#داستان_کودکانه
#داستان_قرانی
#داستان_آموزه_قرانی
#کتاب_های_قران_یارمهربان
#نویسنده_استاد_حسین_همتی
#سوره_تبت
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅
توی شهر مكه پيرمردي بد اخلاق و عصباني زندگي مي كرد . بهش به خاطر عصبانيت زياد ابولهب مي گفتن، چون بيشتر وقتا از عصبانيت صورتش مانند آتش سرخ بود.
ابولهب خيلي پولدار و ثروتمند بود. اونو دوستاش با سنگ و چوب چند تا مجسمه درست كرده بودن و به مردم مكه مي گفتن كه آن مجسمه ها خدان.
بيشتر مردم هم كه بي سواد و نادون بودن ، گول حرفاي اونا را مي خوردن و براي عبادت خداهاي سنگي و چوبي به اتاقي كه مجسمه ها در اون جا بود، مي رفتن و اونا را مي پرستيدن.
ابولهب به مردم مي گفت: بايد براي خداهاي خودتون پول و طلا بياريد و مردم نادونم پول و طلا و چيزاي ديگه اي براي خداهاي سنگي مي آوردن. شبا موقعي كه مردم مي رفتن ابولهب و دوستاش ، طلاها و پولا را بر مي داشتند و به همين خاطر اونا جزو ثروتمندان شهر مكه بودن.
پيامبر مهربون اسلام ، هر روز صبح براي ياد دادن كاراي خوب و دعوت كردن اونا به دين اسلام بين مردم مي رفت و با اونا صحبت مي كرد و به مردم مي گفت كه مجسمه ها خدا نيستند و مردم نبايد به حرفهاي ابولهب و دوستاش گوش كنند.
ابولهب كه عموي پيامبر بود به همراه همسرش كه مثل خودش آدم بدي بود، تصميم گرفتن پيامبر رو اذيت كنند تا از ياد دادن حرفهاي خوب به مردم دست برداره، به همين خاطر ابولهب به كودكان فقير شهر مكه كه پيامبر رو نمي شناختن پول مي داد تا اونا پيامبر رو با سنگ بزنن، اونا هم كه گرسنه و فقير بودن براي بدست آوردن مقداري غذا به حرفاي ابولهب گوش مي كردن و وقتی كه پيامبر مشغول صحبت كردن براي مردم بود به طرفش سنگ پرتاب مي كردن.
سر و صورت پيامبر زخمي مي شد و از صورت و دهان پيامبر خون می یومد.
بعضي وقتها هم ام جميل زن بدجنس ابولهب به بياباناي مكه مي رفت و خارا و تيغا رو جمع مي كرد و در تاريكي شب بر سر راه پيامبر مي ريخت تا وقتي پيامبر از اونجا عبور مي كنه تيغا و خارا توی پاي پيامبر بره و پاهاش زخمي شود.
ابولهب و همسرش به آزار و اذيت خود ادامه دادند تا اينكه يك روز فرشته وحي حضرت جبرئيل پيش پيامبر آمد و سوره ي مسد را براي ايشان خواند ، پيامبر هم مسلمانان را جمع كرده و سوره را برايشات تلاوت كرد.
خبر نازل شدن سوره ي مسد به سرعت در شهر مكه پيچيد و مردم يكی يكی سوره رو برا همدیگه مي خوندن تا اينكه به گوش ابولهب و همسرش رسيد.
ام جميل كه طاقت نگاهاي مردم شهر رو نداشت از شهر مكه بيرون رفت.
ابولهب هم بعد از آمدن سوره ي مسد كمتر از خونه خارج مي شد و حتي دوستانش هم به خونه او نمي رفتند تا اينكه يه روز همسايه ها ديدن بوي بدي از خونه ابولهب مي آد.
هر چقد در زدن كسي در و باز نكرد، در خونه رو شكستن و به داخل خانه رفتن و ديدن كه ابولهب در كنار سكه ها و طلاهاش مرده .
به خاطر بوي بد حتي دوستان و نزديكان ابولهب حاضر نبودن به اون نزديك بشن، برا همين به چند كارگر سياه پوست ، پولي دادند تا جنازه ي او نو در بيرون از شهر به خاك بسپارند.
💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅
#تبت #سوره
#داستان_کوتاه
#بچه_های_اسمان
#داستان_آموزه_قرانی
#داستان_کودکانه
نویسنده استاد #حسین_همتی
از سری کتاب های بچه های اسمان
#سوره_کوثر
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
محمد حسين مشغول بازي كردن با اسباب بازيهاش بود كه صداي باز شدن در خانه را شنيد. از جاي خودش بلند ش د و رفت توي حياط.🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
ولي وقتي وارد حياط شد ديد بابا مشغول آب دادن به يك گوسفند چاق قهوه اي بود. سريع گفت: سلام باباجون. اين گوسفند اينجا چكار مي كند؟
بابا هم گفت: سلام پسر گلم، فردا صبح كه مامان و آبجي كوچولو از بيمارستان بر مي گردند مي خواهيم جلوي پاي آنها اين گوسفند را قرباني كنيم.🐏🐏🐏🐏🐏🐏
محمد حسين گفت: قرباني كنيم يعني چي؟
بابا گفت: خدا به آدمها وقتي هديه هاي قشنگ و خوب مي دهد، آدمها هم بايد خدا را شكر كنند و شادي خودشان را با ديگران تقسيم كنند يكي از راههاي شكر خدا اينه كه به همسايه ها و نزديكانشان گوشت قرباني بدهند.
🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏🐑🐏
محمد حسين كه انگار چيزي يادش آمده بود، دويد و رفت توي اتاق و با خودش يك كتاب آورد. بعد رو كرد به باباش و گفت: ولي بابا توي اين كتاب نوشته وقتي خداوند به پيامبر(ص) حضرت زهرا(س) را هديه داد ، پيامبر(ص) شتر قرباني كرد. بابا جون ببين اين هم نقاشي كتابم كه عكس شتر دارد.
باباي محمد حسين گفت: آفرين، وقتي حضرت زهرا(س) به دنيا آمد خدا به پيامبر(ص) فرمود نماز بخوان و شتر قرباني كن چون در شهر مكه شتر خيلي زيادبود و مردم آنجا بيشتر گوشت شتر مي خوردند ولي در ايران بيشتر گوسفند قرباني مي كنند. حالا بيا و به گوسفندمون غذا و آب بده تا گرسنه و تشنه نمونه.
سوره کوثر😊❤️
@ghesehmazhbi