°
همیشه وقتی میخواد دعا کنه اول میگه:
الهی بحق نور محمد....
و چقدر گفتن همین ۴کلامِ اولِ هر دعا قلب من رو بهجت میده و آروم میکنه...
انگار همین کلام
نوری میشه توی قلبمون
و حب محمد (صله الله علیه و آله) و خاندان مطهرشون رو میبافه به تار و پود روحمون...
#مادران_شهدا🌻
@ghesehdelbari
🪴
#عصر_نوشت
در کوچه پس کوچه های همین مسجد امراله عبدی زاده ها و حمید قربانی های زیادی دویدن،زمین خوردن و باز بلند شدن
رحیم رضایی های زیادی پای منبر نشستن، سینه زدن و عاشق شدن
شاپور عباسی های زیادی قد کشیدن ،مرد شدن و راهی جبهه شدن..
در همین کوچه پس کوچه های مسجد #بچههای_کوی_بهنام رشد کردند و به مقام وجه اللهی رسیدن..
نمیدانم میتوانم چون حمید، قربانیِ محبوبم شوم یا نه؟!
نمیدانم میتوانم چون امراله، عبدی مخلص شوم یا نه؟!
نمیدانم میتوانم چون رحیم، رضای حقیقی خدا شوم یا نه..
اما میدانم!
که میتوانم توی همین کوچه پس کوچه ها به اسم و رسم بچه ها برسم
و مهمان خوان کریمشان شوم..
نگاهم که به مسجد گره میخورد ،
صدای خنده ها ،مناجات هاو دعا کمیل های بچه های گردان سلمان، روحم را به دهه های دور میبرد.
اینجا
درست از همین نقطه
دلم هوای کویشان را دارد♥️
#مسجد_جامع_شهرم
#محل_پر_خاطره
@ghesehdelbari
°
هر روز از کوی هم محله ای ام برای رسیدن به خانه گذر میکنم؛
بزرگیِ نامش دستم را خجل میکند که برای عرض ادب بالا بیاید..♥️
پیرمردی در همسایگیِ تابلو می نشست
به رسم ادب و برای تسکینِ بی اولادی اش هربار سلامی هم حواله او میکردم..
-دست امام رضا رو سرت دخترم..
همین لبخند پیرمرد و دعای پدرانه اش میشد نقلِ شروعِ هر صبحم..
میدانم !
که حتی نام حک شده شان بر تابلویی کوچک هم خیر دارد و خیر دارد و خیر...
#هم_محله_ای
#بچههای_کوی_بهنام
@ghesehdelbari
°
عنایتِ خاص خدا شمایلِ عجیبی ندارد
گاهی دلت را گره میزند به عزیزکرده ای از بندگانش ، همین می شود عنایتِ خاص
می شود نگاهِ خدا
می شود حال خوب..
حمید از آن عزیزکرده هاست، که عزتش به سمتِ دلِ هم شهری اش سرازیر شد...
__
عاشق و دلداده امام رضا بود
شهید که شد چند روزی پیکرش گم شد
همه در هیاهو بودند که پیکر حمید چه شد؟
کجاست؟
بعد از چند روز از مشهد خبر رسید که پیکر حمید به آنجا ، دقیقا بغلِ امنِ امام رئوف رفته..
همان امامی که حمید عاشقش بود
خود خریدارِ حمید شد..♥️
همینقدر قشنگ و دوست داشتنی:)
@ghesehdelbari
°
پا تند کردم که به پیکر مطهر برسم؛
زنی راست قامت را دیدم که آهسته آهسته با قابِ عکس شیرپسرش قدم برمیداشت!
نمیدانم چه زمزمه میکرد،
اما عکس پسرش را آن بالا، روی دستانش نگه داشته بود🕊
قدم هایم را آهسته کردم
پشت سرش راه رفتم
که شاید به برکت قدوم این مادرِ شهید این روز و استقبال را از من بپذیرند..♥️
به بلندای تپه که رسیدم ؛ چشمم به قاب ها و چشمان منتظرِ مادران خورد ؛
آماده بودند تا برای این مهمان تازه از سفربرگشته مادری کنند
خوب میدانستند طعم بی مادر را...
پیکر #شهید_گمنام را چون پسر خودشان در بغل گرفته بودند و مرثیه سرایی میکردند
به رسم #مادران_بختیاری
اینجا تپه شهدای "اسلام آباد" ست...
تپه شهدایی که حالا به برکت عطر حضور یک شهید گمنام عزت پیدا کرده
و شده ست "نگینِ درخشانِ روستا"
#شهید_گمنام
۱۴۰۲/۱۰/۹
@ghesehdelbari
.
