فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبههای امام رضایی❤️:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسینِ عزیز!
شما میونِ همهیِ سیاهیها و چروکیهایِ
این دنیا ؛
" آرامش است عاقبت اضطراب ها " ی
ما هستید تصدقتون :))💔
+چند وقتہ حرم نرفتۍ؟
سڪوت ڪرد
آروم گفت:
-پیش مردم گلہ از یار؟!
همینم موندهـ..💔🙃
السلامُعلےَالحسَین
وعلےٰعلےِبنالحُسَین
وعلےٰاَولادِالحُسَین
وعلےٰاَصحابِالحُسَین 🌱
#عزیزمحسین
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شہیدمحمدابراهیمهمت:
مۍخواهید خدا عاشقِ شما شود..؟!❤️
قلم مۍزنید براۍ خدا باشد✏️
گام برمۍدارید برای خدا باشد🚶♂
سخن مۍگویید برای خدا باشد🗣
همہ چی و همہ چی برای خدا باشد 💔
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...🚶🏻♂😔
#تلنگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبࢪتهستکھیڪگوشھدنیا
بھدلےحسرتدیداࢪحرمماندھهنوز💔:)))؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این قدرتِ الهی بود که اَبَر قدرتها را
از بین برد و خواهد برد .
#دهه_فجر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 تحقق وعده الهی
#مقام_معظم_رهبری
#دهه_فجر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
حسین طاهری_ جونم قربون.mp3
5.65M
ای به همه ماسوی سید و مولا جواد
نام خوشت بر لب اهل تولا جواد
هر که شود سائلت پادشه عالم است
هر چه بگویم من از جود و عطایت کم است
ذره ی نا قابلم مهر شما در دلم
از دو جهان یا جواد عشق تو شد حاصلم
ای به رضا نور عین وی به سخا زیب و زین
قبله ی دل ها بود قبر تو در کاظمین
بحر عطا و کرم معدن جود و سخا
ای پسر فاطمه کن نگهی سوی ما
دست تو وقت کرم کار خدا می کند
ذکر شریف جواد درد دوا می کند
یا جوادالائمه ادرکنی
#میلاد_امام_جواد و میلاد حضرت علیاصغر مبارک
یا #امام_جواد
آغاز #دهه_فجر گرامی باد
این صدایِ انقلاب ِ اسلامی ایران است !
و همانا به عزت و جلال ِ سخن کلامُ الله که [ إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ] ؛
ملت ِ ما نخواستند زیرِ بار ظلمت ِ طاغوت ، روزگار بگذرانند و شد آن که دست حق ، یاریشان کرد و حلاوت ِ پیروزی را به کامشان چِشاند . . .
و سرانجام در یازدهمین ماه از سال پنجاهوهفت ؛ امامِشان را در آغوش کشیدند و بعد تمام ِ آن پانزده سال مبارزه شد مثلِ بارقهای از نور در رگ و خون و جانهایشان . . !
به اندازهی همان جمعیت میلیونی که سیوسه کیلومتر امتداد داشت ، عشق و عقیده در سلول به سلول مردم جاری بود . .
و تو کجا پیدا میکنی چنین شور و شکوهی را . .
#دههفجر
#اِمامُنا
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت...
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند که شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطاییانجامندادم
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
- اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد حتی یک تفکر منفی میتواند
تاثیری منفی ایجاد کند...
#رجبعلیخیاط
° ما برای آن که ایران گوهری تابان شود
"خون دل ها خورده ایم"🌹
🌹 #دهه_فجر
🇮🇷 #ایران_قوی
🇮🇷
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_20
،،،،،،
تو راه برگشت از حرم بودیم ...عاطفه از تویِ ماشین به گنبد نگاه کرد و سلام داد.
ختدیدم و گفتم
_تو حرم سلام میدی اینجا هم سلام میدی!؟
+می دونی ساجده... به نظرم تویِ زیارت لازم نیست حتما دستت به ضریح برسه یا جلوی ضریح بایستی همینکه دلتو راهی کنی کافیه البته اینم بگم فضای روحانی حرم فرق که داره اینجا همه جا صحن خانوم حضرت معصومه(س)هست
نگاهی به گنبد انداختم...دستِ خودم نبود دستم رو گذاشتم روی سینه ام و سلام دادم ...قلبم تند تند میزد یک حس غریبی بود نگاهم به گنبد بود تا وقتی که علیرضا دور زد و گنبد از دید من خارج شد.
،،،،،،،
توی آلاچیق داخل پارک حصیر انداخته بودیم.کنار عاطفه و گلرخ نشسته بودم تا چایی ام یخ کنه..
