زنگ تجربه👇
مادر خانمم تور خیانت رو برام پهن کرد
سلام خدمت شما و فالوئرهاتون
از اینکه یه توجهی هم به ما آقایون دارید بسیار سپاسگزارم.
همیشه خانمها حرف برای گفتن دارند همیشه اونها هستند که مشکل دارن و دل شکسته هستند نمیخوام منکر دغدغه هاشون باشم وظیفه مادری و خانه داری واقعا سخته، اما خداوکیلی یک بار هم شده پای حرف های ما آقایون بشینید؟
من مدرس دانشگاه هستم شغل آزاد هم دارم خدا رو شکر وضعم بد نیست، مشکل اصلی ما مادر همسرم بود و دخالتهای بی شمارشون، همه میگن مادرشوهرا خوب نیستن و دخالت میکنن من میگم مادر زن هم اگر بد باشه زندگی رو خراب میکنه.
تعداد اقلامی که باید میخریدم مشخص بود من سرویس چوب و چند قلم جنس دیگه باید میخریدم متاسفانه ایشون در خرید تک تک وسایل دخالت میکردن من نباید تو خریدشون دخالت میکردم اما اونها دخالت کامل داشتن.
من یه خونه ۵۵ متری کرایه کرده بودم مادر خانمم میگفت باید میز غذاخوری ۹ نفره بگیری هر کاری کردم که بیخیال بشه نشد مجبور شدم بگیرم باور کنید اصلا جا نداشتیم راه بریم اما خب لج کرده بود و نمیذاشت
برای تالار هم باید نظر میدادن چند تا تالار عوض کردیم هر چی به خانمم میگفتم باهاش حرف بزن میگفت مادرمه احترامش واجبه نمیتونم ناراحتش کنم، همسر من فقط خانوادش رو قبول داشت راضی به دیدن ناراحتیشون نبود، اما خیلی راحت منو اذیت میکرد و عذابم می داد واقعا نمیدونم چرا اینطوری میکرد خلاصه بنده از زندگیم خوشی ندیدم اونم فقط بخاطر مادرشون؛
خیلی سعی کردم باهاشون بحث نداشته باشم باور کنید نمی ذاشتم زیاد خونه مادرم بره یا ارتباطی بگیره میگفتم مادرشوهره یه وقت حرفی نباشه خانمم ناراحت نشه دلخوری پیش نیاد.
من عاشق خانمم بودم خیلی برای زندگیم تلاش کردم از دورهمی ها و هزینه هاش نمیخوام بگم اصلا خانمم اگر با مادرش ارتباط نداشت عالی بود اما همین که با مادرش تماس میگرفت دیگه تموم بود.
بزرگ ترین اشتباهم بچه دار شدنمون بود بماند چقدر سر همین موضوع با مادرش مشکل داشتیم. میگفت دخترم بیاد خونه ما بهش برسم منم گاهی میرفتم اونجا بجای اینکه خانمم ویار کنه مادرش هر روز هوس یه خوراکی میکرد و میگفت زنت هوس کرده منم نمیدونستم اینا رو خانمم بعدها گفت.
دعوای اصلی ما از بعد زایمان خانمم شروع شد مادر خانمم تا ۱۵ روز خونمون بود به خانمم گفتم اگر میشه بگو مامانت بره خودم کمک میکنم چند روزم مامان من بیاد اما دعوای بدی شد مادر خانمم رفت اما دشمنی و جنگ رو شروع کرد من هیچی از شیرینی بچه و پدر شدن متوجه نشدم خانمم از فردای روزی که مادرش رفت قهر کرد خوب به بچه شیر نمی داد با مادر منم بدرفتاری می کرد خلاصه حسابی روابط بینمون تیره و تار شد دیگه هیچی برام لذت نداشت خیلی ببخشید ما حتی رابطه ای هم با هم نداشتیم. مادر خانمم یکبار بهم گفت زندگیتو خراب میکنم به روز سیاه میشونمت یکی نبود بهش بگه زندگی من زندگی دخترته من تنها نیستم هر اتفاقی بیفته دخترت هم ضربه می خوره اما اصلا متوجه نبود.