°
گاهی یک خانه بی آلایش با دری خوشرنگ که با گواشِ خنده ی یک روشن دل رنگ شده ؛ با دار و درختی رنگِ خدا زده در کنارش ،
میتواند عجیب حال آدم را خوب کند.
_
بقول حسین پناهی:
پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع لذت ببر…
خوشبختانه باران( تو بخوان طبیعت💜) ارث پدر هیچکس نیست.
حالِ خوب
#دِه_گردی♥️
۱۴۰۲/۱۰/۹
@ghesehdelberi
دلتنگ #ننه_مجید شده بودم؛ از صبح با خودم مرور میکردم حالا که شوشترم امشب نماز را در #مسجد_میرشکار میخوانم تا دیداری با ننه مجید تازه کنم ..
سلام و احوالپرسی ام با دختران مسجد گل انداخته بود که ننه را دیدم، لبخندی بر چشمانم نشست
ننه کنارِ خودش را نشانم داد و گفت: بیا اینجا نماز بخون که وصلِ جماعت شی..
نشستم ..
یکی از سجاده های کوچک خودش را زیر مُهرم قرار داد تا نمازی دلنشین تر بخوانم
به گمانم عطر همین سجاده نمازم را مقبول میکند🌹
تا شروعِ نماز وقت را در چنگ گرفتم تا حرف دل با ننه بگویم:
+مادر امشب بخاطر شما اومدم #میرشکار، دلتنگتون شده بودم
گل از گلش شکفت، خنده ی با حیایی کرد و یخش آب شد و شروع به شیرین بیانی کرد...
دعا که میکرد حس لطیفی از جنس باز شدن درهای رحمت داشتم
+نیک بخت شی مادر؛ البته من همه جوونا رو دعا میکنم
و این دعا جمله ایست مشترک بین قلوب مادران شهدا♥️
#مادر_شهید_عزتمندست🌻
#میرشکارِپربرکت
°
°
قسمت اول:
پیچیدیم توی کوچه به دنبال خانه ننه مجید
درب خانه را که باز کرد کمی جاخورد، تصور نمیکرد سر وعده بمانیم و مهمانش شویم..
خندید و با همان لحن شیرینش به خانه دعوتمان کرد
گمان میکردم مجید یک آدم معمولی ست که برای لحظاتی چند نزد مادرش آمدیم
اما همین که از درب کوچک اتاقِ مادر وارد شدم قاب عکس #شهید_عبدالمجید_زایرپور مرا نگه داشت.
سیمای نورانی اش از همان بدو ورود هر سه مان را آشکارا میخکوب کرده بود.
یقین پیدا کردم مجید یک آدم معمولی نیست، و ما به خانه اش نیامدیم؛ بلکه ما را فراخوانده.
مادر در هیاهوی درست کردن چای برایمان بود و خنده ی نمکینش دلمان را گرم میکرد
همزمان با ما خواهران مجید هم رسیدند.
و حکایتِ مجید برایمان شنیدنی تر شد.
#چایقندیِمادر☕️
#عکس_رُخِ_محجوبش🥀
°
مجید در والفجر مقدماتی ،فکه مجروح شد ،او را به اسارت گرفتند و ...💔
هنوز پیکر مجید بازنگشته
°
قسمت دوم:
با صحبت های خواهرش متوجه شدم این کوچه مادران شهدای زیادی ساکن هستند
من که ابتدای ورودم به شوشترم بی قرار دیدن یک مادر بودم؛ حالا با راهنمایی و برادریِ مجید مادران زیادی را یافتم.
این کوچه پر بود از پسرانی که روزی هم بازی هم بودن و کوچه را قرق میکردن
و حالا همه کنارِ هم در گلزار شهدای مقام صاحب با آرامش خوابیده اند..
وعده گاه همیشگی مجید و رفقایش در زمان حیات جسمانی شان #میرشکار بود و صد البته همین حالا هم
مرا هم در همین #میرشکار نمک گیر کرد...
نمیدانستم مسجدی که به ان پا گذاشتم و کلیدِ آشنایی من با ننه مجید بود همان جاییست که روزی پر از شهید بوده؛ شهدایی که پا به پای هم آسمانی شدند..
به گمانم عهد مردانه شان را از کودکی بستند که همراه هم باشند تا تهِ خوشبختی...
