eitaa logo
قصه های مذهبی
8.3هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
785 فایل
در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود، به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره مدیر کانال @yazahra267 آیدی پاسخگویی و ادمینهای بارگذاری مطالب @Yass_94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️کلیپ شعر کودکانه‌ی آفتاب تابناک 🍃ویژه میلاد امام هادی ع 👈اگر با لینک خودتون خواستین از مطلب استفاده کنید هیچ اشکالی نداره اما لطفا نام و لگوی خودتون رو روی فیلم نزنید. https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️کلیپ شعر کودکانه‌ی یا حضرت هادی ع 🍃ویژه میلاد امام هادی ع 👈اگر با لینک خودتون خواستین از مطلب استفاده کنید هیچ اشکالی نداره اما لطفا نام و لگوی خودتون رو روی فیلم نزنید. https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان مسابقه تیراندازی امام صادق علیه السلام می فرماید:در یکی از سالها که هشام بن عبد الملک برای انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر علیه السلام نیز در مکه حضور داشت. در آن سفر امام باقر علیه السلام برای مردم سخنرانی کرد و از جمله سخنان آن حضرت چنین بود: سپاس مخصوص خداوندی است که محمد (صلوات الله علیه) را به پیامبری مبعوث کرد و ما خاندان نبوت را به وسیله او کرامت بخشید.ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وی هستیم و ما خلفای الهی می باشیم.پس آن کس که از ما پیروی کند، سعادتمند است و کسی که ما را دشمن بدارد و با ما مخالفت کند، شقی و نگونبخت خواهد بود. این سخنان به هشام گزارش شد و زمینه خشم شدید او را فراهم آورد، اما در چنان شرایطی صلاح ندید که متعرض امام باقر علیه السلام شود.زمانی که به دمشق بازگشت و ما هم به مدینه بازگشتیم، به وسیله نامه از کارگزار خویش در مدینه خواست تا من و پدرم (محمد بن علی علیه السلام) را به دمشق بفرستد. زمانی که وارد دمشق شدیم هشام تا سه روز اجازه نمی داد که نزد او برویم.تا این که سرانجام، روزچهارم به ما اجازه ورود داد.وقتی که ما در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام که نفرین خدا بر او باد به اطرافیانش دستور داده بود تا پس از او، هر یک به امام باقر علیه السلام ناسزا بگویند و وی را سرزنش کنند! امام باقر علیه السلام وارد محفل هشام شد، و بدون این که توجه خاصی به هشام داشته باشد و احترام ویژه ای برای او قایل شود، در جمله ای عام که شامل همه اهل مجلس می شد گفت: السلام علیکم، سپس بدون اجازه خواستن از هشام، در مکان مناسب بر زمین نشست. هشام بشدت خشمگین می نمود، زیرا اولا به شخص او سلام ویژه ای که به خلفا داده می شد، داده نشد، و ثانیا امام باقر علیه السلام برای نشستن از او اجازه نخواست! هشام گفت: ای محمد بن علی! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را شکسته و می شکند و مردم را به سوی خود فرا می خواند و از روی سفاهت و جهل، گمان دارد که امام است. هشام شروع به سرزنش کرد و چون او ساکت شد، یکایک مجلسیان او، سخنان توهین آمیز و نیش آلود او را پی گرفتند.چون سخنانشان پایان یافت، امام باقر از مکانی که نشسته بود برخاست و ایستاده چنین سخن گفت: ای مردم به کدامین سو می روید! و شما را به کجا می برند! خداوند نسل پیشین شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد و نسلهای آینده شما نیز باید به وسیله ما راه یابند.اگر شما پادشاهی زود گذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایی خواهیم داشت.پس از فرمانروایی ما، هیچ حاکمیتی و پادشاهی نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خداوند فرموده است: «و العاقبة للمتقین» سخن که بدین جا انجامید، هشام دستور داد تا پدرم امام باقر را به زندان ببرند و محبوس سازند.