نگاهم به حنین بود . برای خودش هم بازی نداشت و این چند وقت با من جور شده بود.
حنین اومد سمتم
+دوستم..منو میبری تاب بازی
لبخند شیطانی ای زدم . خب خودمم تاب بازی دوست داشتم به عاطفه اشاره کردم که حنین میگه بریم تاب بازی.
با عاطفه بلند شدیم.. صندل های صورتی رنگ حنین سادات رو پاش کردم و راه افتادیم.
+عاطفه خانم
علیرضا بود.
عاطفه+بله
علیرضا+وایسا من و امیر هم بیایم
اومد جلوتر
+تنها نرید تو پارک اعتباری نیست
من و عاطفه و حنین جلو راه میرفتیم و علیرضا و امیر هم پشت سرمون .
ای کاش سجاد هم میومد بین این دوتا من معذبم...
ولی چه جور شدن این دوتا باهم..
علیرضا و امیر کنار هم و عاطفه هم کنار علیرضا نشست.
حنین با کمک من روی تاب نشست منم قصد داشتم پشت حنین وایسم و تاب بازی کنم اما از علیرضا می ترسم ...نمی دونم چرا رفتارش یجوریه انگار از من بدش میاد..
بادیگارد /:
حنین رو هول میدادم باهاش شعر معروف رو می خوندم.
صدای امیر پشت سرم اومد.
+ساجده!
برگشتم سمتش
_بله!!
+میخواستم باهات در مورد یک چیزی صحبت کنم.
نزاشتم حرفش تموم بشه کامل چرخیدم سمتش
_چیی؟!
+هیچی .. فقط امشب...چیزه...میگم میشه تو که با عاطفه خانم رفیق تری ازش بپرسی قصد ازدواج نداره...چمیدونم نظرش در مورد من چیه
خیلی تعجب کردم
یعنی چی؟
_نمیفهمم امیر!!
+ساجده من که خواهر ندارم ...بیا و برام خواهری کن فقط ضایع نباشه هاا یجوری ببین نظرش چیه؟
من براش خواهری کنم.....تو دلم به خودم یک پوزخندی زدم..سرم رو برگردوندن طرف حنین
بدون اینکه نگاهش بکنم گفتم:
_آره حتما...پسرعمو
تو پوست خودش نمی گنجید لبخندی زد
+ازت ممنونم جبران می کنم برات
دست حنین رو گرفتم
_حنین بریم یکم هم سرسره بازی کن تا بریم
از کنار امیر رد شدم با حنین راه افتادیم و رفتیم طرف سرسره
پایین سرسره ایستاده بودم
سرسره توی دید علیرضا نبود میخواستم با حنین برم بالا و بازی کنم اما دیگه حال و حوصله ای نداشتم.
اما چه بهتر که امیر این حرفارو زد ... اینجوری برای خودمم بهتر شد.
،،،،،،،
دست حنین رو گرفتم. رفتیم طرف عاطفه و علیرضاه
عاطفه با لب خند نگاهم می کرد
عاطفه+زحمت کشیدی ساجده جان
_خواهش میکنم خییلی بهمون خوش گذشت مگه نه؟
حنین+اره خیلی..از تونلی هم رفتیم
عاطفه سرزنش وار گفت
حنین.... اون تونلی خطرناکه چند بار گفتم نرو
حنین+با دوستم رفتم
عاطفه+با دوست و غیر دوست نداره که...دوستاتم مثل خودت هستن
حنین+چشم دیگه نمیرم
نفس راحتی کشیدم..خداروشکر کسی نفهمید اون دوستمی که حنین گفت من بودم....
علیرضا از جاش بلند شد دست حنین رو گرفت . اشاره ای به امیر کرد و رفت.
نشستم کنار عاطفه
تلفن امیر زنگ خورد فکر کنم از بیمارستان بود چون چند تا اصطلاح پزشکی به کار برد
_داداشت کجا رفت؟
+رفت بستنی بگیره بخوریم
خنده دندون نمایی زدم...
_الان باید بریم یک جای خلوت بشینیم بخوریم؟؟
عاطفه با لبخند گفت:
این دَر به اون دَره
سرم رو سمت آسمون که سیاهی مطلق بود گرفتم
_خودت گفتی دیگه
+شما مهمان ما هستین....هرجور شما راحتین
لبخندی زدم و نگاهی به امیر کردم.
_زندگی مثل شهدا سخته
+سخت نیست ساجده جان....
ما فکر می کنیم شهدا کاری انجام دادن که شهید شدن......اما در واقع شهدا خیلی کار هارو انجام ندادن که شهید شدن
متوجه ای که .. خیلی کار ها ...
،،،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است.
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