اما مجید تنها مفقودالاثر آن کوچه بود که هنوز پیکرش بازنگشته؛
نمیدانم
شاید دل کندن از صدیقه طاهره (سلام الله علیها) برایش دشوار از هم جوار نبودن با رفقایش بود💔
#میرشکار
#رفقایآسمونی🕊
°
°
بهمن ماه سال قبل میخواستند برای شهدا یادواره ای بگیرن
به این کوچه آمدن و گفتن یه شهید مفقود الاثر معرفی کنین که برایشان یادواره بگیریم
اهالی کوچه گفتند تنها شهید مفقودالاثر این کوچه مجید ست
شروع کردند تدارک دیدن برای یادواره مجید
وقتی پوستر یادواره زده شد
دیدند که دقیقا شبِ سالگردِ شهادت مجید یادواره درب خانه مجید برگزار میشود.
بدون هیچ هماهنگی قبلی ای چنین شد
یقینا مجید برنامه خودش را چیده بود.
زیباتر وقتی بود که شهید گمنامی را به درون منزل مادر مجید آوردند برای تشیع
و مادر بود که تابوت را دربَر گرفته بود و رها نمیکرد🌿
°
°
مادر بغض کرد و به بهانه ی چای دوباره به بیرون رفت
آهسته پرسیدم :مادر هنوز منتظر ست که پیکر مجید برگردد؟
خواهرِ کوچکتر مجید به چشمانم خیره شد...
+پیکرِ مجید؟ ...
مامانم توقع داره مجید سالم و زنده برگرده💔
آهی کشید و با دل نگرونی خواهرانه اش ادامه داد: گمانم مجیدم رو توی گور دسته جمعی دفن کردن، همه هم محله ای هاش اومدن؛ به خدا نوبتی هم باشه دیگه نوبت داداش مجیده...
°
•
با وسواس عکس ها و دست نوشته ها و یادگاری های مجید را در آورد که نشانمان دهد
+مادر اینا رو گُل در میارم، گُل برمیدارم (منظورشون مراقبت زیاد از وسایل مجیده)
#دستنوشته
#نامهبهمادر📜
#رفیقِراه🔗
•
°
خداحافظی کردیم که برویم
چادرش را سر کرد که حتما بدرقه مان کند
از در که بیرون آمدیم تعداد زیادی از پسران دبیرستانی هم سنِ عبدالمجید با سروصدا و سرو کله زدن با هم از عرض کوچه عبور میکردند
لحظه ای مادر ما را فراموش کرد و با خنده بلند و پشت بندش بغضی سوزناک غرق تماشای آنان شد
دوستم جمله ای گفت که درمانده ام کرد
+فکر کنم مجیدش رو میبینه و یادش افتاده 💔
تا انتهای کوچه با نگاهش پسران را بدرقه کرد
این عکس حسرت بارش ،حسرت بر دل ما هم گذاشت...
#چهرهمادرحکایتفراقِدردانهست
شادی روح شهید عبدالمجید زایرپور و همه ی بچه های #میرشکار صلواتی عنایت کنیم..
پایان🪴
°
°
طلوعِ بارقه های گرمِ هر اتفاقی
هر حرفی
هر شخصی
در زندگیِ مان
می شود امید در جان و شعف در دلِ..♥️
@ghesehdelbari
°
می داند کجا رخنه کند و سکونش را وام گیرد❣
کوچکی آلونکش را به رخ درخت میکشد؛
می داند همین اندک آرامگاه مسبب رشد ست و نفوذ به دل پر هیبتِ درخت..
نفوذی که می شود سرمنشا زوالِ هجرانش..
اما !
آلونک کوچک من هم تمنایش
نفوذ در دل ابدیت ست و وصال..🌱
از آنِ خود کوتاه نمی آیم
آنِ من آلونکم را در قلبم میفشارد و غزال تیزپای ابدیت میشود..
_
"قلبِ کوچک من!
یادت باشد
دنیا
برای کیف
و عشق
و ساختنِ ابدیت
است"
دنیا اگر برایت چنین باشد خستگی را خسته میکنی💜🌻
#شکار📎
@ghesehdelbari
•
در حوزه ی کوچک و دلنشین مان دلهایمان تپیدن گرفته
استرس نتیجه امتحان فردا جایش را به نتیجه انتخابات داد..🌿
تمرکزی بر کتابم نداشتم
کمی از کتاب و تلوبیون فاصله گرفتم
تا مرحمی بر آتش استرسم بیابم❣
مفاتیح نام با مسمایی ست برای این گنجینه
"باز کننده ی در های رحمت الهی" ست گمانم..
مفاتیحم چون روح بارانی استرس دلم را میشوید💌
حدیث کسایش را باز میکنم
همان حدیث عشق ست
نام اوست که تسلی دلم است..
هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها ...♥️
یادم آمد صاحب کشورمان مهدی زهراست♡
پس آرامش تمام قلبم را فتح میکند؛
به امید عنایتِ مولا
به امید فتح ابواب رحمت به سمت حرم الله..
