سلام
خوبید خانم
ببخشید مزاحمتون میشم میخواستم قصه زندگیم رو بنویسم خیلی طولانیه خلاصه میگم نمیدونم تا چه حدی میتونم کمک کنم اصلا نمیدونم میتونه به کسی کمک کنه یا نه اما چون حس کردم شاید خوب باشه میگم
من حدود ۲۲ سالگی ازدواج کردم الان ۴۵ سالمه شوهرم از همشهریامون هست من یه دختر فوق العاده شاد و پر انرژی و بشاش بودم موقع ازدواج دانشجوی ترم آخر بودم با اینکه ۲۲ سالم بود اما خیلی حالیم نبود و نمیدونستم باید زرنگ باشی راستش مامانم رو خیلی مقصر میدونم چون یه سری از اصول رو بهم یاد نداد مثلا نگف دختر وقتی شوهر میکنی لازم نیست هر چیزی تو دوران نوجوانی و جوونییت بود با شوهرت در میون بذاری
من وقتی بچه بودم با پسرهای همسایمون که همسن و سال من بودند خیلی بازی میکردم خب اونموقع ها همه بازی میکردن عادی بود فکر کنم همه بازی میکردن خلاصه اینکه یه بار که داشتیم با شوهرم از بیرون میومدیم به شوهرم گفتم عه بببن چه بزرگ شده شوهرم گفت کی؟ گفتم اون پسره که لباس آبی پوشیده اون هم بازیم بود اون واقعا پسر خوبی بود چون حتی روش نشد بهمون سلام کنه همین جمله من شد شروع شک و بد دلی شوهرم رفتیم خونه بابام شوهرم اخر شب گفت بیا با هم صادق باشیم ما دیگه زن و شوهریم بیا هر چیزی از قدیم بوده ب هم بگیم من چیزی نداشتم واقعا فقط همین بازی با همسن و سالا ی پسر بود همین
و من بی خبر ار اینکه همه اینها شدن یه پرونده سنگین علیه خودم و شدن باعث سیاه بختیم
الان حدود ۲۳ سال از ازدواجم میگذره شوهرم هنوزم بد دله من حتی جرات ندارم با هیچ اقایی حرف بزنم تازه اصلا خونه تو اپارتمان نمیگیره فقط دربست که خدای نکرده من نخوام ب یه اقا سلام کنم.
خانم عزیز اگر بخوام از تک تک اتفاقات زندگیم بگم که یه کتاب رمان ۱۰۰۰ صفحه ای میشه انقدر بد دل بود که من اگر باهاش میرفتم مغازه جرات نمیکردم تو چشمای فروشنده نگاه کنم چون بعدش میگفت اینم هم بازیت بود با اینم بازی کردی چه بازیهایی کردی شوهرم دست بزن نداره اما با حرفاش بدتر میزنه ایکاش میزد و تموم میشد انقد میگه تا بمیری
من الان دو تا دختر دارم دختر بزرگم خواستگار داره همه چیز رو بهش گفتم همه چیز رو براش توضیح دادم یه دختر آگاه هست و میدونه باید چیکار کنه من هزاران بار خواستم طلاق بگیرم اما طلاق تو خونواده ما بدجوری منفوره یعنی باید بسوزی و بمونی اما بقیه نفهمن داری چی میکشی بابام سکته کرد و مرد مادرمم سه سالی هست که فوت شده هنوزم نبخشیدمش چون قبول نمیکرد من بدبخت شدم. میگف بچه داری بمون دختر مادر میخواد نذار با خواری زندگی کنه.
