جواد🧒 و کبوتر سفید🕊 در جستجوی امام مهربان☀️ من کبوتر سفیدم🕊روزی از روزها داشتم تو آسمون پرواز می کردم🕊 کلاغ های سیاه🦅 به من حمله کردند.‌ زخمی شدم و روی زمین افتادم. جواد کوچولو🧒 داشت از کنار من رد می شد. چشمش به من افتاد🕊 من رو که حسابی زخمی شده بودم، از روی زمین بلند کرد. بال هام و مداوا کرد🕊 ازش پرسیدم کجا میری؟ گفت: من پدر ندارم. اما مردی نورانی☀️ هر شب برای ما نان و غذا🍪 می آورد و دم در خانه🏠 می گذاشت و می رفت. اما الان دو روزه که ازشون خبری نیست. من نگرانشون هستم. کبوتر کوچولو🕊 تو ازشون خبر نداری؟ من گفتم یه آقای نورانی☀️ هم همیشه اینجا می آمدند، من کنارشون می نشستم. وقتی ایشون می آمدند، کلاغ های سیاه🦅 جرأت نمی کردند من رو اذیت کنند.. #قصه #کودکانه #شهادت #مولا‌علی‌علیه‌السلام 🏴🏴🏴🏴🏴 @ghesehmazhbi

🏴☀️🏴☀️🏴☀️🏴 جواد🧒 و کبوتر سفید🕊 در جستجوی امام مهربان☀️ ...اما دو روزه که منم ازشون خبری ندارم. جواد کوچولو🧒 گفت: پس بیا با هم بریم و خبری ازشون بگیریم. با هم راه افتادیم🧒🕊 توی راه از هر کسی سراغ اون مرد مهربان☀️ رو می گرفتیم، خانه امام علی(علیه السلام)☀️ رو به ما نشون می داد. رفتیم و رفتیم دیدیم جلوی خانه🏠 یه عالمه بچه با عده ای از مردم جمع شدند. همه نگران حال بابای مهربون☀️ بودند. چون حسابی حالشون بد بود. دکتر گفت: باید برای ایشون شیر🥛 تهیه کنیم. هر چه بیشتر شیر بخورند🥛 زودتر خوب می شوند. برای همین هم بچه یتیم های شهر، کاسه های خالی را برداشتند و برای تهیه شیر رفتند🥛 با جواد رفتیم و مقداری شیر تهیه کردیم و آوردیم🥛 اما دیگه دیر شده بود. انگار حال امام مهربانمون☀️ خیلی خیلی بدتر شده بود. دکتر گفت: دیگه به کاسه های شیر نیازی نیست. چون بابای مهربان از این دنیا پر کشیدند☀️ تا این خبر رو شنیدیم، یکی یکی کاسه های شیر از دست بچه یتیم ها می افتاد و می شکست و روی زمین می ریخت. هر بچه ای یه گوشه سر به دیوار گذاشت و های های گریه کرد😭😭 من و جواد هم سر به دیوار گذاشتیم و برای شهادت بابای مهربون، های های اشک ریختیم😭 #قصه #کودکانه #شهادت #مولا‌علی‌علیه‌السلام 🏴🏴🏴🏴🏴 @ghesehmazhbi