نقاشی مهربانی امام کاظم علیه السلام
ارسالی از پیش دبستانی قرانی ریحانه بهشتی رکن آباد
#داستان
#امام_کاظم
کانال قصه های مذهبی 👌👌
@ghesehmazhbi
قصه امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز
سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند.
خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود.
اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت.
در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت بچه های خوب چشمتان روز بد نبیند مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود.
مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد.
امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟
مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید.
مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد.
امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد.
بچه های خوب و نازنین ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید.
بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند.
#داستان
#قصه
#امام_کاظم
@ghesehmazhbi
«در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.
#داستان
#قصه
#امام_کاظم
@ghesehmazhbi
🌹 #شعر_کودکانه
🏴 ویژه
🏴 #شهادت #امام_کاظم (علیه السلام)
بر خلق این جهان
مولا و رهبری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
از هر فرشته ای
حتی تو برتری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
بر شعیان خود
آقا تو سروری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
بعد از تو آمده
خورشید دیگری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
#شعر
#امام_موسی_کاظم_ع
@ghesehmazhbi
هدایت شده از قصه های مذهبی
🌹 #شعر_کودکانه
🏴 ویژه
🏴 #شهادت #امام_کاظم (علیه السلام)
بر خلق این جهان
مولا و رهبری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
از هر فرشته ای
حتی تو برتری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
بر شعیان خود
آقا تو سروری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
بعد از تو آمده
خورشید دیگری
ای هفتمین امام
موسی بن جعفری(ع)
#شعر
#امام_موسی_کاظم_ع
@ghesehmazhbi
مهمان مادر بزرگ.pdf
2.04M
🌞نام داستان: مهمان مادر بزرگ💠
✔️داستان ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
#ولادت_امام_کاظم
#دبستان
#امام_کاظم
@ghesehmazhbi
قصه امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز
سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند.
خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود.
اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت.
در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت بچه های خوب چشمتان روز بد نبیند مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود.
مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد.
امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟
مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید.
مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد.
امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد.
بچه های خوب و نازنین ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید.
بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند.
#داستان
#امام_کاظم
https://eitaa.com/ghesehmazhbi/10500
امام موسی بن جعفر معروف به امام موسی کاظم علیه السلام، امام هفتم ما شیعیان هستند. ایشان فرزند امام جعفر صادق بودند و در حدود سال ۳۲۸ هجری قمری چشم به جهان گشودند. نام مادر ایشان حمیده بوده است که گفته میشود زنی بسیار عالم و دانا بوده است. امام کاظم از همان دوران کودکی بسیار باهوش و زیرک بود و علوم بسیاری را فرا گرفت.
زمانی که امام کاظم در حدود ۲۰ سال سن داشت پدر خود را از دست داد. ایشان بعد از پدر خود به امامت رسیدند. دوران امامت امام موسی کاظم با خلافت عباسیان هم زمان بود، امام موسی کاظم به پرهیزگاری و تقوا و عبادت بسیار معروف بود. تقوا و پرهیزگاری در امام کاظم به حدی بود که به ایشان عبد صالح میگفتند. امام کاظم هم، مانند اجداد خود بسیار سخاوتمند و بخشنده بودند.
ایشان کیسه هایی از طلا را با خود می بردند و در میان انسان های فقیر و نیازمند پخش می کردند. این امام بزرگوار با وجود آن همه بخشندگی، خودشان بسیار ساده زیست بودند و همیشه لباس هایی بسیار ساده می پوشیدند. امام بزرگوار قصه ما نسبت به زن و فرزندان خود، هم چنین نسبت به نیازمندان و یتیمان بسیار مهربان و با گذشت بودند. امام کاظم علیه السلام به صورت آشکار و یا به صورت پنهانی دست فقیران و کودکان یتیم را میگرفتند.