نمیدونم شوهرم واقعا بد دل بود یا اشتباهات من بود ک اون بد دل شد واقعا هنوزم نفهمیدم
شایدم باید بیشتر تحقیق میکردیم میدونید چیه یوقتایی خودمون رو به خواب میزنیم شوهرم وضع مالی خوبی داشت خونه و ماشین داشت ارزوی همه پدرا و مادرا هم خوشبختی و اسایش بچه هاشونه بخاطر همین تحقیق بیشتری نکردن البته اشنا بودن شاید لازم ندونستن بیشتر بررسی کنند. خلاصه اینکه زندگی من تباه شد نمیخوام بقیه هم عذاب بکشن
اینم بگم که خیلی تلاش کردم درست بشه نشد که نشد هیچ مشاوری هم قبول نداشت خلاصه اینکه من هنوزم دارم میسوزم و میسازم فقط بخاطر بچه هام دخترام از ازدواج میترسن راستی اینم بگم شوهرم بیشتر برای من غیرتی میشه دخترام یه کمی آزادیشون بیشتره اما باز محدودن.
نمیدونم تاثیر گذار بود یا نه فقط از جوونا میخوام لطفا مرتقب دهنتون باشید هر حرفی رو هر جایی نزنید از خونوادتون و زمانهای گذشته پیش شوهرتون چیزی نگید یه روزی همینا میشن باعث تباهیتون.
راستی قلمم خیلی خوب نیست شاید کمی درهم و تند شد.
لطفا آیدی من پاک بشه ممنون که این کار رو میکنید و تجربه ها رو میذارید انشالا خیر ببینید.
در پناه حق
🆔 @ghesseyekhab
1.34M
💫روباه مریض و گنجشک زرنگ
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
📖 قصهی مناسب برای هر سن کودک!
🌱 ۰ تا ۲ سال: قصههای ساده با ریتم و تکرار، مثل شعرهای کودکانه.
🎨 ۲ تا ۴ سال: داستانهای کوتاه با تصاویر رنگارنگ و شخصیتهای آشنا.
🦸♂️ ۴ تا ۶ سال: قصههای ماجراجویانه با پیامهای اخلاقی ساده.
🔍 ۶ تا ۹ سال: داستانهای تخیلی، طنز، و قصههایی که مهارتهای اجتماعی را تقویت میکنند.
📚 ۹ تا ۱۲ سال: رمانهای کوتاه، داستانهای تاریخی و ماجراهای پیچیدهتر.
✨ هر قصه دنیایی برای کشف است! کدوم سن رو تجربه میکنید؟
🆔 @ghesseyekhab
1.86M
💫قناری می تونه آروم حرف بزنه
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
1.46M
💫خدا چند سالشه؟
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
💎هرگز فورا بدبختی کسی را باور نکنید
بپرسید که میتواند بخوابد یا نه؟
اگر جواب مثبت باشد
همه چیز روبراه است،
همین کافی ست!
📚سفر به انتهای شب
✍لویی فردینان سلین
🆔 @ghesseyekhab
زنگ تجربه
سلام خوبید خانم ببخشید مزاحم میشم من ۶۳ سالمه و ۴ تا بچه دارم خدا رو شکر همه بچه هام سر زندگی خودشونن فقط دخترم عقدبسته هست و پسرمم الان مجرده که اونم باعث بدبختیش خود ماییم.
دخترم تو گروه شماست و تعریف کرد که هر کسی یه چیزی مینویسه بهش گفتم اگر میشه داستان ما هم بگه شاید به خیلیا کمک کنه.