به سمتِ ایران عزیزم♥️
#تو_نیز_بخوان_حدیث_عشق_را🕊
•
°
دل در دلم نبود برای نتیجه ی انتخابِ پیش رویمان
کیفم را زمین گذاشتم تا خستگی امروزم را از شانه ام بردارد و به امانت به زمین بسپارد.
پدر که آمد، دریافتم آنقدر خسته تر ست که زمین هم بار خستگی اش را نتواند امانت گیرد.
شعبه سیار را انتخاب کرده بود تا حتی یک نفر هم از نعمت شراکت در سرنوشت کشورمان جا نماند
برایم چنین گفت:
به جایی دور افتاده رفتیم، حدود دو کیلومتر پیاده روی سخت داشت
فقط برای گرفتن رای سه خانواده
اما خوشحالم؛ چون یکی از آنها خانواده شهید بودن اتفاقا به جناب جلیلی رای دادند..
به اتاق رفت برای استراحتی چند..
کلمه ی خانواده ی شهید آن هم در دوردست ها، در ذهنم هجی میشد.
به سرعت پریدم به سمت در اتاق
+گفتین خانواده شهید؟
کدام شهید؟؟
_شهید سرخاب جلیلی؛ برادر شهید سرخاب بود.
چند لحظه ای وا ماندم
درست شنیدم؟
همان سرخاب معروفِ خودمان؟
همشهری با غیرتم؟
برادرش در دوردست ها دست نیافتنی ست
به راستی خبری از او داشتیم؟
حال کمی دلم آرام گرفته
پشتوانه خانواده شهدا برای این انتخاب عظیم ما را بس ست؛
حتی اگر تقدیر چنان که میخواهیم رقم نخورد..
📌پ.ن: انتخابات ۱۵ تیر ۱۴۰۳
⏰ساعت نوشتن_ ۱ بامداد ۱۶ام
#بچههای_کوی_بهنام
#شهید_سرخاب_جلیلی
#بوی_محرم
@ghesehdelbari
°
#قمست_یک
"""پس از یک سال باز هم گذرم به کوچه پس کوچه های پشت مسجد جامع افتاد..."""
همان جایی که #امراله_عبدی_زاده و #غلامرضا_دهقان دست رفاقت داده بودند
محله از صدای خنده بچه ها پر بود
از کوچک تا بزرگش اهل دل بودند و باصفا
کوچه های پر از اقاقیا بن بست نداشت
در خم هر کوچه خانه ی قدیمیِ دیگری خودنمایی میکرد
در دل هر خانه پسری قد میکشید که در زمانِ تشخیص عیارِ انسانیت؛ غیرت و افتخار محل میشد
از همین کوچه پس کوچه های کنار #مسجد_جامع می گویم
که بچه هایش برای شهادت با خنده مهلت را از دیگری میگرفتند..
@ghesehdelbari
#قسمت_دو
#شاپورعباسی بر سر بزنگاه کوچه با لبخندش دلم را میبرد به روضه خانه امراله
#علیرضادهقان سفارش مادرش را در اندیشه شیرینم مکرر میخواند
#حمیدقربانی هم دست رفاقتش را پس نمیکشد تا مبادا کوچه پس کوچه های خوشبختی را گم کنم...
در همین کلمات و خیالات غرق بودم که خودم را جلوی منزل او یافتم
انگار تمام بچه های باغیرت محل که حالا کلمه ی شهید زینت بخش اسمشان شده،
حالِ دلم را به آرامی دل خودشان بدل کردند..
"""وقتش شد به درون خانه ی قدیمی پا بگذارم
سالی یک بار به روضه ی خانه شما آمدن هم
می تواند عاقبت به خیرم کند.."""
#شهید_امراله_عبدیزاده
@ghesehdelbari
°
میگفت:
انتخاب یه آدم درست، یه رفیق درست، یه راه درست مثِ جوونه زدن توی دلِ برهوته
یه لحظه
بشین
بشمر
آدما ،رفیقا و راه های درست زندگیت رو
بشمُر و به سینه فشار بده
که جوونه هات بیشتر و بیشتر شن🌱
@ghesehdelbari📸✏️
°
°
سه راهیِ دانشگاه کنار میدان حاج قاسم چشم انتظارش بودم
شمایلِ تلفن قدیمیِ کنار ایستگاه دلم را به سال های قدیمی و دور پرت کرد📞
سوژه ی جذاب و دلربایی بود📸
یاد کلام قندیِ حاج حسین یکتا افتادم
که می گفت:
تلفن عمومیهای قدیم دو ریالی میافتاد خط وصل میشد؛خدا پشت خط دلته،چرا دوزاریت نمیافته؟!💡
#یادِ_دوست
@ghesehdelbari
°