کانال اختصاصی قاسم کاکایی
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با
🎙هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .
📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
✅ @ghkakaie
درسگفتار_شرح_مثنوی_معنوی_جلسه_۱۲۷_حجت_الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.25M
🎙| فایل صوتی کامل |
جلسه۱۲۷ #شرح_مثنوی_معنوی (آخر دفتر اول و شروع دفتر دوم)
⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
🗓تاریخ جلسه :
سه شنبه ۱۸دی ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان ۵۸دقیقه و ۵۱ثانیه
#شرح_شعر
#مولانا
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙| فایل صوتی کامل | جلسه۱۲۷ #شرح_مثنوی_معنوی (آخر دفتر اول و شروع دفتر دوم) ⬜️با ارائه حجت الاسلا
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه۱۲۷،ابیات ۳۹۹۰دفتر اول تا۲۰دفتر دوم:
ای دریغا لقمهای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد
گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
اینت لطف دل که از یک مشت گل
ماه او چون میشود پروینگسل
نان چو معنی بود خوردش سود بود
چونک صورت گشت انگیزد جحود
همچو خار سبز کاشتر میخورد
زان خورش صد نفع و لذت میبرد
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت
چون همان را میخورد اشتر ز دشت
میدراند کام و لنجش ای دریغ
کانچنان ورد مربی گشت تیغ
نان چو معنی بود، بود آن خار سبز
چونک صورت شد کنون خشکست و گبز
تو بدان عادت که او را پیش ازین
خورده بودی ای وجود نازنین
بر همان بو میخوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی با ثری
گشت خاکآمیز و خشک و گوشتبر
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
سخت خاکآلود میآید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب
دفتر دوم:
بخش ۱ - سر آغاز:
مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیرِ شیرین، خوش شنو
چون ضیاءالحق حسامالدین عنان
باز گردانید ز اوج آسمان
چون به معراج حقایق رفته بود
بیبهارش غنچهها ناکَفته بود
چون ز دریا سوی ساحل بازگشت
چنگ شعر مثنوی باساز گشت
مثنوی که صیقل ارواح بود
بازگشتش روز استفتاح بود
مطلع تاریخ این سودا و سود
سال اندر ششصد و شصت و دو بود
بلبلی زینجا برفت و بازگشت
بهر صید این معانی باز گشت
ساعد شَه مسکن این باز باد
تا ابد بر خلق این در باز باد
آفت این در هوا و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندر شربت است
این دهان بربند تا بینی عیان
چشمبند آن جهان حلق و دهان
ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی
وی جهان تو بر مثال برزخی
نور باقی پهلوی دنیای دون
شیر صافی پهلوی جوهای خون
چون درو گامی زنی بی احتیاط
شیر تو خون میشود از اختلاط
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنّت طوق نفس
همچو دیو از وی فرشته میگریخت
بهر نانی چند آب چشم ریخت
گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود
لیک آن مو در دو دیده رسته بود
بود آدم دیدهٔ نور قدیم
موی در دیده بود کوه عظیم
گر در آن آدم بکردی مشورت
در پشیمانی نگفتی معذرت
زانک با عقلی چو عقلی جفت شد
مانع بد فعلی و بد گفت شد
✅ @ghkakaie
📢اعلام برنامه
💡 سلسله نشست هایِ
(طلب و اخلاق طلبگی)
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
🎥بستر های پخش از فضای مجازی :
۱ http://Dastgheibqoba.info/live
۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live
🗓️زمان :
پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار
پس از نماز مغرب و عشاء
جلسهٔ پنجاه و ششم ۲۰ دی ماه ۱۴۰۳
🕌مکان :
شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)
✅ @ghkakaie