من مجبور به خیانت شدم اونم خیانتی که مادر خانمم تورش رو پهن کرده بود با یه خانم دوست شدم نمی دونستم که از طرف مادر خانممه و اون باعث و بانی خیانت شد همه پیامها و عکسهایی که با اون خانم داشتیم دست خانمم بود در واقع اون خانم از طرف مادر خانمم بود یعنی نقشه ای برام کشیدن که خودمم نفهمیدم چطور گرفتار شدم. اون خانم خیلی خوب نقش بازی کرد فقط من احمق بودم ک گول خوردم یعنی تنها بودم بی کس بودم بابا شده بودم اما اصلا خوشحال نبودم در اصل نه زن داشتم و نه بچه تنهای تنها میدونم خیانتم توجیه پذیر نیست و اشتباه کردم اما همه من رو متهم و مقصر میدونن خانمم با مدارکی که داشته اقدام به طلاق کرد و ازم جدا شد پسرمم فعلا برده، هر چی التماسش کردم فایده نداشت اشتباهاتش رو گفتم اما قبول نداشت میگقت تو خیانت کردی این قابل قبول نیست با اینکه می دونست دام مادرش بود بازم قبول نمی کرد.
من یه بازنده هستم شاید باید جدی تر می بودم نمیدونم واقعا نمی دونم فقط از خدا میخوام حق منو بگیره. می دونم خانمم بزودی پشیمون میشه و برمیگرده اونوقته که من میدونم باید چیکار کنم.
ببخشید بابت طولانی شدن. حرفها زیاد بودن خلاصه کردم.
لطفا لطفا لطفا قضاوتم نکنید هیچ کسی جای من نبوده و نیست. نمی خوام حق بهم بدید محتاج حق گرفتن نیستم فقط خواستم بگم مادر زن هم می تونه بد باشه.
یا علی
#پند_زندگی
🆔 @ghesseyekhab
خدا رو هزاران هزار شکر امروز هم تونستم دنیا و عزیزانم رو ببینم و هزاران هزار بار از دستشون حرص بخورم🙂🙂
🆔 @ghesseyekhab
👇زنگ تجربه
هر بار با پدر و مادرم حرف میزنم پر از خشم میشم.
سلام روز خوش ممنون از کانالتون با این تعداد فالوئر مطالب خیلی خوبی میذارید من تازگیا عضو شدم داستانها واقعا جالب و آموزنده هستند.
لطفا متن من رو اصلاح نکیند همینطوری که هست داخل کانال بذارید.
شاید مطالبم به مذاق بعضیا خوش نیاد و من رو آدم کینه ای و نمک نشناسی بدونن اصلا برام اهمیت نداره نمیدونم حس واقعیم از نوشتن این مطالب چیه شاید تخلیه شدن باشه یا حتی نداشتن یه آدم مطمئن برای درد و دل کردن. اصلا نمی دونم چرا از زندگیم میذارم شایدم می خوام تعداد بچه هایی مثل من به حداقل برسه
میدونید چیه ؟ آدم بعضی وقتها دلش میخواد یه ذره آروم بشه. اما گذشته ولت نمیکنه. من از بچگی یاد گرفتم که محبت یه چیز لوکسِ که برای من نبوده. وقتی بچه بودم، هر بار که اشتباه میکردم، به جای اینکه یادم بدن درستش کنم، با داد و فریاد و بعضی وقتها با کمربند یا مشت و لگد مواجه میشدم. محبت داشتن، اما کتکهاشون چندین برابر بود تحقیرهاشون عذابآور بود من هر چی بگم درکش برای بقیه آسون نیست ممکنه بعضیا بگن مگه میشه پدر و مادر اینطوری باشند بخدا من شیطون و نافرمان نبودم فقط بچه بودم همین و یه بچه خیلی از اصول رو نمیدونه و باید با آرامش آموزش داده بشه اون وقتا یه گوشه کِز میکردم و از خودم میپرسیدم مگه من چیکار میکنم که لیاقت عشق و مهربونی رو ندارم؟
پدر و مادر من مشکلی نداشتند وضع مالیمون بد نبود مشکل اصلی بی اعصابی و بی حوصلگی اونها بود ما سه تا بچه هستیم من و دو تا خواهرام.(اونام شرایط خوبی از نظر روحی ندارن)
یکی نبود بگه بابا وقتی اعصاب و شرایط ندارید بچه دار نشید وقتی هنوز بالغ نیستید بچه دار نشید
بخدا در حق بچه ظلمه بخدا بچه گناهی نداره نمی دونه چی درسته و چی غلطه باید یاد بگیره ذاتش پاکه فقط باید درست تربیت بشه چیزی که من از کودکیم دیدم بیشتر داد و فریاد بود تا محبت و عشق ورزی.
