eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
697 دنبال‌کننده
325 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
درسگفتار_شرح_مثنوی_جلسه_۱۲۲_دکتر_کاکایی.mp3
54.33M
🎙| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۲۲ (دفتر اول) ⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🗓تاریخ جلسه : سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ 🕝 مدت زمان: ۵۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه @ghkakaie
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۲۲،ابیات۳۷۴۵تا۳۸۰۰: ای علی که جمله عقل و دیده‌ای شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد بازگو دانم که این اسرار هوست زانک بی شمشیر کشتن کار اوست صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه‌های رابحه صد هزاران می چشاند هوش را که خبر نبود دو چشم و گوش را باز گو ای باز عرش خوش‌شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهای حاضران بر دوخته آن یکی ماهی همی‌بیند عیان وان یکی تاریک می‌بیند جهان وان یکی سه ماه می‌بیند بهم این سه کس بنشسته یک موضع نعم چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز در تو آویزان و از من در گریز سحر عین است این عجب لطف خفیست بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست عالم ار هجده هزارست و فزون هر نظر را نیست این هجده زبون راز بگشا ای علی مرتضی ای پس سؤ القضا حسن القضا یا تو واگو آنچ عقلت یافتست یا بگویم آنچ برمن تافتست از تو بر من تافت چون داری نهان می‌فشانی نور چون مه بی زبان لیک اگر در گفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا چون تو بابی آن مدینهٔ علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفوا احد هر هوا و ذره‌ای خود منظریست نا گشاده کی گود کانجا دریست تا بنگشاید دری را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان چون گشاده شد دری حیران شود مرغ اومید و طمع پران شود غافلی ناگه به ویران گنج یافت سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت تا ز درویشی نیابی تو گهر کی گهر جویی ز درویشی دگر سالها گر ظن دود با پای خویش نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش تا ببینی نایدت از غیب بو غیر بینی هیچ می‌بینی بگو بخش ۱۶۶ - سؤال کردن آن کافر از علی کرم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی شمشیر از دست چون انداختی: پس بگفت آن نو مسلمان ولی پس بگفت آن نو مسلمان ولی از سر مستی و لذت با علی که بفرما یا امیر المؤمنین تا بجنبد جان بتن در چون جنین هفت اختر هر جنین را مدتی می‌کنند ای جان به نوبت خدمتی چونک وقت آید که جان گیرد جنین آفتابش آن زمان گردد معین این جنین در جنبش آید ز آفتاب کآفتابش جان همی‌بخشد شتاب از دگر انجم به جز نقشی نیافت این جنین تا آفتابش بر نتافت از کدامین ره تعلق یافت او در رحم با آفتاب خوب‌رو از ره پنهان که دور از حس ماست آفتاب چرخ را بس راههاست آن رهی که زر بیابد قوت ازو و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو آن رهی که سرخ سازد لعل را وان رهی که برق بخشد نعل را آن رهی که پخته سازد میوه را و آن رهی که دل دهد کالیوه را بازگو ای باز پر افروخته با شه و با ساعدش آموخته باز گو ای باز عنقاگیر شاه ای سپاه‌اشکن بخود نه با سپاه امت وحدی یکی و صد هزار بازگو ای بنده بازت را شکار در محل قهر این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه کیست بخش ۱۶۷ - جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت گفت من تیغ از پی حق می‌زنم بندهٔ حقم نه مامور تنم شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا ما رمیت اذ رمیتم در حراب من چو تیغم وان زننده آفتاب رخت خود را من ز ره بر داشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایه‌ای‌ام کدخداام آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد کوه را کی در رباید تند باد آنک از بادی رود از جا خسیست زانک باد ناموافق خود بسیست باد خشم و باد شهوت باد آز برد او را که نبود اهل نماز کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه بادم یاد اوست جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‌ام زیر لگام تیغ حلمم گردن خشمم زدست خشم حق بر من چو رحمت آمدست ✅ @ghkakaie