شرحالاسماء_الحسنی_جلسه_۱۲۷_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.17M
🎙️|فایل صوتی کامل |
▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۲۷
🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )
📅 تاریخ : ۱۸ خرداد ۱۳۹۲
🕝مدت زمان صوت :
۲۹ دقیقه و ۲۰ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۲۷ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شه
درسگفتار شرح الاسماءالحسنی (شرح دعای جوشن کبیر)، جلسهٔ ۱۲۷
یا ذا الححة و البرهان
يا ذا الحجة والبرهان ان جعلناه من قبيل قولنا ذو كذا بمعنى عدم الفقدان لنفسه كان حجة وبرهانا على نفسه كما على غيره على ما مر والا فنقول الحجة عليه حجت حجته وبهر برهانه نوره المتنور به السموات والارض فان سموات الارواح واراضى الاشباح طرا متساوية الاقدام في الافتقار والانظلام لسريان غسق الامكان الذى هو مناط الحاجة في كل المهيات مفارقاتها ومقارناتها فافتاقت إلى النور الذى نوره من ذاته ومن حججه وبيناته ان الكل مجبولة على طلب الكمال طلبا طبيعيا أو اراديا فان الحركة في الاجسام والجسمانيات مكشوفة جوهرية أو عرضية كيفية أو كمية أو وضعية أو اينية وحركة النفوس ايضا بينته معلومة تجوهرا وتكيفا في الحالات والمالات والحركة طلب والطلب لابد له من مطلوب ومطلوب كل الاجسام العنصرية من البسايط والمركبات المعدنية والنباتية والحيوانية الانسان فيطلبون بالطلب الطبيعي والتوقان الحيوانى التشبه به ويسعون إليه ويريدون معرفة هذا الكنز المخفي عليهم ثم الاناسى مطلوب كل دان منهم عاليهم ومطلوب كل عال اعلى منهم بالاضافة وهكذا إلى ربهم الاعلى الحقيقي فانك ترى طالب العلم مثلا ير جو ان ينال طرفا من علم الادب فإذا نال يريد ان يبلغ كماله وإذا بلغ يشتاق ان يصير فقيها عالما بالفروع
✅@ghkakaie
طلب و اخلاق طلبگی ۵6.mp3
14.46M
🎙️|فایل صوتی کامل|
💡 #سلسله_نشست_ها_طلب_و_اخلاق_طلبگی
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ ۵۶
🗓️تاریخ برگزاری : ۲۰ دی ۱۴۰۳
⏳ مدت زمان : ۴۰ دقیقه و ۹ ثانیه
✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل چهارم: سفرهای علمی خارج از کشور
قسمت نهم: اندونزی (پیاپی چهل و نهم)
۱- در سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵) از طرف دانشگاه پارامدینه جاکارتا برای یک ترم تدریس فلسفه و عرفان اسلامی در مقطع تحصیلات تکمیلی به اندونزی دعوت شدم. این دوره با همکاری کالج اسلامی جاکارتا برگزار میشد که در واقع شاخهای از مرکز اسلامی لندن است.
با توجه به تداخل برنامه با برنامههای دانشگاه شیراز، امکان رفتن یک ترم نبود. ولی با اصرار دانشگاه پارامدینه جاکارتا و موافقت دانشگاه شیراز، قرار شد که در اسفند ۸۳ و فروردین ۸۴، برای ارائهٔ یک ترم خیلی فشرده عازم جاکارتا شوم.
۲- از نکات مهم برای خودم این بود که هر سال در ایام نوروز، با همهٔ اعضای خانواده و برادرانم به اتفاق پدر و مادر پیرم به سفر میرفتیم. پدر و مادرم و مخصوصا مادرم از این که چند روز همهٔ فرزندان و نوهها دور ایشان بودند خیلی خوشحال میشدند. گردانندهٔ سفر هم به عنوان برادر بزرگتر، بنده بودم. ولی آن سال این سنت خوب، تعطیل میشد. قبل از سفر، طبق معمول هفتگی پدر و مادرم به مهمانی منزل ما آمده بودند. بحث پیش آمد که بنده عید امسال میخواهم به خارج بروم (قبلا آلمان، اتریش، و آمریکا رفته بودم). مرحوم مادرم سؤال کردند که: «اینبار کجا میخواهی بروی؟» گفتم: «اندونزی». مادرم فرمود: «آندُلُزی که خارج نیست!» خدایش رحمت کند. فقط اروپا و آمریکا را خارج میدانست! علت آن هم این بود که برای خانوادهٔ مادریام سفرهای اروپا و آمریکا امری عادی بود. ولی مادرم همواره آن را با اعجاب یاد میکرد و برای ما نیز میپسندید که خارجرو باشیم!