بزرگتر که شدم، فهمیدم این زخما خوب نمیشن. آدم وقتی محبت نبینه، یاد نمیگیره محبت کنه. یه چیزی توی وجودت میشکنه، چیزی که هر کاری هم بکنی، درست بشو نیست. هر وقت میبینم یکی با پدر و مادرش راحت و صمیمیه، حسرت میخورم. چون من هر بار که بهشون فکر میکنم، یه تلخی بدی توی دلم میشینه. من نتونستم ببخشم. نه اونا رو، نه خودم رو و نه دنیا رو.
میگن گذشته رو باید رها کرد، ولی کسی نمیگه چطوری؟
چطوری میتونم محبت کنم وقتی هیچوقت محبت ندیدم؟
بعضی وقتا به خودم میگم شاید من آدم بدی شدم. چون وقتی کسی ازم انتظار مهربونی داره، تهِ دلم خالیه. هیچی نیست که بدم. خستهام از این جنگِ درونی. از اینکه همیشه یه دیوار بین من و بقیه هست. از اینکه هر بار با پدر و مادرم حرف میزنم، به جای احترام، پر از خشم میشم. میدونم که پیر شدن، میدونم که پشیمونن، ولی اون بچهٔ زخمیِ درونِ من هنوز درد میکشه.
گاهی وقتا آرزو میکردم کاش یه بار میاومدن و میگفتن "ببخشید ما نادون بودیم کارهامون غلط بوده اتفاقا برعکس از من توقع احترام و محبتی رو دارند که خودشون ازم دریغ کردن تا بهشون تندی میکنم قرآن و ائمه رو میارن وسط که بچه در هر حالتی باید به پدر و مادرش احترام بذاره آخه تو همین قرآن ننوشته چطوری؟ هیچ وقت نگفتن که اشتباه داشتن که کمی دلم آروم بگیره دیگه درست نمیشم فقط آروم بشم.
وقتی بچه محبت ندیده چطور محبت کنه؟" شاید اگه یه روزی دل و جرأتش رو پیدا کنم، بتونم از این همه خشم و تلخی خلاص بشم. ولی تا اون روز، من همون بچهٔ زخمیام که هنوز دنبال یه ذره محبتِ گمشده میگرده.
من الان ۴۵ سالمه و مجرد هستم اصلا هم به ازدواج فکر نمی کنم چون حس میکنم نمی تونم پدر و همسر خوب و مهربونی باشم بعضی از دوستان رو می بینم با بچه های شیطونشون برخورد خوبی دارن و چیزی نمیگن من میگم چطوری میتونید انقدر خونسرد باشید و دعواشون نکنید همه بهم میگن خودتم بچه دار بشی صبرت بالا میره هیچ کسی خبر نداره من زخم خورده ام و ذره ای محبت و مهربونی در وجودم نیست.
خانم بزرگوار حس میکنم کمی سبک شدم لطفا آیدی من مشخص نباشه ببخشید توضیحات بیشتری در مورد خودم ننوشتم نیازی ندیدم.
با اجازه شما مدیر محترم یه کلمه حرف حساب با
مادرها و باباهای عزیز👇 لطفا اعصاب و شرایط ندارید بچه دار نشید بذارید مردم هر چی می خوان بگن خیلی راحت بگید بچه دار نمیشیم و مشکل داریم مهم نیست بقیه چی میگن خودتون رو درمان و اصلاح کنید بعد بچه دار بشید.
نذارید بچه احساس ترس داشته باشه و جرات نکنه خواسته هاش رو بگه.
خواهش میکنم بچه ای عقده ای و تهی وارد جامعه نکنید چرا که چوبش رو قطعا خودتون هم می خوردید بچه هاتون رو تو سری خور و خوار نکنید من نمونه بارز یه آدم عقده ای هستم که هیچ جایی تو این دنیا نداره.
