یه گنبد طلایی🎉🌺
یه آسمون صداقت😍❤️
پنجره های فولاد🎉🌺
دستای استجابت😍❤️
یه گنبد و یه بارگاه🎉🌺
ستاره ها دور ماه😍❤️
شفا می ده به مردم🎉🌺
یه مرد خوب و آگاه😍❤️
زیارتش که کردی🎉🌺
با عشق و با طهارت😍❤️
نشون میده به دوستاش🎉🌺
یه عالمه کرامت😍❤️
از راه دور با شادی🎉🌺
با اون دلای کوچک😍❤️
همه می گیم رضا جان🎉🌺
💐🎊تولدت مبارک🎊💐
#شعر_کودکانه
#تولد_امام_رضا_ع
@ghesehmazhbi
دوباره یک غروب دلنشین✨🌸
دوباره یک صدا،🌸✨
صدای سبز✨🌸
دوباره می پرد کبوتری🌸✨
به دور گنبد حرم✨🌸
دوباره چشمهای من🌸✨
پر از نگاه کاشی و ستاره می شود✨🌸
کنار حوض🌸✨
دوباره ذهن من✨🌸
پر از صدای بالهای یک فرشته می شود🌸✨
نگاه کن!✨🌸
من آن کبوترم🌸✨
به دور گنبد طلایی اش🌸✨
چه عاشقانه می پرم✨🌸
#دکلمه
#تولد_امام_رضا_ع
@ghesehmazhbi
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
در در یک دشت سرسبز مامان آهوی مهربانی، با دو تا بچّه آهوی کوچکش زندگی می کردند. مامان آهو همیشه برای پیدا کردن غذا به دشت می رفت و به بچه های خود می گفت که در لانه خود بمانند و بیرون نروند تا او بازگردد.
بچه ها هم همیشه حرف مامان آهوی مهربان خود را گوش می دادند و تا برگشت مامان آهو در لانه می ماندند. روزی از روزها مامان آهوی مهربان برای پیدا کردن غذا به دشت سرسبز رفت اما زمانی که می خواست غذا جمع کند، پایش در دام شکارچی گیر کرد و در دام افتادمامان آهو که خیلی ترسیده و نگران دو بچه آهوی خود بود، در دل خود از خدا کمک خواست و گفت خدایا بعد از من چه بلایی بر سر بچّه های کوچکم می آید.
شکارچی مامان آهو را اسیر کرده و می خواست با خود ببرد اما با دیدن مردی که از آنجا عبور می کرد، آهو را زمین گذاشت.
در همین هنگام مامان آهو به سمت آقای مهربان رفت و پشت سر او پنهان شد. آقای مهربان رو به شکارچی کرد و گفت :این آهو را به من بفروش و مقدار زیادی پول بگیر.
شکارچی گفت:این آهو برای من هست و آن را نمی فروشم.
مامان آهو که دید شکارچی حاضر به فروش او نیست، رو به آقای مهربان کرد و گفت :من دو تا بچه دارم.
مرد مهربان که زبان حیوانات را می دانست شروع به صحبت با آهو کرد و وقتی آهو دید که مرد مهربان زبان او را می فهمد، ادامه داد:ای آقای خوب، من دو تا بچه کوچک دارم، از شما خواهش می کنم ضامن من شوید تا به نزد کودکانم بروم و به آنها غذا بدهم و سریع برگردم.
مرد مهربان قبول کرد و به شکارچی گفت :من ضامن این آهو می شوم و از تو خواهش می کنم اجازه دهی تا این آهو برود و به بچّه های کوچکش غذا دهد و برگردد.
شکارچی که تعجّب کرده بود، گفت:مگر می شود یک آهو برود و دوباره برگردد؟! اما من شما را به عنوان ضامن می پذیرم تا زمانی که آهو برگردد.
مامان آهو با سرعت به لانه اش برگشت و به بچّه هایش غذا داد وبه آنها سفارش کرد مواظب خود باشند و به خاطر قولی که به آقای مهربان داده بود، سریع برگشت.وقتی شکارچی دید آهو به قولش عمل کرده و برگشته است، خیلی تعجّب کرد و گفت:آقا من این آهو را آزاد می کنم. اما فقط شما بگویید شما چه کسی هستید؟ آقای مهربان خودش را معرّفی کرد و گفت:من امام رضا (علیه السّلام) هستم.
شکارچی با شنیدن اسم امام رضا خیلی متاثر شد و اشک ریخت و سریع به طرف شهر حرکت کرد تا خبر آمدن امام را به مردم بدهد.
مامان آهو هم وقتی نام امام رضا را شنید ، خود را به پای امام رضا انداخت و از او بسیار تشکر کرد. امام رضا مامان آهو را نوازش کرد و فرمود:
پیش بچّه های کوچکت برو و مواظب خودتان باشید. من هم دعا می کنم، که هیچ وقت در دام هیچ شکارچی دیگری نیافتید. آهو که از دیدن امام خوبی ها بسیار خوشحال شده بود ، به نزد بچه هایش برگشت و داستان ضامن شدن امام را برای آنها تعریف کرد.