اما امام در زندان ساکت نبود و زندانیان را مورد انذار و بیدار باش قرار داده، مطالب بایسته را با ایشان در میان می گذاشت، به گونه ای که همگان به او دلبسته شدند . زندانبان از این جریان بر آشفت و وقایع را به هشام گزارش کرد. هشام دستور داد تا امام را از زندان رها سازند و نزد او بفرستند. امام صادق علیه السلام می فرماید: در این ماجرا من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم، او بر تخت نشسته بود و درباریان و ارتشیانش با سلاح ایستاده بودند. تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدف گیری و تیر اندازی بودند . با ورود ما به آن جمع در حالی که پدرم جلوتر حرکت می کرد و من پشت سر وی بودم نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیر اندازی کن. امام باقر فرمود: من دیگر سنم از این کارها گذشته است، اگر صلاح بدانی من معاف باشم .هشام گفت: به حق کسی که ما را با دینش عزت بخشید و محمد (صلوات الله علیه) را مبعوث کرد تو را معاف نخواهم داشت.سپس به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد. پدرم کمان را گرفت.تیری در چله کمان نهاد و نشانه گرفت و رها کرد، تیر در نقطه وسط هدف نشست، پدرم تیر دوم را نشانه گرفت، تیر دوم در وسط تیر اول فرود آمد و همین طور تا نه تیر...! هشام بشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمی توانست خویشتنداری کند.تا این که گفت: ای ابو جعفر! تو می گفتی که سنت از این کارها گذشته! در حالی که تو قهرمان تیر اندازان عرب و عجم هستی. این سخن را گفت، ولی بسرعت از گفته خویش پشیمان شد. هشام سعی داشت که خود را به عواقب ریختن خون پدرم گرفتار نسازد، (زیرا دریافته بود که کشتن اهل بیت بهای سنگینی برای حکومتها داشته است. هشام به زمین خیره شده بود در حالی که من و پدرم در مقابلش ایستاده بودیم.ایستادن ما به طول انجامید و پدرم خشمگین شد، هشام از نگاههای غضب آلود پدرم به آسمان، شدت خشم او را دریافت و گفت: ای محمد! نزدیکتر بیا...پدرم به طرف تخت او رفت، من هم همراه پدرم بودم. ادامه👇👇👇👇
هشام از جای برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست خود جا داد.سپس با من معانقه کرد و من هم سمت راست پدرم نشستم. هشام با تمام توجه مشغول گفتگو با پدرم شد و گفت: ای محمد! قریش هماره بر عرب و عجم پیشوایی خواهد داشت، تا زمانی که چون تویی در میان قریش باشد. براستی چه نیک تیر می اندازی. چه مدت تمرین کرده ای تا چنین مهارتی به دست آورده ای؟ پدرم گفت: می دانی که مردم مدینه در کار تیر اندازی دستی دارند.من هم در دوره جوانی گاهی تیر اندازی داشته ام، اما مدتهاست که ترک کرده ام.و از آن پس، این نخستین بار بود که در حضور تو تیر انداختم. هشام گفت: هرگز مانند کار تو را از کسی ندیده بودم و گمان نمی کنم روی زمین کسی بتواند این گونه تیر اندازی کند.آیا جعفر هم می تواند همین گونه هدف بگیرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود: ما کمالها و حقایق دین را به ارث می بریم، همان دین کاملی که خداوند درباره آن فرموده است: « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا » امروز دینتان را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دین برایتان رضا دادم.و زمین هیچگاه خالی از انسان کامل نخواهد بود. هشام با شنیدن این سخنان، چهره اش سرخ و حالش دگرگون شد و سؤالها و اشکالهای متعددی را مطرح کرد و امام هم به هر یک پاسخ داد... منبع : زندگی سیاسی امام باقر علیه السلام , ترابی، احمد ع https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان زیبای تولد🌱 زنگ خانه به صدا درآمد مهدیه از پشت پنجره با لبخندی بزرگ برای مهمان ها دست تکان داد و به سمت در حیاط دوید. در را به روی مهمان ها باز کرد و تک تک آنها را در آغوش کشید و به آنها خوش آمد گفت مادر مهدیه خانم به داخل حیاط آمد و با صدای بلند و رسا به مهمان ها خوش آمد گفت. لبخند از روی لبهای مهدیه خانم و مادرش کنار نمیرفت! مهدیه با دست راستش دست دختر دایی و با دست دیگرش دست دختر عمه اش را گرفت و از حیاط تا خانه را باهم لی لی کنان رفتند. مهدیه از آمدن مهمان ها بسیار خوشحال بود و میخواست با محبت و رفتار خوب اش این خوشحالی را به مهمانانش نشان دهد. مهمانان مهدیه برای تولد او آمده بودند و آن روز برای مهدیه خانم بسیار خاطره انگیز شد. ✨مهدی یاوران عزیز اگر آقا امام زمان به خانه شما مهمان شوند شما چگونه با او رفتار می کنید و چطور خوشحالی تان را به ایشان نشان می دهید..✨ ادامه دارد... 🌸🌱🌸🌱🌸 https://eitaa.com/ghesehmazhbi
