فاطمه از حال رفته،
شاید هم از این دنیا،
اشک علی به صورتش میچکد،
شاید هم خون جگر؛
علی حالا تمام وجودش از داغ دوری فاطمه میلرزد!
سرتا پا التماس:
«آرامش خانهام! با من حرف بزن!»
فاطمه اما به قدر چشم بازکردنی، توان در جسم خستهاش
و به قدر یا علی گفتنی، نفس در سینه شکستهاش نمانده.
علی این بار تمام تنهاییاش را به رخ فاطمه میکشد:
يا فاطمةُ كَلِّمينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِي...
«فاطمه، منم علی!»
فاطمه چشمهایش را باز کرد،
تا ندای امام زمانش بیجواب نمانَد!
_ بحارالأنوار ج۴۳، ص۱۷۸
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد ...
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد !
@gheshae_80
قصه اینجاست
که شب بود !
و هوا ریخت به هم
من چنان درد کشیدم
که خدا ریخت به هم ...
قصه اینجاست که شب بود ! و هوا ریخت به هم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت به هم ...
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم
از بد حادثه ، ابروی تو آویخت بهم
تو سر مهر نداری ، دل من تنگ شده
دل من از خم ابروی تو میریخت بهم
@gheshae_80
_
تنهایی خطرناک است ، اعتیادآور است . وقتی
متوجه شدید که چقدر آرامش در آن وجود
دارد ، دیگر دلتان نمیخواهد با دیگران باشید .
میدان نبرد ، تنها ، صحنهی نمایش یک پیروزی است .
پیروزیها ، پیش از نبرد بر صفحهی کاغذها رقم میخورند .