65.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟫🟩مظهر عصمت خدا 🎥بازنشر گزیده سخنرانی طلب و اخلاق طلبگی جلسه چهارم 🎙 حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🖤به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ⏳مدت زمان: ۶ دقیقه و ۲۵ ثانیه ✅ @ghkakaie
شرح‌الاسماء_الحسنی_جلسه_۱۲۲_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
31.21M
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️ جلسه : ۱۲۲ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره ) 📅 تاریخ : ۶ خرداد ۱۳۹۲ 🕝مدت زمان صوت : ۳۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۲۲ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شه
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی (شرح دعای جوشن کبیر)، جلسهٔ ۱۲۲: یا ذالأمن و الأمان یا ذالقدس والسبحان أي ذا التجرد والتنزه عن النقايص والمواد سواء كانت المادة بمعنى المحل المفتقر إلى الحال في الوجود أو التنوع كما في المادة بالنسبة إلى الصورة أو كانت المادة بمعنى المحل المستغنى فيها كما في المادة بمعنى الموضوع بالنسبة إلى العرض أو كانت المادة بمعنى المتعلق كما في البدن بالنسبة إلى النفس أو كانت المادة العقلية كالجنس إذا اخذ بشرط لا في البسايط الخارجية كالاعراض أو كالمادة التبعية لان هذه معنى المادة العقلية في الاعراض وكالمهية بالنسبة إلى الوجود فانها مادة عقلية له فهو تعالى مقدس عن المهية فضلا عن المواد فلا مهية له سوى الانية بيان ذلك انه لا يمكن للعقل تحليله إلى شئ بل هو وجود بحت وانية صرفة فان المهية امر متساوي النسبة إلى الوجود والعدم وهو تعالى امر يابى عن العدم واجب الوجود وان اردت بالمهية امرا اخر لم يكن الا الوجود أو العدم وايضا المهية المصطلحة المقابلة للوجود هي الكلى الطبيعي المعروض للكلية والجزئية وبذاته لا كلى ولا جزئي كساير الامور المسلوبة عنه في المرتبة وهو تعالى متشخص بذاته وعين التشخص الصرف ✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور قسمت چهارم، آمریکا ۴ (پیاپی چهل و سوم) تجربه‌های میدانی از سفر، جُنگِ سفرِ آمریکا اگرچه مدتی که در آمریکا بودم دو سه ماه بیشتر نبود؛ و اگرچه تنها چند شهر مثل رالی (مرکز کارولینای شمالی)، لس‌آنجلس، نیویورک و واشنگتن را مشاهده کردم، ولی دو نکتهٔ مهم توجهم را جلب کرد: الف- در عصر حاضر، ما نمی‌توانیم دور خود خطی بکشیم و از ارتباط با دیگران پرهیز یا وحشت داشته باشیم. این ارتباطات تاثیرات بسیار مثبتی در هر دو طرف می‌تواند داشته باشد؛ هم با آخرین تحولات علمی، تمدنی و فرهنگی عالم آشنا می‌شویم و هم می‌توانیم سفیرانی باشیم برای معرفی فرهنگ و داشته‌های خودمان؛ هم تجربه کسب کنیم و رشد نماییم هم تبلیغ کنیم و ارشاد. اگر به خودمان و به فرهنگ، دین، و توانایی خویشتن اطمینان داریم، چرا استقلال را با عدم ارتباط اشتباه می‌گیریم و الگویی از کره شمالی به دست می‌دهیم؟ ب- فرهنگ و تمدن غرب و به طور ویژه آمریکا، هم نقاط ضعفی دارد و هم نقاط قوتی. در نگرش به این فرهنگ، سنت و تمدن، نه راه افراط و خودباختگی را باید پیش گیریم و نه راه تفریط، تعصب و جدل را. آمریکا را صرفاً نباید در قالب نظام سیاسی اش نگریست. علی‌رغم نظام استکباری سیاسی‌اش، نقاط مثبتی نیز مثلاً در اخلاق و مشی اجتماعی و رعایت حقوق شهروندی در آن‌جا می‌توان دید. با در نظر گرفتن این دو نکته، موارد پراکنده‌ای را به صورت جُنگِ این سفر تقدیم می‌کنم: ۱- در کلاس درس آشنایی با تفاسیر عرفانیِ پروفسور ارنست، که قبلاً از آن یاد کردم، با چندین دانشجوی دکتری آمریکایی آشنا شده بودم. گاهی با آن‌ها در بوفهٔ دانشگاه چای یا قهوه می‌خوردیم. روزی هلو هم به آن اضافه شده بود! هلوهای بسیار درشتی بودند. در آن‌جا میوه‌هایی مثل سیب، هلو و یا گلابی را به صورت پرورشی، طوری بار می‌آورند که بسیار درشت می‌شوند. ولی عجیب آن‌که آن‌ها اصلاً مثل هلوهای خودمان شیرین نبودند. این بحث در جمع دانشجویان مطرح شد. یکی از دانشجویان به نام مایکل، گفت: «به نظرم این هلوها یا گلابی‌ها به خود تمدن آمریکا می‌مانَد که هرچند بزرگ و چشم‌گیر است ولی شیرینی لازم را ندارد!». ۲- از جعفر محب الله، جوان سیاه‌پوستی که امام جماعت مسجد شیعیان رالی شده بود، قبلا سخن گفتم. وی پس از این‌که تجربهٔ مسیحیت و تسنن را از سر گذرانده بود، به تشیع گراییده بود. در عین جوانی، چند فرزند داشت؛ دل خوشی از فرهنگ آمریکایی نداشت؛ به‌همین علت بچه‌هایش را در کودکی به مدرسهٔ آمریکایی نفرستاده بود؛ خود و همسرش همت کرده و در خانه به آن‌ها تدریس کرده بودند. اتفاقا بچه‌ها خیلی روشن و با سواد بار آمده بودند! چند سال پیش، جعفر و خانواده‌اش به ایران و شیراز آمدند و یکی دو روز مهمان ما بودند. ۳- در دانشگاه کارولینای شمالی، اتاق مجهزی را به‌عنوان دفتر کار به بنده اختصاص داده بودند. دانشجویان مختلفی که درباره ایران و یا اسلام سوال بسیار داشتند، به این دفتر خیلی رجوع می‌کردند. شناختشان واقعاً نسبت به اسلام خیلی کم و شناختشان نسبت به ایران در حد صفر بود. مثلاً بعضی، ایران را با عراق اشتباه می‌گرفتند؛ چرا که در نوشتن به انگلیسی، فقط حرف آخر آن‌ها با هم متفاوت است: ( Iraq ,Iran). یکی از دانشجویان یک بار سوال کرد که: «می‌گویند در اسلام قتال (جهاد) نیز یکی از واجبات عبادی است. یعنی یک مسلمان همان‌طور که روزی پنج بار نماز بر او واجب است کشتن کفار هم بر او واجب است یعنی باید روزی یا هفته‌ای و یا حداقل ماهی یک کافر را بکشد! ناچار شدم که به تفصیل معنای جهاد، شرایط وجوب آن، فرق بین جهاد ابتدایی و جهاد تدافعی و... را برایش توضیح دهم. گفتم که: «جهاد به معنای کشتن نیست. جنگ است علیه متجاوز و ظالم. آمریکا چرا از آن سر دنیا بلند می‌شود می‌آید و در اروپا علیه نازی‌ها می‌جنگد یا در افغانستان علیه طالبان می‌جنگد؟ قطعا نام آن را مبارزه علیه ظلم و تجاوز می‌گذارد. چرا آمریکا حق چنین مبارزه‌ای داشته باشد ولی ما حق دفاع از خود و سرزمین خود را نداشته باشیم؟». گویا برایش خیلی عجیب بود و خیلی تازگی داشت! به همین جهت مقاله‌ای در باب جهاد نوشت و در روزنامهٔ دیواری دانشکده منتشر کرد! ۴-پروفسور ارنست پس از سفر حقیر به آمریکا سه بار دیگر به ایران سفر کرد؛ دو بار برای همایش مکتب شیراز. وی تحقیقات ارزنده‌ای نسبت به شیخ روزبهان بقلی شیرازی دارد. دو کتاب در این زمینه منتشر کرده است. یک بار او را در سال ۱۳۸۵، به همایش بین‌المللی مکتب حکمی شیراز که در شیراز برگزار می‌شد دعوت کردیم.
بار دوم در سال ۱۳۸۷ برای همایش بسیار بزرگ بین المللی مکتب شیراز با هشت زیرشاخه که در تهران و شیراز برگزار می‌شد به ایران آمد؛ همسرش جودی ارنست نیز با او بود. دیدن اوضاع ایران و برخورد و آشنایی با مردم فهیم و با فرهنگ آن، چنان اثری بر این بانو گذاشت که در بازگشت، نامه‌ای سرگشاده در یکی از روزنامه‌های کثیرالانتشار آمریکا منتشر کرد و جورج بوش را به خاطر محور شرارت خواندن ایران سخت مورد انتقاد قرار داد. عنوان مقاله این بود: «آقای بوش! شما از چه چیزی (در مورد ایران) می‌ترسید و (می‌ترسانید)؟». کارل ارنست در همایش دوم مکتب شیراز به‌عنوان سخنران کلیدی مباحث مهمی ایراد کرد قسمتی از آن چنین است: «می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم از برخی مشکلاتی سخن بگویم که در زمینهٔ آموزشی در دانشگاه‌های