۳- زبان رسمی آن دانشگاه در جاکارتا، انگلیسی بود و بنده در ترم فشرده، روزی ۸ ساعت کلاس به زبان انگلیسی داشتم. یعنی هشت عنوان درسی را باید در یک ترم فشرده تدریس میکردم. هم درسها جدید و غیر تکراری بودند و هم زبان ارائه. نه مطالب قبلا آماده شده بود و نه اینکه تا بهحال در این حجم به انگلیسی درس داده بودم. واقعا یک ماراتن مطالعه و تدریس را پشت سر گذاشتم که در عمرم حتی به فارسی هم سابقه نداشت! الآن اگر در یک روز چهار ساعت درس تکراری به فارسی هم بدهم از حال خواهم رفت! آنجا درسهایم فقط در روز جمعه تعطیل بود. فشار خیلی سختی را تحمل کردم. یک شب جمعه هم دوستان مرا برای شام بیرون بردند تا غذای رستورانهای آنجا را هم تجربه کرده باشم. چشمتان روز بد نبیند، با غذای آنجا به شدت مسموم شدم و شب جمعه تا صبح مرگ را جلو چشمم دیدم و یک جمعه را تماما با مرگ دست و پنجه نرم کردم! گفتم شاید دل مادرم شکسته است که نوروز امسال با ایشان به سفر نرفتهایم یا این که چون اندونزی خارج محسوب نمیشود چنین بلایی سرم آمده است! از راه دور چندین بار با مادرم سلام و خداحافظی کردم و حلالیت طلبیدم تا شاید دلش راضی شود و ببخشد!
۴- در این مدت، دو سخنرانی هم به انگلیسی برای کل دانشگاه داشتم که مورد استقبال استادان و دانشجویان قرار گرفت.
۵- فلسفه، حکمت، عرفان نظری و عرفان تطبیقی و به طور کلی، علوم عقلی، در بین دانشجویان مسلمان اندونزی کمتر رایج است. بیشتر علوم نقلی در آنجا متداول است. البته وهابیها هم هرچند مساجد زیادی آنجا ساختهاند، ولی پایگاهشان در آنجا به قوت برخی از دیگر کشورهای مسلمان مثل پاکستان و یا افغانستان نیست. لذا زمینهٔ تبلیغ معارف اهل بیت علیهمالسلام در آنجا فراوان است.
۶- همهٔ دانشجویان کلاسم بهجز دو نفر، سنی مذهب بودند. از دو دانشجوی شیعه، یکی حسن نام داشت که جوان بسیار باصفایی بود. تقریبا هر روز از بنده دعوت و خواهش میکرد که به محلهٔ شیعیان در جاکارتا سری بزنم. بنده هم با توجه به حجم درسها و کلاسها برایم امکانپذیر نبود، لذا عذرخواهی میکردم. تا این که یک روز در اثر اصرار حسن، تسلیم شدم و قرار شد پس از اتمام کلاسها برای نماز مغرب و عشا در آن محله باشیم.
بعد از ظهر بعد از اتمام کلاسها با اتومبیل حسن به اتفاق هم به طرف محلهٔ شیعیان راه افتادیم. جاکارتا شهر بسیار بزرگ و پرجمعیتی است. محلهٔ شیعیان هم از دانشگاه ما خیلی فاصله داشت. چیزی حدود یکساعت و نیم در راه بودیم. بنده هم از فرط خستگی در اتومبیل خواب عمیقی رفتم! وقتی که رسیدیم، با استقبال غیرمنتظره مردم روبرو شدم. حسن از روز قبل به آنها اطلاع داده بود. انبوه شیعیان با لبخندی بر لب و با نمی اشکِ شوق در چشم، صف کشیده و به استقبال آمده بودند! گویی نمایندهٔ امام خمینی یا نستجیر بالله نمایندهٔ امام زمان (ع) به محلهشان پاگذاشته است! حتی بچههای کوچک و یا شیرخوارهشان را هم آورده بودند تا دستی بر سر آنها بکشم و یا برای تبرک در گوششان اذان و اقامه بگویم.
زبانشان را هم که نمیدانستم، فقط با برق چشمشان و لبخندشان با بنده سخن میگفتند. هنوز هم شرمندهٔ آن همه حسنظن آنها و جواب منفیای هستم که چندین روز به حسن میدادم. خدایا! اینها چهقدر به برکت حضرت امام خمینی به ما حسن ظن دارند و به ما امید بستهاند. خدایا! ما جواب اینهمه محبت شیعه در کل دنیا را چه میدهیم؟ خدایا! ما چهقدر دنیای خود را کوچک کردهایم و در خودخواهی و در مجادلات حقیر، اطراف خود پیله تنیدهایم! خدایا! مگذار که در روی حضرت امام و شهدا که برای این انقلاب همهٔ عمر و سپس حیثیت و خون خویش را ایثار کردند و این آبرو را در جهان برای ما خریدند شرمنده باشیم!
بههرحال، این بازدید همهٔ خستگی سفر را از تن بنده بیرون آورد. هنوز یاد چهرههای آن مردم، اشک در چشمانم میآورد.