#پند_زندگی
🆔 @ghesseyekhab
1.14M
💫شهر جادویی صابونکها
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
🌻چند سال بعد از اينكه از دنیا میروید، هيچكس به خاطر نخواهد آورد چقدر ثروتمند و زيبا بودهايد چقدر خاص و خفن بوده اید چقدر تمیز و پاکیزه بوده اید ولی همه يادشان خواهد ماند كه چه تأثيري روی دلها و ذهنها گذاشتهاید.
#نکته
🆔 @ghesseyekhab
1.39M
💫راز دندان های درخشان
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
مادر شوهرم می گفت به فکر خودت باش از شوهرت پول بگیر
من یه خانم ۴۳ ساله هستم در حال حاضر دو تا بچه دارم خدا رو شکر زندگی خیلی خوبی دارم خیلی راضی ام همه اینها رو مدیون مادر شوهر خدابیامرزم هستم. میدونم تعجب داره اما واقعا من زندگیمو از مادر شوهرم دارم. من بچه تهران هستم و همسرم همدانیه و ترک زبان هستن.
وقتی اومدن خواستگاری خانوادم مخالف صد درصدی بودن فقط چون از نظر فرهنگی با هم فرق داشتیم به هر حال طبیعی بود دیگه دو تا شهر متفاوت بودیم و دو تا آدم متفاوت. خانوادم همون جلسه اول جوابشون کردن اما همسرم و خانوادش مخصوصا مادرش بیخیال نشدن چندین بار اومدن و رفتن تا اینکه ما تونستیم یه بار با هم حرف بزنیم همسرم خیلی با حیا بود و تو این یه ساعتی که وقت داشتیم فقط میگفت همه تلاشم رو میکنم تا زندگی خوبی برات فراهم کنم قول صد درصدی نمیدم ک تو رفاه باشی اما سعی میکنم، فقط برادرم راضی بود چون معتقد بود آدم باجنمیه و حرف الکی و رو هوا نمیزنه. خلاصه با وساطت های برادرم ما عقد کردیم اوایل سخت بود چون واقعا اختلاف فرهنگی زیادی داشتیم مادرشوهرم میگفت مادر جان کم نیار اولش کمی سخته اما وقتی برید زیر یه سقف درست میشه اینها رو یادتون میره. خیلی پشتم بود اگر با شوهرم بحث میکردم هوامو داشت و پشتم بود علی رغم اینکه همه می گفتن تک پسره و بیچاره میشی باید بری زیر دست مادرشوهر باید همه کارهاش رو انجام بدی سنش بالاست بدتر میشه خلاصه هر حرفی برای خالی کردن دلم زدن اما من قبول کردم شوهرم دانشجو بود و تازه کار پیدا کرده بود ما هم بعد عروسی رفتیم همدان طبقه پایین مادرشوهرم دو روز بعد عروسی منو صدا کرد گفت بیا بالا کارت دارم با خودم گفتم ای وای همه راست میگفتن الان حتما میخواد بگه باید بیایی کارهای منم انجام بدی و جارو کنی و کلفت من باشی🙂 خلاصه تا برسم بالا هزار تا فکر کردم وقتی رفتم دو تا فنجون چایی دیدم گفت مادر بیا اینجا بشین کارت دارم قلبم داشت می ترکید پیشونیم رو بوسید و گفت چند تا نصیحت بهت میکنم دوست داشتی انجام بده یکی اینکه درست رو بخون و برو دانشگاه تو قرار مادر بشی باید باسواد باشی بچه ها مادر باسواد میخوان شوهرتم داره درس می خونه نباید ازش کمتر باشی یکی دیگه اینکه از شوهرت یه مبلغ پول برای تو جیب خودت بگیر بجز خرجی خونه همیشه یه مبلغی بابت دل خودت بگیر ازش بخواه تلاش کنه اون قراره پدر بشه باید یاد بگیره پدری کنه بچه های آینده خرجشون بالاست اصلا از خودت نگذر تو زندگی برای خودت ارزش قائل باش شما تا هر وقت دوست داشتید اینجا هستید اما دنبال خرید خونه باشید هیچ حرفی ندارم اینجا رو کرایه بدید برید جای دیگه اما دلم نمیاد تو اذیت بشی و مستاجر بشید تو لطف کردی و پسر منو قابل دونستی وظیفه ما اینه که امانتدار خوبی باشیم آخه پسرم خیلی خوشحاله و این برای من خیلی ارزشمنده.