آمریکا به‌خصوص در مورد ایران پیش روی استادان دانشگاه قرار دارد... یک تغافل عمدی در بین غربیان نسبت به اسلام وجود داشته است. ایران نیز که یکی از بزرگ‌ترین مراکز تمدن اسلامی است از این امر مستثنا نیست... یک نوع شرق‌شناسی اروپا محور هنوز هم در آمریکا حاکم است. به نظر می‌رسد که تعصبی منفی و مضر و بیمارگونه نسبت به اسلام و ایران حتی در میان محققان وجود دارد‌. اما پرسشی بزرگ‌تر هم‌چنان باقیست و آن این‌که به رغم انتشار کتاب‌های متعدد اخیر به زبان انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی در باب تاریخ اندیشه و فرهنگ اسلامی، چرا چنین جهلی هم‌چنان ادامه می‌یابد؟ اگر اندک محققان آمریکایی را که متخصص پژوهش در باب ایرانند و از تحقیقات پنجاه سال اخیر آگاهند کنار بگذاریم، به نظر می‌رسد که اطلاعات عمومی مردم آمریکا درباره ایران با اواخر قرن دوازدهم چندان فرقی نکرده است! اگرچه من بخش قابل توجهی از زندگی حرفه‌ای خویش را به مطالعهٔ فرهنگ اسلامی در ایران و سرزمین‌های مربوط به فرهنگ ایران اختصاص داده‌ام، تنها چهار بار موفق به دیدار از ایران گشته‌ام؛ درنتیجه، سطح و میزان تحقیق درباره ایران در دانشگاه‌های آمریکا و حتی در بخش ایران‌پژوهی آن‌ها به طور جدی کاهش یافته است. تحقیقات دانشگاهی به طور گسترده منتشر نمی‌شود و تعداد کمی از آمریکاییان شخصاً با فرهنگ ایرانی در تماس هستند. ۵- گفتم که پس از سفر حقیر به آمریکا، پروفسور ارنست سه بار به ایران سفر کرد، دو بار برای همایش مکتب شیراز و یک بار برای گرفتن جایزه از جشنواره فارابی در قسمت بین‌الملل به واسطهٔ تحقیقاتش راجع به روزبهان بقلی. این خبر را که در جشنواره فارابی برگزیده شده است وقتی به او دادند که برای همایش مکتب شیراز به ایران آمده بود. لذا باید به آمریکا برمی‌گشت و دوباره به ایران می‌آمد. اما این جایزه را رئیس جمهور ایران اهدا می‌کرد و رئیس جمهور کسی نبود جز محمود احمدی‌نژاد! پروفسور ارنست می‌گفت که: «احمدی‌نژاد نسخه ایرانی جورج بوش است!» وی از احمدی‌نژاد، اخلاق و منش او شناخت کاملی داشت. خیلی نگران بود می‌گفت: «اگر بیایم باید در هنگام گرفتن جایزه با احمدی‌نژاد دست بدهم؛ از این صحنه عکس گرفته و پخش می‌شود و این امر برای شخصیت علمی من ضرر دارد. دانشگاه کارولینای شمالی نیز از این موضوع دل خوشی نخواهد داشت. اصلاً در محافل علمی ما، حساب نهاد علم را از حساب نهاد سیاست جدا کرده‌اند». لذا دنبال راه چاره برای تصمیم‌گیری در مورد نحوهٔ حل این مشکل بود. ایشان با بنده و یکی از بزرگان فلسفه مشورت می‌کرد. به نظر من راه حل ساده بود. شنیده بودم که آمریکایی‌ها ساده و بسیط و در خیلی امور شفافند. برعکس ما، که از پیچیدگی‌های مختلفی برخورداریم! پیشنهاد بنده این بود که چه اشکال دارد که شما بهانه‌ای مثل مریضی بیاورید برای عدم حضور! برای گرفتن جایزه حاضر نشوید. آن‌ها جایزه را به اسم شما رقم زده‌اند و برایتان به آمریکا خواهند فرستاد. ایشان از این پیش‌نهاد من خیلی تعجب کرد چرا که این پیش‌نهاد بوی صداقت نداشت و از طرف کسی ارائه می‌شد که ملبس به لباس روحانی بود! البته من خودم در باب اصطکاک نهاد علم و نهاد سیاست، این نوع مسائل را زیاد به چشم دیده‌ام. مثلا، در همایش بزرگ و بین‌المللی ابن‌سینا که در همدان برگزار می‌شد، خارجی‌های دعوت شده در هتلی مجزا بودند. بسیاری از اهالی فلسفهٔ کشور نیز در هتل دیگری اقامت داشتند. بنده هم در میان اهالی فلسفه بُر خورده بودم! شب قبل از افتتاح همایش بود‌، ناگهان اطلاع دادند که محمود احمدی‌نژاد که اصرار بر دیده شدن در هر مجلسی و در هر شرایطی و به هر قیمتی داشت (و دارد)، فردا در افتتاحیه شرکت می‌کند و درباره ابن‌سینا سخن می‌گوید! لذا فردا صبح همه باید زودتر برای صبحانه حاضر شوند و ساعت ۸ با اتوبوس به محل برگزاری همایش بروند! خبر و شوک عجیبی بود. آخر احمدی‌نژاد چه چیزی دربارهٔ ابن‌سینا دارد که بگوید.
