید میتونید اینجا بمونید»
#باران
#سفید_سیاه
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
AUD-20200605-WA0010.mp3
11.29M
#مقام_معظم_رهبری
#امام_خمینی_ره
#حجاب
🌹وقتی تپلی گم شد🌹
🔅بالای ۳ سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره طارق
🔅 تدوین:خانم کاشانی
🔅نویسنده:مهدیه حاجی زاده
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣0⃣4⃣
🌈حمایت از ما👇
http://IDPay.ir/lalaiehfereshteha
سفیده پی کار جدیده.mp3
8.49M
#مقام_معظم_رهبری
#دعا
#حجاب
🌹سفیده پس کار جدیده🌹
🔅بالای ۳ سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره تکاثر
🔅 تدوین:رحیمیادگاری
🔅نویسنده:مهدیه حاجی زاده
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣0⃣6⃣
🌈حمایت از ما👇
http://IDPay.ir/lalaiehfereshteha