تعداد زیادی از مردم مدینه وجود با ارزش امام موسی کاظم را می شناختند و از وجود ایشان بهره می بردند، تعدادی دیگر هم پس از تبعید ایشان از مدینه به بغداد به ارزش وجود آن امام بزرگوار پی بردند. امام مهربان ما آن قدر با قرآن انس داشت و آن را زیبا تلاوت می کرد که در زمان تلاوت قرآن مردم در اطراف خانه ایشان جمع می شدند و به صدای زیبای ایشان گوش می دادند.
این امام مهربان فرزندان دختر و پسر زیادی داشته اند، امام هشتم ما امام رضا علیه السلام یکی از این فرزندان است. شاهچراغ که در شهر شیراز قرار دارد یکی دیگر از فرزندان ایشان بوده و حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم یکی از دختران این امام بزرگوار است. در آن روزها حکومت عباسی بسیار مقتدر بود بعضی از کارگزاران حکومت از دوستان امام کاظم بودند و به همین دلیل به حرف های ایشان عمل می کردند، اما عده زیادی از این کارگزاران از دشمنان اهل بیت بودند و به صورت مداوم به امام و اجداد ایشان توهین میکردند.
اما امام کاظم هیچ گاه عصبانی نمی شدند و با خشم پاسخ آن ها را نمی دادند و به همین دلیل است که به این امام معصوم لقب کاظم را داده اند. بچه های خوب و عزیزم کاظم یعنی فرو برنده خشم. در آن زمان که هارون الرشید حکومت می کرد عده زیادی از امام مهربان ما بدگویی می کردند، این بدگویی ها باعث شد که هارون رشید نسبت به امام بدبین شود. در سفری که هارون الرشید به حج داشت متوجه علاقه و احترام بیش از حد مردم به امام کاظم شد و این موضوع او را بسیار نگران کرد، تا جایی که امام کاظم را خطری جدی برای حکومت و تاج و تخت خود می دانست.
به همین دلیل هارون الرشید برای این که تهدیدی از جانب امام برای وجود نداشته باشد، در زمان برگشت به مدینه دستور داد امام را دستگیر کنند و امام را راهی زندان کنند تا از این طریق در میان امام و مردم فاصله ایجاد شود. هارون در ابتدا دستور داد امام را با غل و زنجیر به شهر بصره ببرند و از حاکم بصره درخواست کرد که امام را به زندان بفرستد. امام در حدود یک سال در بصره زندانی بود و پس از گذشت یک سال هارون الرشید از حاکم بصره درخواست کرد تا امام را به قتل برساند، اما حاکم بصره این را نپذیرفت.
بنابراین هارون رشید امام را به بغداد منتقل کرد و او را به دست فضل بن ربیع سپرد. امام مدتی در زندان فضل گرفتار بود و پس از مدتی هارون الرشید از فضل بن ربیع درخواست کرد که امام را به شهادت برساند اما او نیز نپذیرفت. امام برای مدتی طولانی از این زندان به آن زندان منتقل می شدند تا اینکه سرانجام در سال ۱۸۳ هجری قمری به دست مردی ستمگر به نام سندی بن شاهک به دستور هارون الرشید مسموم شدند و به شهادت رسیدند.
امام موسی کاظم در طول زندگی خود در جهت هدایت مردم و تبلیغ دین خدا بسیار تلاش کردند و مسئولیت خود را به بهترین شکل به انجام رساند. امام کاظم سرانجام در سن ۵۵ سالگی به شهادت رسیدند. بچه های عزیز با خواندن داستان ائمه با سبک زندگی و خصوصیات اخلاقی آن ها بیشتر آشنا می شوید، درنتیجه می توانید بهتر از آن ها الگو بگیرید. امام کاظم نمونه یک انسان عابد، پرهیزگار و با تقوا است. می توانید با الگو گرفتن از ایشان آینده ای درخشان در مسیر بندگی خداوند برای خود رقم بزنید.
#داستان
#امام_کاظم
https://eitaa.com/ghesehmazhbi/10500