از همین رو، فردا صبح من ناگهان مریض شدم و به جای ساعت ۷، حدود ساعت ۹ برای صبحانه به رستوران هتل رفتم! ناگهان دیدم که همهٔ اهالیِ فلسفهٔ کشور، همگی، و بدون هماهنگی قبلی، مریض شده بودند و به جای ساعت ۷ صبح، بعد از ساعت ۸ به رستوران آمده‌بودند! حتی مجری فرهیختهٔ برنامهٔ فرهنگی شبکه ۴ سیما که قرار بود مستندی تهیه کند، نیز مریض شده بود و برای برنامهٔ افتتاحیه نرفته بود و در رستوران مشغول صبحانه بود! از این‌که این راه حل ساده به ذهن پرفسور ارنست نمی‌رسید متعجب بودم، اما آن استاد بزرگ فلسفه که سن و سال و تجربهٔ بیشتری از بنده داشت، به ارنست پیشنهاد دیگری داد که: « شما به جای خودتان همسرتان خانم جودی ارنست را بفرستید؛ قطعاً محمود احمدی‌نژاد در هنگام اهدای جایزه با ایشان دست نخواهد داد! در نتیجه عکسی هم در کار نخواهد بود». (البته در آن زمان هنوز ماجرای بغل کردن مادر هوگو چاوز پیش نیامده بود!). پروفسور ارنست از این پیشنهاد نیز شگفت‌زده شده بود. به‌هرحال از خوش‌شانسی پروفسور ارنست، رئیس دانشگاه کارولینای شمالی وقتی که از برگزیده شدن پروفسور ارنست در جشنوارۀ فارابی مطلع شده بود، این امر را به ایشان تبریک گفته و به او برای گرفتن جایزه ماموریت داده بود. لذا مشکل پروفسور ارنست حل و اوضاع ختم به‌خیر شد! یعنی خودش آمد و جایزه را گرفت! ۶- مراودهٔ بین حقیر و پروفسور کارل ارنست و پروفسور ویلیام چیتیک باعث شد که آن دو بزرگوار دانشجویان مختلفی را برای گذراندن فرصت مطالعاتی به ایران به شیراز و به منزل حقیر بفرستند! قبلاً از خانم کازویو موراتا یاد کردم که پروفسور چیتیک او را فرستاده بود. کازویو در خانهٔ ما با اهالی خانه انس گرفته‌بود. با همسرم، دخترانم و حتی با مرحوم مادرم بسیار رفیق شده بود. به مادرم خیلی محبت می‌کرد و متقابلا مادرم هم خیلی او را دوست می‌داشت. در جشن ازدواج دختر اولم هم شرکت کرد.‌ انبوه جمعیتِ خویشان و دوستان خانوادهٔ عروس و خانوادهٔ داماد که در مراسم شرکت داشتند، برایش شگفت‌انگیز بود. می‌گفت که در ژاپن مراسم ازدواج خیلی ساده‌تر و محدودتر برگزار می‌شود. دو دانشجوی دیگر را در دو زمان مختلف، پروفسور ارنست به شیراز فرستاد. یک دانشجوی دختر پاکستانی‌الاصل که دورهٔ دکتری مطالعات اسلامی را در دانشگاه کارولینای شمالی می‌گذراند. نام فامیلش را فراموش کرده‌ام، اما نامش «تحسین» بود. مدتی را در منزل ما گذراند که جزو فرصت مطالعاتی‌اش محسوب می‌شد. مادرم به او هم علاقه داشت.دیگر دانشجوی دکتری پروفسور ارنست که به شیراز و منزل ما آمد، خانمی آمریکایی بود به نام «رُز اصلان». وی مسلمان شده بود. در فرصت مطالعاتی که به مصر سفر کرده بود، با جوانی مصری ازدواج کرده بود. رُز مدت خیلی بیشتری در منزل ما ماند. حتی با بنده و همسرم برای سفر زیارتی به مشهد آمد. غیر از زیارت امام رضا علیه‌السلام به نیشابور و طوس هم رفتیم. خبری به من رسیده‌بود که مقبرهٔ امام محمد غزالی را میراث فرهنگی در طوس کشف کرده است. رسالهٔ دکتری رُز با غزالی مرتبط بود. با اصرار رُز مقبرهٔ محمد غزالی را شناسایی و زیارت کردیم! دانشجویان دیگری نیز که در دانشگاه کمبریج با آن‌ها آشنا شده بودم مشتریان بعدی خانهٔ ما بودند! خانه‌مان یواش یواش داشت به خانهٔ مادربزرگه تبدیل می‌شد! گاهی نیز تلاقی دو مهمان باعث می‌شد که برای جای خواب آن‌ها دچار مشکل شویم! همسرم با سعهٔ صدر بی‌نظیر، از همهٔ آن‌ها پذیرایی می‌کرد؛ ولی در نهایت یک سخن هم داشت و آن این‌که: با توجه به کمبود جا و کثرت مهمانان و طولانی بودن اقامت آنان، باید به فکر توسعه خانه باشیم! به‌هرحال، یقین داشتم که هر کدام از این دانشجویان قطعا سفیران خوبی برای ایران و تشیع خواهند بود. چنان‌که رُز از صمیم قلب می‌گفت تصویری که از ایران می‌بینم با آن‌چه در آمریکا مطرح است، تفاوت بسیار دارد. متقابلاً چند دانشجو نیز از طرف بنده به کارل ارنست معرفی شدند که برای فرصت مطالعاتی و یا ادامه تحصیل به دانشگاه کارولینای شمالی رفتند. برخی از آن‌ها هم‌اکنون در ایران عضو هیئت علمی دانشگاه هستند. ۷- در سفر به واشنگتن، دوست دوران بچگی‌ام، محمد کارپرور چون در واشنگتن در دفتر حافظ منافع ایران، مستقر در سفارت پاکستان در واشنگتن، دوستانی داشت، این دوستان را به بنده معرفی کرد تا هم راهنمایم باشند و هم در اسکان کمکم کنند. شب هنگام به واشنگتن رسیدیم؛ قرار بود که محل اسکانمان آپارتمان یکی از دوستان محمد باشد. اما شب اول چون فاصلهٔ ما با آن آپارتمان زیاد بود، ما را به منزلی بردند که در اختیار یکی از انقلابیون دارای گرین‌کارت بود. ایشان در آن زمان همراه با خانواده برای مرخصی به ایران رفته بود. خانهٔ وسیعی بود با امکانات زیاد، که خرج آن را دولت ایران می‌‌داد! یک شب آن‌جا خوابیدیم.