من سه تا دختر دارم و یه پسر. برای پسرم یه دختر خوب گرفتیم راستش من شوهرم رحمت خدا رفته و خیلی به پسرم وابسته هستم از عروسم خواستم با هم یه جا زندگی کنیم عروسم راضی نبود میگفت دور باشیم بهتره اما من نمیدونم چرا پاهامو کردم تو یه کفش که نه من باید به پسرم نزدیک باشم دخترام هم همه نظر من رو داشتند خلاصه با هر بدبختی ایی بود بالاخره اومدن طبقه بالای خونم و ساکن شدن یه کمی ناراحتی از ما به دل داشت اما گذشت. بخدا روم نمیشه بعضی حرفا رو بگم الان میبینم که چقدر ما خودخواه بودیم و اذیتش کردیم تو خریدن جهاز من و دخترام نظر میدادیم دخالت میکردیم بنده خدا در حد توانش جهاز خوبی آورد اما ما ایراد میگرفتیم راستی پسرم کارمنده دستش باز بود منم حقوق بازنشستگی شوهرمو میگیرم نمیدونم غرور داشتیم که پسرمون کارمنده یا فکر میکردیم ما بهتر از اونهاییم. دخترام تو چیدن جهاز نظر میدادن اما عروسم خوشش نمیومد میگف زندگی منه و خودم باید بچینم. بخدا دخترام قصدشون بد نبود نمیدونم چی بگم جوونهای الان فرق دارن همه چیو دخالت میدونن. خلاصه سر گذاشتن تلویزیون و میزش یه بحث و دعوای بدی بینمون پیش اومد عروسم قهر کرد رفت پسرمم نمیرفت بیارتش میگفت خودش رفته خودشم باید بیاد. خیلی باهاش حرف زدیم تا بالاخره راضی شد و رفت و آوردش تا زمان عروسی چندین بار با دخترام بحثش شد. برای عروسی هم که نگم براتون فقط دعوا و بحث بود سر همه چیز. خلاصه عروسی کردن و تموم شد. اوایل رابطمون بخاطر کینه هایی که داشت سرد بود کم کم بهتر شد. البته دخترای منم مقصر بودن نباید دخالت میکردن . خلاصه پسرم و عروسم با هم خوب بودن و خدا یه پسر بهشون داد من چون نوم رو خیلی دوست دارم ازشون خواستم اسم پسرشون رو بذارن حسن اسم شوهرم حسن بود عروسم پاش رو کرد تو یه کفش که نه من از اسم حسن خوشم نمیاد پسرم پشت من بود و گفت بذاریم حسن اما عروسم میگفت نه. خانم زنگنه من میدونم خیلی اشتباه داشتم بخدا نمیخواستم اینطوری بشه نمیخواستم زندگی بچم خراب بشه هم خودم و هم دخترام زیاد دخالت کردیم ما نباید زیاده روی میکردیم فکر میکردیم باید نظر بدیم و اون هم باید گوش بده. عروسم همونجا توی بیمارستان بعد از زایمانش بچه رو داد به پسرمو طلاقش رو گرفت . ما تا چند ماه پیش متوجه اشتباهاتمون نشدیم فکر میکردیم فقط عروسمون مقصره و ما خوب بودیم تا ابنکه همه این اتفاقات سر دخترم افتاد دختر آخرم عقد بسته هست چند وقتیه که دنبال کارهای عروسیش هستیم تموم کارهایی که با عروسم کردیم حالا سر دخترم اومده. الان دو ساله که عروسم رفته پسرم تازه فهمیده که اشتباه کرده ما هم فهمیدیم دخالت داشتیم پسرم داره تلاش میکنه بره خانمش رو بیاره قرار شده یه خونه جدا بگیره .
دخالتهامون خیلی زیاد بود الان فقط یه گوشه ای از اونها رو گفتم باز خدا رو شکر میکنم که فهمیدیم کارمون بد بود. این دو سال خیلی به ما سخت گذشت راستش چند جا رفتیم خواستگاری اما نمیشد و کسی قبول نمیکرد. پسرم فهمید که زنش رو بیاره ما هم تعهد دادیم دیگه هیچ دخالتی نداشته باشیم.
خانم زنگنه عزیز شاید اگر همه این اتفاقات برای دخترم نمی افتاد نمیفهمیدبم راهی که میریم غلط بود انگار خدا خواست ما به اشتباهمون پی ببریم. دعا کنید برای دخترم مشکلی پیش نیاد و راحت بره سر زندگیش باور کنید توبه کردیم.
تازه فهمیدم دختر مردم هم مثل دختر خودمه هزار تا آرزو داره نباید زور گفت که خدا همون زور رو برای خود آدم میاره.
راستی اسم نوم رو گذاشتیم حسن اما عروسم بیاد عوضش میکنه.
اگر تو گروهتون مادر شوهری هست بهش بگید بخاطر خود پسرت دخالت نکن و بذار زندگیشون رو بکنند هر کاری کنی چوبش رو خودت میخوری. من تو این دو سال پدرم دراومد پیر شدم. باز خدا رو شکر که عروسم میاد و آخرتمون رو خراب نکردیم.
التماس دعا
🆔 @ghesseyekhab
1.62M
💫حلزون و لوبیای سحرآمیز گمشده
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab
🚽چطور بچهها را بدون دعوا راهی دستشویی کنیم؟!
▪️محیط رو دوستداشتنی کنید: دستشویی رو تمیز، خوشبو و با وسایل جذاب مثل دستمال طرحدار یا صابون رنگی آماده کنید.
▪️ یادآوری ملایم: هر چند ساعت یکبار بدون فشار، با مهربونی بگید "بریم ببینیم نیازه دستشویی بری یا نه؟"
▪️تشویق کوچیک: بعد از رفتن، یه برچسب یا تشویق کلامی مثل "آفرین که رفتی!" تاثیر داره.
▪️ اجتناب از اجبار: اصرار زیاد نتیجه برعکس میده، با صبوری و آرامش رفتار کنید.
▪️ زمانبندی: بعد از غذا یا قبل از خواب، عادتشون بدید که سر ساعت مشخص امتحان کنن.
☑️این روشها معمولا جواب میده. به مرور خودشون راحتتر میرن. شما هم صبور باشید. ❤️🚽
#تربیت_کودک
🆔 @ghesseyekhab
زنگ تجربه👇
بذار بگن بی رحمه و نوه هاش رو نگه نمی داره
سلام خانم
من میخواستم یه داستان جالبی رو که چند وقت پیش خوندم اینجا به اشتراک بذارم نویسنده این داستان رو نمی شناسم اما داستان زندگیشون کاملا برعکس اون داستانیه که یکی از فالوئراتون نوشته بود.
من از زبان ایشون مینویسم.
یه خانم ۶۰ ساله هستم و سه تا پسر دارم و بازنشسته فرهنگی هستم منزلمون ۴ طبقه هست و خودم طبقه بالا مستقر هستم و پسرهام در طبقه های زیرین ساکن هستند.
دختر ندارم بابت این موضوع واقعا ناراحتم اما حتما تقدیر الهی همین بوده.
میخواستم به همه مادرها بگم خواهش میکنم اجازه بدید بچه ها به زندگیشون برسن و وقتشون رو صرف زندگی خودشون بکنند و مستقل باشند.
این شیوه رو مادرم همیشه بهم میگفت و من خیلی تونستم موفق باشم در نگاه اول من یه خانم تنها هستم (شوهرم چند سالی هست که فوت شدن) که به کمک نیاز داره اما خدا رو شکر طوری زندگی می کنم که محتاج نباشم و امیدوارم تا آخر هم محتاج نشم.
اینم بگم هیچ اصراری برای ساکن شدن بچه ها تو این واحدها نداشتم همگی خودشون میخواستن اینجا ساکن بشن من راضی بودم واحدها رو کرایه بدیم و بچه ها برن هر جا که دوست دارن اما خودشون میخواستن اینجا باشن. یعنی اصراری نبود فکر نکنید چون تنها بودم اجبار کردم پیشم باشن. خلاصه از همون فردای روز عروسی من بهشون گفتم که زندگی هر کدوم به خودشون مربوطه و نه من و نه بقیه حق دخالت نداریم در همه حال.
راستی اینم بگم من یه حقوق بازنشستگی معلمی میگیرم خدا رو شکر البته چون با قناعت زندگی کردم تا بحال کم نیاوردم حتی کاری برام پیش میاد از بچه هام کمک نمی گیرم اگر تعمیر وسیله یا جابجایی داشته باشم کارگر میگیرم مگه اینکه خود بچه ها باشن و بیان و انجام بدن. من اصلا منزل بچه ها نمیرم مگه اینکه خودشون دعوتم کنند عمدا بالا ساکن شدم که خدای ناکرده حس دخالت بهم دست نده چون جوان هستند و دوست دارن دورهمی بگیرن خانواده هاشون رو دعوت کنند گرچه به هیچ عنوان روحیه دخالت گری ندارم اما باز گفتم شیطان قویه نمیخوام زندگی بچه هام خراب بشه نمیخوام بین مادرشون و همسرشون مجبور به انتخاب بشن همه این کارها رو بخاطر بچه ها میکنم اگر منزلشون برم حرف بی ربط یا دخالت بیجایی نمی کنم بارها و بارها کارهای غلط داشتن از پوشک عوض کردن بچه تا رفتارهای غلط با شوهرها و بچه هاشون من فقط نظاره گر هستم خیلی سخته برای مادری که تجربه زیاد داره و دوست داره کمکی کنه اما حرف مادرم همیشه میاد تو ذهنم که زندگی بقیه به کسی ربطی نداره.
گاهی پسرهام میان بالا درد و دل کنند خیلی محترمانه بهشون میگم در مورد همسراتون چیزی بهم نگید نمی خوام ذهنیتم خراب بشه همیشه میگم زندگی شماها به خودتون مربوطه لطفا منو درگیر خودتون نکنید.
کاری کردم که از هم توقع نداشته باشیم گاهی که میخوان برن بیرون دوست دارن بچه هاشون رو بذارن پیشم اما من قبول نمیکنم شاید بعضیا بگید چقدر بی رحمی اصلا مهم نیست برام چون میدونم در هر صورت حرف و حدیث هست و یه چیزی میگن به همین دلیل کاری ندارم بهشون برام مهم نیست بقیه چی میگن.
با همه این صحبتها عزت و احترام داریم هم من و هم پسرها و هم عروسهای گلم.
همیشه احترام همو نگه میداریم بی احترامی و توهین نداریم من هم خودم رو همیشه سرگرم میکنم و مشغول کارها و دورهمی های خودم هستم.
پسرهام بهم افتخار میکنن میگن زندگی ما خیلی خوبه همین که اجازه میدی زندگی خودمون رو داشته باشیم آرامش داریم همسرامون آرامش دارن
بس که دخالتهای خانواده ها زیاده جوونها همش با هم دعوا و تنش دارند و گاها زندگیشون به سمت نابودی میره.
می دونم کار سختیه و هر کسی نمی تونه انجامش بده، برای من، آرامش بچه هام از همه چیز مهمتره وقتی اونها آروم هستن منم آرومم حداقل میدونم که در صورت وجود بحث بینشون، من، دلیل تنش ها و ناراحتی هاشون نیستم و پسرام سربلندن.
ببخشید طولانی شد
مادرها صلاح و خوبی بچه هاشون رو میخوان و قطعا نمیخوان خللی تو زندگی اونها پیش بیاد اما یادتون باشه که شما اول باید برای خودتون ارزش قائل باشید تا بقیه هم برای شما ارزش قائل بشن.
اینکه کجا میرن چی میخورن چرا مهمونی میگیرن چرا با هم دعوا میکنن چرا بچه هاشون رو خوب تربیت نمی کنند چرا خونشون مرتب نیست چرا گوشت یخچالشون کمه چرا لباس کم می خرن چرا پول خرج می کنند اینها اصلا به هیچ مادرشوهر و مادر زنی ربط نداره.
ما هم یه روزی جوون بودیم و دوست داشتیم آزاد و بدون نگاه های دیگران زندکی کنیم حداقل این اجازه رو به بچه های حالا که با ما فرق دارن بدیم. جوونهای حالا اصلا با جوونهای قدیم قابل مقایسه نیستن
خانم زنگنه ببخشید این مطلب طولانی شد بقدری این داستان برام جذاب بود که دوست داشتم به اشتراک بذارم خودم از دست مادرشوهرم زهرخورده هستم این خانم رو سرلوحه خودم قرار دادم امیدوارم بتونم مثل ایشون بشم.
#پند_زندگی
🆔 @ghesseyekhab
1.2M
💫هدیه جشن تولد
کانال قصه های خواب کودکانه
#قصه_شب
🆔 @ghesseyekhab