بله بچه های خوبم ، امام رضا (ع ) مانند همه امامان ما بسیار مهربان بودند و وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. بچه های عزیزم شما نیز مانند امام رضا (ع) با حیوانات مهربان باشید و گاهی در صورت توان برای حیووانات غذا ببرید.
#داستان
#تولد_امام_رضا_ع
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رضا رضا
رضا رضا❤️❤️❤️
🌸🌸🌸🌸🌸
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلق تولوق
تلق تولوق
تلق توهوو
داریم می ریم زیارت ضامن آهو 😍
🌸🌸🌸🌸🌸
@ghesehmazhbi
روزی پیامبر ما 😍❤️
یه جا به نام غدیر 😍❤️
گفت به همه آدما😍❤️
هر کسی من بودهام 😍❤️
بزرگ و رهبر او😍❤️
ازین به بعد علی هست 😍❤️
امام و سرور او 😍❤️
از اون به بعد علی شد😍❤️
امام ما مؤمنا😍❤️
عید میگیریم امروز و 😍❤️
تا باشد دنیا دنیا😍❤️
علی امام ما هست😍❤️
اینو همه میدونیم😍❤️
ما علی را دوست داریم😍❤️
شیعه اون میمونیم 😍❤️
#شعر
#عید_غدیر
@ghesehmazhbi
غدیر چشمة جوشان🌺🎊
غدیر ، آب خروشان
غدیر، یه برکة خوب🌺🎊
غدیر، یه روز محبوب
غدیر، یه روز زیبا🌺🎊
یه عیدِ خوبِ خدا
غدیر، عید ولایت🌺🎊
شده روز هدایت
پیغمبر خدا گفت🌺🎊
نبی مصطفی گفت:
«علی امام شماست🌺🎊
برایتان رهنماست»
امام متقینه🌺🎊
امیرالمؤمنینه
حرف شیطون گوش نشه🌺🎊
غدیر فراموش نشه
ما بچه های شیعه🌺🎊
با هم می گیم همیشه
غدیرو دوست می داریم🌺🎊
جشنای خوب می گیریم
#شعر
#عید_غدیر
@ghesehmazhbi
حضرت محمد (ص) در آخرین سفر خود به خانه ی خدا در محلی به نام غدیر خم از مردمی که همراه ایشان بودند.❤️❤️
خواستند از شتران🐫 واسب 🐎 ها پیاده شوند و در محل خاصی به نام گودال🕳️ خم جمع شوند.( «غدیر» در زبان عربی به معنی گودال و «خم» نام محلی است.که در آن روزگار چشمهای روان و درختانی کهنسال داشته است.) همه با هم زمزمه می کردند که حتماً محمد رسول الله خبر و حرف مهمی دارد که در این مکان و هوای گرم 🤯فرمان داده جمع شویم!
حضرت محمد دست علی (ع) را بالا بردند و از حضار پرسیدند: “ای مردم آیا من را قبول دارید؟”👌🏻👌🏻
همه گفتند:” بله رسول الله، شما محمد امین هستید. شما پیامبر ما هستید.📣📣
سپس حضرت محمد (ص) دست حضرت علی (ع) را بالا گرفتند✋🏻 و فرمودند:” هرکس من مولای او هستم، از این به بعد علی مولای اوست…”😍😍😍
پس از شنیدن سخنان پیامبر ، مردم جانشینی ایشان را قبول کردند وبه حضرت علی تبریک گفتند.👏🏻🌹👏🏻🌹
#عید_غدیر
#داستان_کودکانه
@ghesehmazhbi
1- کاغذ را از وسط تا می زنیم.
2- کاغذ تا شده را دوباره از وسط تا می زنیم.
3- همینطور تعداد تاهای کاغذ را بیشتر می کنیم، (تعداد آدمک های ما به تعداد تاهایی که زده ایم بستگی دارد)
4- شکل آدم مورد نظر را روی کاغذ می کشیم به گونه ای که دست ها و پاهای آن به دو لبه ی کاغذ چسبیده باشد.
5- دور قسمت های کشیده شده را برش می زنیم.
6- حالا می تونیم تاهای کاغذ رو باز کنیم و آدم هایی رو ببینیم که دست های همدیگر رو گرفتن.
7- برای کشیدن حضرت رسول (ص) و امام علی (ع) ، فقط یکبار کاغذ را تا می زنیم. و شکل مورد نظر (مانند شکل پایین) را روی آن می کشیم به گونه ای که قسمت دستی که بالا است روی قسمت تای کاغذ بیفتد.
8- حال دور آن را برش می زنیم.
9- تای کاغذ را باز می کنیم و ادامه ی ماجرا...
10- می تونید با کمک کودکانتان اونا رو رنگ آمیزی کنید و وقتی اونا رو کنار هم قرار دادید ، داستان غدیر خم رو برای فرزندان دلبندتان تعریف کنید.
#ایده
#کاردستی
#عید_غدیر
@ghesehmazhbi