۷- در چند سفر که در خدمت حضرت استاد، مرحوم آیتالله حاج شیخ حسنعلی نجابت، به سفر حج مشرف شدم، مسلمانان جنوب شرقی آسیا از جمله اهالی اندونزی را میدیدم. آنها همواره لبخندی به لب داشتند. حضرت استاد نیز به آنها خیلی ابراز علاقه میکردند و میگفتند که *ثار رضا، شکر و تسلیم در برابر خداوند از چهرههایشان پیداست ولو که وضع مالی خوبی هم نداشته باشند.
با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام
نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
اکنون در سطح گستردهتری این لبخند رضایت و شکر را در چهرهٔ این مردم میدیدم.
۸- عجیب آنکه چند سال بعد در موسم حج، به عنوان روحانی کاروان در مدینه مشرف بودم. در مسجد قبا با جمعی از زائران نشسته بودم که کاروانی از اهل سنت اندونزی داخل شدند. در بین کاروان یکی از آنها به طرف بنده آمد. ابتدا او را نشناختم. بعد که یادآوری کرد شناختم. یکی از دانشجویان اهل سنت بود که در دانشگاه پارامدینه با آنها کلاس داشتم. در همین هنگام با خوشحالی سایر همکاروانیهایش را صدا کرد، بنده را به ایشان معرفی کرد. با من به زبان انگلیسی صحبت میکرد و سؤالات دوستانش را ترجمه میکرد و بنده پاسخ میدادم. اما با دوستانش به زبان خودشان سخن میگفت. همان لبخند رضایتآمیز بر لبان اکثرشان هویدا بود. ناگهان یکی دوتا از طلاب دینی وهابی که مأموران ارشاد سعودی بودند با چهرهٔ عبوس و خشن در جمعمان حاضر شدند. انگلیسی نمیدانستند و مسائلی را که بین ما رد و بدل میشد نمیفهمیدند. شروع کردند به عربی داد و بیداد کردن که تبلیغ تشیع حرام است و شیعه مذهبی انحرافی است. بنده هم جواب میدادم. بعد به آن طلاب گفتم بگذارید تا سخنان شما را برای اندونزیاییها ترجمه کنم. خوشبختانه طلاب سادهای بودند و قبول کردند! بحث جالبی در گرفت و آن دانشجوی سنی بنده از این که توانسته بود بحث علمی در بیندازد در پوست خود نمیگنجید! بههرحال، مدتی این مناظره و مشاجره طول کشید. برای همهٔ ما خیلی جالب بود ولی چهرهٔ آن طلاب وهابی لحظه به لحظه خشنتر و عبوستر میشد! دنیای عجیبی است، در عین بزرگی چهقدر کوچک است و در عین کوچکی چهقدر متنوع و متکثر است.
۹- شهر جاکارتا در آن تاریخ، ۲۰ میلیون جمعیت داشت. بهخاطر ترافیک سنگین، تعداد کسانی که از موتور سیکلت استفاده میکنند فوقالعاده زیاد است. حتی موتورهایی که مسافرکشی میکنند نیز تعدادشان خیلی زیاد است. البته تمام موتورسواران اعم از راننده و مسافر بلااستثنا از کلاه کاسکت استفاده میکنند. موتورهای مسافرکش نیز کلاه کاسکت اضافی با خود دارند. جا افتادن این فرهنگ برایم جالب بود! بنده را در هتلی اسکان داده بودند که از دانشگاهِ محل تدریسم دور بود. رانندهای با اتومبیل، صبح مرا به دانشگاه میآورد و غروب به هتل باز میگردانید. برای کاهش ترافیک راه حلهایی ارائه داده بودند؛ از جمله، در برخی از اتوبانها، تردد وسائل نقلیهٔ تکسرنشین ممنوع بود و مشمول جریمه میشد. ما هر روز از این اتوبانها عبور میکردیم. اما میدیدم که در اول این نوع اتوبانها تعداد زیادی مسافر با ستون یک و خیلی منظم، ایستادهاند. یک روز از رانندهای که بنده را از هتل به دانشگاه میآورد پرسیدم که: «این همه مسافر با این نظم و ترتیب و با ستون یک اینجا چهکار میکنند؟». خندید و گفت: « اینها مسافر نیستند. بلکه ایستادهاند تا اتومبیلهای تک سرنشین بیایند و آنها را سوار کنند تا خود مجوز عبور بگیرند! صاحب اتومبیل پولی هم به این نوع افرد میدهد! هرکدام از این افراد، *آخر اتوبان پیاده میشوند و میروند در ته صف برگشت قرار میگیرند! تا سوار اتومبیل تکسرنشین دیگری شوند و پولی بگیرند و برگردند!! این خود یک کاسبی درآمدزاست! تازه در هر دو طرف اتوبان، ناظمی وجود دارد که پول مختصری از آنها دریافت میکند و به آنها نوبت میدهد! پلیس هم میداند و مزاحم هیچکدام نمیشود»!