۸- روزی در جمع برخی از ایرانیان، یکی از آن‌ها با شوخی و شاید هم با تمسخر گفت: «حاج‌آقا چطور شد که شما به زیارت شیطان بزرگ آمده‌اید!؟». عرض کردم که: «والله، از شما چه پنهان، هر سال تابستان، امام رضا علیه‌السلام ما را می‌طلبیدند و به مشهد می‌رفتم، امسال طلبیدند و با خرج دانشگاه آمریکایی به آمریکا آمده‌ام!». گفت: «مگر امام رضا علیه‌السلام، برای آمریکا هم کسی را می‌طلبند؟». عرض کردم که: «همه چیز به دست ایشان است. اگر نطلبند ما حتی به خانه خودمان هم نمی‌توانیم برویم! زیارت جامعهٔ کبیره را ببینید و بخوانید!». ۹- از مکان‌های بسیار جذابی که در واشنگتن بازدید کردم، می‌توان از کتابخانه‌های عمومی و موزه‌های بسیار بزرگ نام برد. در واشنگتن مراکز فرهنگی برای بازدید واقعا خیلی زیاد بود و ما وقت کافی نداشتیم. همان دوست سفارتی و حافظ منافع ایران، که واشنگتن را مثل کف دست می‌شناخت، راهنمایمان شد تا بین این مراکز دست به انتخاب بزنیم. کاخ سفید را از دور زیارت کردیم! چندین کتابخانهٔ بزرگ آمریکا را که در واشنگتن قرار دارند سری زدیم. هرکدام آن‌قدر بزرگ بودند که چندین روز وقت لازم بود که درطبقات آن‌ها فقط سیر کنیم و قدم بزنیم! موزه‌ها نیز به همین‌سان. اکثر این کتابخانه‌ها و موزه‌ها، توسط ابر‌ثروتمندان وقف عام شده بودند. پول ساخت و راه‌اندازی را واقف داده بود و پول هنگفتی را هم واقف در بانک برای ادارهٔ آن موقوفه سپرده بود تا از بهرهٔ آن، مخارج جاری آن موقوفه تامین شود؛ به‌نحوی‌که ورود به اکثر این مراکز، مجانی است! موزهٔ فضایی ناسا (مرکز ملی هوا و فضای آمریکا) نیز شگفت‌انگیز بود. آپولو ۱۱ را هم که در ماه فرود آمده‌بود زیارت کردیم! ولی کمبود وقت داشتیم. رفیق سفارتی‌مان اصرار داشت که یک قسمتی را که به اصطلاح دوربین‌های جام جهان‌نما دارد برویم ببینیم. به گفتهٔ ایشان، این دوربین‌ها کاری شبیه Google Earth  انجام می‌دهند، و هر جای دنیا را بخواهی به‌صورت زنده می‌توانی ببینی. حتی می‌توانید همین الآن به شیراز بروید و همین الآن درخت‌ها و آدم‌های خانهٔ خودتان را هم در شیراز با وضوح کامل ببینید و حتی برگ‌های درختان را بشمارید! نمی‌دانم این رفیقمان اهل خالی‌بندی بود و یا نبود! ولی ما چون از یک طرف، وقت نداشتیم و از طرف دیگر، نمی‌خواستیم نظرمان به خانهٔ مردم بیفتد صرف‌نظر کردیم! به موزهٔ عظیم تاریخ طبیعی نیز سری زدیم. حیات جانوران را از قبل از دایناسورها تا زمان ما نشان می‌داد با اسکلت‌های واقعی. این موزه که از قبل از دایناسورها شروع می‌شد و تاریخ حیات بر روی زمین را تصویر می‌کرد، واقعا شگفت‌انگیز بود. همین‌طور موزهٔ بسیار شگفت‌انگیز تاریخ تکنولوژی را بازدید کردیم. از عصر حجر تا کنون، همهٔ تکنولوژی بشر را نمایش می‌داد. در این موزه‌ها، سیر تاریخی، تنوع و تکثر موارد مورد نمایش، و نیز تکنولوژی‌های آموزشی برای توضیح و تبیین آن‌ها، واقعا حیرت‌آور بود. موزهٔ حشرات و موزهٔ گل‌ها جدا بود که فرصت بازدید آن‌ها نشد. یادم به تأسیس چنین موزه‌هایی در دانشگاه شیراز افتاد! موزهٔ تاریخ طبیعی دانشگاه ما، قدیمی‌تر از سایر موزه‌ها است. تعدادی جانور شکار شده که در پوست آن‌ها کاه کرده‌اند! تعدادی اسکلت حیوانات و تعدادی سرِ بریدهٔ حیوانات که به طریق شیمیایی نگه‌داری می‌شوند، تعدادی حشره و پروانه خشک شده، تقریبا همهٔ موزه تاریخ طبیعی ما را تشکیل می‌داد! تا آن‌جا که یادم است سیر تاریخی و تکاملی چندانی در بین موارد یاد شده نیز به چشم نمی‌خورد‌. یک زمان هم معاون محترم پژوهشی دانشگاه، در جلسهٔ شورای پژوهشی دانشگاه خبری داد و آن این‌که: «تصمیم گرفته‌ایم که موزه تکنولوژی را هم در کنار موزه تاریخ طبیعی تأسیس کنیم». البته در آن زمان، هیچ‌چیز برای گذاشتن در آن موزه نداشتیم! بودجهٔ دانشگاه نیز در حدی بود که حتی برای پرداخت حقوق کارمندان و اعضای هیئت علمی هم دچار مشکل بود. خود معاون محترم پژوهشی دانشگاه برای راه‌اندازی موزهٔ تاریخ تکنولوژی، طرحی را مطرح کرد. گفت: «هرکس هر چیز قدیمی مثل ساعت، تلفن، رادیو، و... در خانه دارد که بلااستفاده مانده است بیاورد؛ آن‌ها را کنار هم می‌گذاریم، خودش می‌شود یک موزه!» هرچند معاون محترم پژوهشی که از دوستان قدیمی بنده است، بسیار شوخ و بذله‌گوست، ولی این پیشنهادش خیلی جدی بود! سپس از افراد مختلف جلسه سؤال کرد که چه‌چیزی می‌توانند بیاورند! خود ایشان شروع کرد و گفت: «من یک گهوارهٔ قدیمی در خانه دارم، که مال سال‌ها قبل است. هم گهواره خودم بوده و هم گهوارهٔ برادرانم!» سپس معاونین پژوهشی دانشکده‌ها هم امکانات خود را بیان کردند.
نوبت به یکی از آن‌ها که رسید گفت: «والله من هرچه فکر کردم هیچ چیز قدیمی در خانه نداریم که بتوانم به موزه بیاورم؛ ولی یک بی‌بی (مادربزرگ) در خانه داریم که خیلی قدیمی است، مال دورهٔ قبل از پهلوی است! می‌توانم ایشان را برای موزه تقدیم کنم!» البته باورتان نمی‌شود؛ ولی موزهٔ تکنولوژی ما به همین ترتیب راه‌ افتاد؛ البته بدون حضور آن بی‌بیِ محترمه! ۱۰- سری هم به دانشگاه مطالعات کاتولیک زدیم. این دانشگاه که در واشنگتن قرار دارد، چیزی شبیه دانشگاه امام صادق علیه السلامِ ماست، لیکن با رویکرد کاتولیکی! یکی از طلاب سابق حوزهٔ علمیه قم، جناب دکتر احمد ایروانی، که اکنون مقیم آمریکاست، عضو هیئت علمی این دانشگاه است و در آن‌جا دروس مطالعات اسلامی را تدریس می‌کند. این دانشگاه  رویکردی در جهت گفت‌وگوی بین ادیان نیز دارد. قبلا به همت دکتر ایروانی، تعدادی از استادان این دانشگاه، در جهت تقویت همین گفت‌وگو، به تهران و قم سفر کرده بودند. در بازدیدی که از شهر شیراز داشتند، فرصتی شد تا با آن‌ها ملاقاتی داشته باشم. لذا به رسم بازدید پس دادن به این دانشگاه سری زدم. با دکتر ایروانی، استادان و دانشجویان آن‌جا ملاقات و گفت‌وگویی داشتم و از قسمت‌های مختلف و کتابخانهٔ آن دانشگاه بازدید کردم. کتابخانهٔ آن‌جا در گفت‌وگوی بین ادیان غنی است. سرانجام، سفر واشنگتن هم تمام شد و با اکبرآقا و خانوادهٔ ایشان، با اتومبیل اکبرآقا به رالی برگشتیم. ۱۱- یک نکته به نظر حقیر رسیده است و آن این‌که در مورد پاشیده شدن بنیان خانواده در آمریکا به نظرم تبلیغات منفی، راه افراط پیموده‌اند. بسیاری از خانواده‌ها با صمیمیت