°
دل در دلم نبود برای نتیجه ی انتخابِ پیش رویمان
کیفم را زمین گذاشتم تا خستگی امروزم را از شانه ام بردارد و به امانت به زمین بسپارد.
پدر که آمد، دریافتم آنقدر خسته تر ست که زمین هم بار خستگی اش را نتواند امانت گیرد.
شعبه سیار را انتخاب کرده بود تا حتی یک نفر هم از نعمت شراکت در سرنوشت کشورمان جا نماند
برایم چنین گفت:
به جایی دور افتاده رفتیم، حدود دو کیلومتر پیاده روی سخت داشت
فقط برای گرفتن رای سه خانواده
اما خوشحالم؛ چون یکی از آنها خانواده شهید بودن اتفاقا به جناب جلیلی رای دادند..
به اتاق رفت برای استراحتی چند..
کلمه ی خانواده ی شهید آن هم در دوردست ها، در ذهنم هجی میشد.
به سرعت پریدم به سمت در اتاق
+گفتین خانواده شهید؟
کدام شهید؟؟
_شهید سرخاب جلیلی؛ برادر شهید سرخاب بود.
چند لحظه ای وا ماندم
درست شنیدم؟
همان سرخاب معروفِ خودمان؟
همشهری با غیرتم؟
برادرش در دوردست ها دست نیافتنی ست
به راستی خبری از او داشتیم؟
حال کمی دلم آرام گرفته
پشتوانه خانواده شهدا برای این انتخاب عظیم ما را بس ست؛
حتی اگر تقدیر چنان که میخواهیم رقم نخورد..
📌پ.ن: انتخابات ۱۵ تیر ۱۴۰۳
⏰ساعت نوشتن_ ۱ بامداد ۱۶ام
#بچههای_کوی_بهنام
#شهید_سرخاب_جلیلی
#بوی_محرم
@ghesehdelbari
°