یاد من چون به اتوبانِ جاکارتا افتاد
زین همه هوش، به دل، حیرت و غوغا افتاد!
گفته مادر: «نَبُوَد اندونزی خود، خارج»
عزمِ من در سفرش بیخود و بیجا افتاد!
لیک گویم به تعجب که «ببین! مادرِ من!
اینچنین امر که در عالمِ معنا افتاد:
خلقِ مُسلِم به اتوبان چو تجلی کردند
حسرت و ولوله در کُلّ اروپا افتاد»!
خواستم من که بگویم به ستایش غزلی
یادم از حافظ و این مصرعِ زیبا افتاد:
«چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟»
هر که در کسب حلالش به تقلا افتاد!
الآن که به این «دور زدن اتوبان» و «کاسبی کردن» فکر میکنم، میبینم که این جماعت چه خوب دور زدن تحریمها را بلد بودند! فکر کنم برخی از دورزنندگان تحریم، از روی دست این جماعت تقلب کردهاند و کاسبی راه انداختهاند!
۱۰- در دو جمعهٔ متفاوت نیز دوستان، بنده را به تفرج صنع خداوند بردند. یکی به پارک جنگلی حفاظت شده که انواع حیوانات وحشی و حتی درنده، در آن رها بودند؛ بدون قفس و بدون حصار. بهجای آنها ما باید سوار اتومبیل باشیم و از اتومبیل پیاده نشویم! یعنی باغ وحشی بود معکوس! چرا که آن حیوانات، ما را درون قفس اتومبیل میدیدند! دنیای عجیب و جذابی بود.
مورد دوم، آکواریومی بود معکوس! یعنی ما وارد حفاظ شیشهای بسیار بزرگ و وسیعی میشدیم که در دل دریا قرار داشت. آنجا از پشت شیشه، اقسام حیوانات و جانوران دریایی را در دریای واقعی میدیدیم. داشتم عجائب خلقت را از نزدیک میدیدم و با خود زمزمه میکردم که: «یا من فی البحار عجائبه»
۱۱- کالج اسلامی جاکارتا کتابخانهٔ نسبتا خوبی داشت. در بخش انگلیسی آن، کتابهای انگلیسی مفیدی پیدا میشد. مسئولان کالج به من گفتند که هر کدام از کتابها را که بپسندم، میتوانند در طی مدت اقامتم در آنجا، اسکن کنند و به صورت کتاب افست و با قطع اصلی به بنده هدیه کنند. بنده هم در بین کلاسها اوقاتی را در کتابخانه با همین نیت میگذراندم و توانستم کتابخانهٔ کوچکی را با خودم به ایران بیاورم! روزی در کتابخانه نشسته بودم داشتم چای میخوردم، دیدم که در قفسهٔ کتابها، کتابی با این عنوان قرار دارد:
«Self Building»
خیلی تعجب کردم. پیش خود گفتم شاید این کتاب مربوط به رشتهٔ عمران یا راه و ساختمان است. اینجا چهکار میکند!؟ علاقهمند شدم رفتم کتاب را برداشتم و نگاه کردم. دیدم که نام مؤلف را نوشته است:
M.T. Mesbah Yazdi
فهمیدم که این همان کتاب «خودسازی» تألیف آیتالله مصباح یزدی است که مترجمی ناشی آن را به انگلیسی ترجمه کرده است! البته منظور از این عنوان، «تهذیب» یا «تزکیه» بوده است. واژهٔ «خودسازی» کمی غلط انداز است حتی ممکن است موهم نوعی «گردن کلفت ساختن خود» باشد! بههرحال، «خودسازی» مشترک لفظی است حتی برای معتادها! به نظرم اگر مترجم عنوان:
«Self Purification»
را انتخاب کرده بود، به مقصود نزدیکتر بود.
۱۲- این سفر، تماما به کلاسداری گذشت. اوقات آزاد هم صرف مطالعه و آمادهسازی مطالب برای کلاس میشد. حکایت چند جمعه را هم عرض کردم! لذا خاطرهٔ قابل ذکر دیگری ندارم! اما این دوره، دورهٔ موفقی بود و مسئولان کالج اسلامی جاکارتا این موفقیت را به دانشگاه شیراز منعکس کرده و تبریک گفتند.
✅ @ghkakaie