48399414230119.pdf
6.28M
✨🌻 پیک غدیربرای کودکان🌻✨✨ هدیه ای عالی و رایگان برای والدین و مربیانی که قصد دارند قصه غدیر را با زبان کودکانه به فرزندانشان بیآموزند. @ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همخوانی شعر «دختر امروز، مادر فردا» 🎙 حاج میثم مطیعی 🌸🟣🌸🟣🌸🟣🌸🟣 https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب 💠 قصه‌ «حضرت موسی علیه السلام» قسمت اول 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: آشنایی با زندگی حضرت موسی علیه‌السلام https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب 💠 قصه‌ «حضرت موسی علیه السلام» قسمت دوم 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: آشنایی با زندگی حضرت موسی علیه‌السلام https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🔶هیجده مورد شعر چیستانی تقدیم به کودکان تیزهوش و عزیزم 🔶✨🔸✨🔶✨🔸 🔸️این قسمت: شیر 🌸اون چیه که همیشه 🌱با صبحانه می نوشند 🌸سفیده رنگ ماسته 🌱با دستگاه هم می‌دوشند 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: هویج 🌸اون چیه نارنجیه 🌱خوردنیه پوست داره 🌸خرگوشه‌یِ زرنگه 🌱خیلی اونو دوست داره؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: ساعت 🌸چی هست به رویِ دیوار 🌱با تیک تاکش گرم کار؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: آب‌پاش 🌸چیه که مثل بارون 🌱آب می‌پاشه روی گل‌ها 🌸با باغبون همیشه 🌱میاد به سوی گل‌ها؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: درخت 🌸اون چیه قد بلنده 🌱ریشه‌‌ش توی زمینه 🌸ایستاده تا پرنده 🌱رو شاخه‌هاش بشینه ؟ 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: گل 🌸اون چیه توی باغچه 🌱روی چمن وا می‌شه 🌸دوروبرش همیشه 🌱پروانه پیدا می‌شه؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: گل 🌸اون چیه روی شاخه 🌱میرقصه‌ و می‌خنده 🌸دوسش دارن همیشه 🌱شاپرک و پرنده؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: پروانه 🌸اون چیه که بال داره 🌱بالهای پرخال داره؟! 🌸بالهای زیبا داره 🌱شش تا دونه پا داره 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: جنگل 🌸اون چیه که بزرگه 🌱پر از شغال و گرگه؟! 🌸آفتاب و‌ بارون داره 🌱حیوون فراوون داره 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: برگ 🌸اون چیه که زرد میشه 🌱روی زمین می‌ریزه 🌸هرکی اونو ببینه 🌱می‌دونه که پاییزه؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: بخاری 🌸اون چیه که زمستون 🌱دوستِ تو و من می‌شه 🌸سرما که میشه هرسال 🌱توو خونه روشن می‌شه؟! 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: پنیر 🌸اون چیه که سفیده 🌱اما نه ماست نه شیره؟! 🌸خراب نمیشه چونکه 🌱توو آب نمک اسیره 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: دندون 🌸اون چیه تویِ دهن 🌱خوشکله و سفیده 🌸در دو ردیف قطاره؟! 🌱به رنگ مرواریده 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: قند 🌸اون چیه هست تو قندون 🌱خواهان نداره چندون 🌸نام یه نوع بیماریس 🌱مُضرّه واسِ دندون 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: ابر 🌸اون چیه که همیشه 🌱رو پشت باد سواره 🌸برای باغ و صحرا 🌱بارونِ خوب میاره؟! 🌸🔸🌸 این قسمت: چاله اون چیه که هرچی ازون برداری قد میکشه بزرگ بزرگتر میشه وقتی میخوای‌قدش بلندتر بشه می‌کَنی اون رابا کلنگ وتیشه 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: سیر 🌸اون چیه که هم ریزه 🌱هم تنده و هم تیزه 🌸سفیده خیلی نازه 🌱همسایه‌ی پیازه 🌸🔸🌸 🔸️این قسمت: عینک 🌸اون چیه شیشه داره 🌱روی بینی سواره 🌸وقتی نشست رو بینی 🌱چیزا رو خوب می بینی 🌸🔸🌸 ویرایش این اشعار توسط سلمان آتشی صورت گرفته است .🔶 https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب 💠 قصه‌ «حضرت موسی علیه السلام» قسمت سوم 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: آشنایی با زندگی حضرت موسی علیه‌السلام. https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا