شهدای آتشنشان
مگر چه می شد بهار یک شب سر از تنور خزان درآرد؟!
به شعله پوشی زبان بگیرد به شعله نوشی زبان درآرد
نه کار پروانه پر زدن شد ! بنا از اول به سوختن شد
وگرنه می شد پرنده جایی سر از دل آشیان درآرد
مباد یارب دلی فروزان غمی بزرگ است داغ انسان
چه کوه باشد چه برج تهران نباید آتشفشان درآرد
خدای آتش ! خدای توفان ! خدای خاک و خدای باران!
پیمبرت را چه شد گلستان ؟! چه باید از امتحان درآرد؟
شب دبستان سحر شد اما فقط نوشتیم مشق شب را
ولی نگفتیم رفته بابا میان آتش که نان درآرد
شهید هرگز نمیرد آری ، معاد یعنی که گه گداری
همین که ققنوس پر بسوزد ز خاکش آتشنشان درآرد
خطر چُنان باد اگر که دانه ، شهادت اینسان اگر که میوه
چه باغبانی است مرد آتش ! هم این بکارد هم آن درآرد
نثار جان را چه مین چه ترکَش چه در خیابان به جنگ آتش
چه فرق دارد کجا سیاوش سر از دل داستان درآرد؟!
قسم به سوز دل یتیمان به ناله ی مادر شهیدان
برای عشق این نبود آسان ز خاک داغ استخوان درآرد
شهید آتش نشان نه از خاک ، گاه باید به سینه ی چاک
شرار مستی بجوید از تاک از آب و آتش ، نشان درآرد
محسن ناصحی / اصفهان
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
19.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊دومین سالروز شهادت ،قریب رضا دارابی
شهید آتش نشان
گلهای آتش
مادسته جمعی می رویم
یک جای خوش آب وهوا
بابای خوبم می زند
چادر برای بچه ها
به به چه کیفی می دهد
ما می پریم از روی جو
گلپونه های ناز را
ما می کنیم آهسته بو!
ما روی دست شاخه ها
هرگز نمی بندیم تاب
بابای خوبم می دهد
گلهای آتش را به آب!
مریم زرنشان/همدان
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
اسطوره ی من نوجوان است
من فکر میکردم همیشه
اسطورهها دورند از ما
از بس که آنها خاص بودند
در قصه ها و داستانها
گاهی شبیه کوه محکم
گاهی شبیه ماه بودند
گاهی میان آب و آتش
افسانهای نو میسرودند
یک اتفاق تازه، اما
فکر مرا درگیر کرده
با دیدنش تصویر ذهنم
از قهرمان تغییر کرده
یک نوجوان مثل من و تو
انداخته خود را در آتش
وقتی که فهمیده اسیر است
بال کبوترها در آتش
او نه کمان گیر غیوری است
نه هفت جان، در سینه دارد
نه مادرش فرزند دیو است
نه جام یا آیینه دارد!
حس میکنم از داستانها
درس شجاعت دیده باشد
فهمیده که باید در این سن
اسطورهاش " فهمیده" باشد
آری، " علی لندی" نشان داد
هر روز، روز امتحان است
از این به بعد اسطوره ی من
یک قهرمان نوجوان است
فاطمه غلامی/ یزد
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
#خوش_خبر_باشیم😊
بزودی اتفاقی خوش برای برگزیدگان اولین کنگره ی ادبی قیام شعله ها،در ماه مبارک رمضان🌺
کوه
مگو آتشنشان این کوهها آتشفشان هستند
چنان خورشید بر رگهای سرد شهر جان هستند
نسیمی میوزد از سمتشان تا ریشههای گل
امیدی در دل پاجوشهای نوجوان هستند
دلیرانی که بر دلشورههای حادثه تسکین
برای تاول آینهها خط امان هستند
زلال چشمهها از دستهای سبزشان جاریست
میان التهاب شعلهها رودی روان هستند
برای آسمان ایثارشان روشنتر از نور است
همانهاییکه مثل راز گمنام و نهان هستند
مهدیه نژادابراهیم/ تهران
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
آتش اگر انداخته زخمی به تنت
یا نیست اگر زمان پرپر شدنت
فردا همه از عاشقیات میگویند
پروانهی من! نرنجی از سوختنت
.................................
مانند تو و خصائلت نیست که نیست
جز یاری، در آب و گلت نیست که نیست
دریادلی و شوق رهایی داری
از مرگ هراسی به دلت نیست که نیست
.....................................
ای آنکه به مرگ بارها خندیدی
از باغ خدا گل محبت چیدی
در عرش کسی به احترامت برخاست
وقتی تو قیام شعله ها را دیدی
...........................................
چون شیر به پای شور و شرها ماندی
پای همه چیز دردسرها ماندی
وقتی همه از مرگ فراری بودند
دیوار به دیوار خطرها ماندی
مطهره عباسیان
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
#خوش_خبر_باشیم
🔅با همکاری حوزه هنری
برگزیدگان اولین کنگره ی قیام شعله ها در مراسم امسال دیدار شعرا با رهبری دعوت و شعرخوانی داشتند.
امیدواریم شاهد حضور برگزیدگان دوره ی بعدی در این نشست عارفانه و شاعرانه باشیم🤲
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
خورشید
در چشمهای عاشقت خورشید جان میداد
بر شانههایت کوهی از آوار میافتاد
تو رفته بودی تا فروبنشانی آتش را
تنها، سبکبار و رها از زندگی، آزاد
سهم تنت از تاجران پنبه، آتش بود
پس شعلهورتر میشدی با شعلههای باد
آتشنشان! ای غیرت اندوهگین شهر!
ای در سکوت بغضهایت سالها فریاد
آتش چه بیرحمانه بر جان تو افتاده
ای جان شیرین در دل ویرانهها! فرهاد!
#وحید_طلعت
https://eitaa.com/ghiyamesholeha
قصه ی هرروز
با اینکه قصّه، قصّهی هر روز آدم است
اما برای گفتنش افسانه هم کم است
مردی که زخم، روی تنش درد میکشد
تا صبح با توهم و کابوس همدم است
وقتی که صندلی شده بالین همسرش
آغوش تختخواب برایش جهنم است
ترکش نکرده ترکش و دائم کنار اوست
او هم شبیه همسرش آرام و محکم است
قلبش اگر چه خارج و ناکوک میزند
نبض تشنجش سروقت و منظم است
هی قطره قطره زیر سِرُم آب میشود
باران اواخرش چه غمانگیز و نمنم است
اینجای شعر اشک امانم نمیدهد
حالا خطوط صورت او تار و مبهم است
دارد دوباره میرود از خاطرات من
تنها همین دو مصرع آخر مجالم است
ما با خیال تخت فقط زندهایم و بس
این تخت هم برای تو خط مقدم است
#بهرام_نوری_گندم_آباد
https://eitaa.com/ghiyamesholeha