خلاصه اینکه با ترس رفتم بالا اما با انرژی و عشق اومدم پایین وقتی به مامانم گفتم اصلا باورش نمیشد میگفت دورغ میگی. هیچ کسی باور نمیکرد. خلاصه اینکه من طبق گفته مادر شوهر پیش رفتم با پس اندازمون تونستیم یه خونه بخریم باور نمی کنید تو این چند سال هیچ کاری رو نگفت انجام بدم حتی یبار هم نگفت بیا برام جارو بکش با اینکه میدونستم نمیتونه خودم هر از گاهی براش تمیز میکردم
راستی سه تا خواهر شوهر هم دارم اونها از خواهرهای خودم مهربون ترن اونم بخاطر مادرشوهرم بود تو این چند سال هیچ مشکلی با هم نداشتیم و نداریم
بدترین و تاریک ترین اتفاق زندگیم فوت مادرشوهرم بود انقدر برام عذاب اوره که هنوزم باور نمی کنم
فقط سه روز بیمارستان بودن بخدا حاضر بودم براش جون بدم شاید لایق پرستاری ازشون نبودم
نمیگم کارهای منو انجام میدادن یا خدمت خاصی میکردن اما مادر شوهر و رفیق خوبی بود
خانواده خودم که مخالف بودن همیشه از خوبی هاش یاد می کنند بقول مادرم با اینکه ترک زبان و از یه فرهنگ دیگه و سن بالا بودن به اندازه یه دانشمند دانا و عاقل بودن.
الان یه خونه خودمون داریم که توش نشستیم با سهمی که از ارث خونه بهمون رسید یه خونه کوچولو هم گرفتیم.
اینم بگم من هر هفته براشون خیرات میکنم از همه مهمتر تربیت صحیح بچه هامه الان میدونن باید چطوری رفتار کنند مادرشوهرم باعث شد روابط درست رو یاد بگیرن میدونن باید خوب باشند وقتی بعضی رفتارهای غلط دیگران رو می بینند براشون عجیبه چون یه عمر فقط خوبی و مهربونی دیدن.
ببینید دو تا خواهر از یک خانواده با هم اختلاف دارن نمیگم هیچ مشکل و اختلافی نبوده اتفاقا برعکس زیاد بود اما ایشون بلد بودن چطوری رفتار کنند و طوری رفتار میکرد و صبور بود که اختلافات سریع برطرف میشدن.
میدونم هیچ مادری بد بچش رو نمی خواد اما خوب بودن بخدا سخت نیست تمرین کنیم خوب باشیم.
شرمنده زیاد حرف زدم
#پند_زندگی
🆔 @ghessyekhab
خرگوش بازیگوش و بچه زرافه راستگو.mp3
4.62M
📖اسم قصه: خرگوش بازیگوش و بچه زرافه راستگو
💯کانال قصههای خواب کودکانه
📌4 مگابایت
🆔 @ghesseyekhab
هدایت شده از خیام آنلاین
اگر می خواهید از اخبار روز خیابان خیام و اطرافش مطلع شوید عضو خیام آنلاین بشید.
برای اطلاع از اخبار کشور، استان و محله خیام و حومه آن کافیه به ما بپیوندید.
@Khayamonline
کمی تامل
💎 راننده ماشینی در دل شب راه رو گم کرده بود و بعد از مدتی ناگهان ماشینش خاموش شد...
همونجا شروع کرد به شکایت از خدا، که خدایا پس تو اون بالا داری چیکار میکنی؟!!!
چون خسته بود خوابش برد و صبح که از خواب بیدار شد، از شکایت دیشبش خیلی شرمنده شد...
چون ماشینش دقیقا نزدیک یه پرتگاه خطرناک خاموش شده بود...
به خداوند اعتماد کنیم.
🆔 @ghesseyekhab
1.8M
💫مورچه و مگس
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab