eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.7هزار دنبال‌کننده
238 عکس
52 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
تازه یاد گرفته ای روی زمین بنشینی. شیرین کاری هایت نقل زبان همه فامیل شده... هرچقدر که بیشتر می خواهی دنیای اطرافت را کشف کنی، در و دیوار خانه انگار بیشتر تو را محدود می کنند... سرت به چارچوب آهنی در اتاق که میخورد، شوکه می شوی... سکوت میکنی... اما نه سکوتی که نشانه رضایت است... سکوتی که نشانه ترس و شکایت است... ترس و درد و خشمت را یکجا روانه چشم هایت میکنی و با اشک هایت می خواهی بگویی که آغوش امنم کجاست؟ من ترسیده ام... دلم پناهگاه همیشگی ام را می خواهد... و من تمام عشق و محبت و رحمتم را از قلبم روانه زبانم میکنم و می گویم جااااااانم... و تو را محکم تر از قبل در آغوشم می فشارم... و همین که صدای مرا می شنوی و گرمای محبتم را احساس میکنی گریه ات بند می آید و کم کم تبدیل می شود به یک سکوت آرامش بخش و بعد هم لبخند... فرزندم! کاش می توانستم بلند بلند پیش تو فکر کنم... میدانی به چه فکر میکنم؟ به اینکه مادر که باشی حاضری خودت زمین بخوری اما فرزندت حتی پایش به یک دست انداز کوچک هم گیر نکند... مادر که باشی اگر کل خانه را آب اشک هایت پر کند برایت ملالی نیست اما وای به حال روزی که قطره اشکی از فرزندت را ببینی... حال چه برسد که مادر باشی و فرزندت در آغوش خودت گرم بازی باشد و به تو لبخند بزند و تو ندانی که به لبخندش ذوق کنی یا به گریه ای که چند لحظه بعد ممکن است از ترس انفجار نزدیک گوشش، سر بدهد دل بسوزانی... مادر که باشی، غصه زمین و زمان را حاضری بخری تا فرزندت لبخند را حتی برای لحظه ای به لبهایش هدیه دهد... خدا کند که یا مادر نباشی یا اگر مادر بودی، مجبور نباشی پشت لبخندی که به فرزندت میزنی، ترس و درد و نگرانی و غصه ی انفجار های پیاپی خانه ات را مخفی کنی... زهرا محقق به وقت ۱ آبان ۱۴٠۲ دو هفته بعد از آغاز طوفان الاقصی. به کانال شعر، قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 https://eitaa.com/gheseshakhsiatemehvari
ببر فُطرس! به همراه سلامم این دعایم را: «حسینم! جَلد خود کن کودکان آشنایم را» به قربان تو و طفلان تو، نسلم، پسرهایم پذیرا باش از من، طفل‌های جانفدایم را به روی سینه‌شان، بر رخت مشکی، بوسه می‌کارم چنین تکمیل خواهم کرد این شب‌ها عزایم را کشیدم گنبدت را، رنگ کرد و بعد بوسیدش برایش رسم کردم مرکز جغرافیایم را برایم آیه آیه می‌سراید مصحفی از عشق به «هیئت» می‌برم بهر عبادت، انبیایم را میان روضه‌ات، می‌آید و هی آب می‌نوشد به انگشتش خریدارست اشک‌ بی‌هوایم را برای روضه، در بر می‌کشم درّ گرانم را برون می‌آورم هرچند از گردن، طلایم را جواهرهای کوچک را برایت هدیه آوردم تمامم! گوهران خُرد پاک پربهایم را! سپردم دست تو تا پا بگیرد زیر این پرچم بیا مردانگی کن! برنگردان بچه‌هایم را ـــــــ شاعر: فهیمه انوری @gheseshakhsiatemehvari