خاصی، ارتباطات خود را حفظ کرده‌اند. این‌طور نیست که همه در کاباره و دانسینگ دور هم جمع شوند! بلکه تفریحات سالم بین خانواده‌ها بسیار رایج است. خانواده‌ها در کنار فرزندانشان چنین تفریحاتی را به وفور دارند. در یکی از روزهای تعطیل، پروفسور ارنست بنده را دعوت کرد تا به همراه خانواده‌اش به تماشای یکی از مسابقات بیسبال برویم. چون بیسبال یکی از بازی‌های فراگیر و ویژهٔ آمریکاست، تماشای آن و دیدن جو ورزشگاه می‌توانست تجربهٔ مفیدی برای بنده باشد؛ لذا قبول کردم و رفتم‌؛ البته با لباس مبدل. عجب دنیایی بود‌! از بچه‌های چهار یا پنج ساله، تا پیرمردها و پیرزن‌های سال‌خورده، همه نشسته بودند و با نشاط، بازی را تماشا می‌کردند. بچه‌ها تنقلات می‌خوردند؛ بزرگترها گپ می‌زدند؛ و جوان‌ترها هیجان به خرج داده و تشویق می‌کردند. اما از آن جو‌های سنگین توأم با فحش و اهانت که بعضاً در ورزشگاه‌های ما دیده می‌شود خبری نبود. خود بازی هم برای من تازگی داشت. قوانینش برایم ناشناخته بود. پروفسور ارنست مقداری برایم توضیح داد تا بفهمم کی به کیه و چی به چیه! ۱۲- احمد آقا فرهومند در عین روحیهٔ عرفانی، بسیار شوخ و خوش‌مجلس و نکته‌سنج است. وقتی‌که زمان بازگشت من به ایران نزدیک شد، ایشان مسألهٔ سوغاتی خریدن را برای اهل و عیال پیش کشید و گفت حتماً لازم و ضروریست تا اقدام شود. من گفتم که: «اصلاً در ایران هم اهل خرید و بازار رفتن نیستم تا چه رسد به آمریکا». ایشان اصرار داشت. برای بچه‌ها کادوهایی را پیشنهاد می‌داد.‌ اما برای عیال می‌گفت که بانوان معمولاً به لباس خیلی اهمیت می‌دهند و سوغات لباس برای آن‌ها بسیار خوشحال‌کننده است. گفتم: من اصلاً سلیقهٔ لباس خریدن را ندارم. به علاوه اندازه‌ها را هم نمی‌دانم که مثلاً چه بلوز یا پیراهنی بخرم که اندازه همسرم باشد ایشان گفت: «کار سختی نیست. من تجربه‌اش را دارم. یک بار مرحوم آقای مهندس فلانی (منِ کاکایی ایشان را می‌شناختم) که مرد بسیار مؤمن و متشرعی بود، به این‌جا آمده و مهمان ما بود. من پیشنهاد سوغات لباس برای همسرش را دادم. ایشان همین سخن تو را گفت. به او گفتم "تو را به فلان پاساژ می‌برم که اجناس لوکس و لباس‌های خیلی خوب دارد. تو در این پاساژ گوشه‌ای بایست و نگاه کن؛ هر کدام از بانوان آمریکایی را که دیدی و احساس کردی که هم‌سایز و هم اندازهٔ همسر شماست به من نشان بده! بقیه‌اش با من!" ایشان مدتی در پاساژ این‌ور و آن‌ور را نگاه می‌کرد. بعد از مدتی یکی از خانم‌ها را نشان داد! من سراغ آن خانم رفتم. ماجرا را گفتم و از ایشان درخواست کردم که برای انتخاب لباس سری به این فروشگاه بغلی بزند و سایز خود را به فروشنده بگوید. آن خانم هم بی هیچ درنگی و با روی گشاده قبول کرد و آمد. سرانجام، خریدِ ما با موفقیت انجام شد. آن خانم هم با لبخند رضایت، از این‌که توانسته است کمکی بکند از ما خداحافظی کرد و رفت! گویی این آیهٔ قرآن را خوانده بود و آویزهٔ گوش داشت که: "وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى" (در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و به یک‌دیگر کمک نمایید)».