eitaa logo
کتابخانه مسجد قبا
211 دنبال‌کننده
720 عکس
78 ویدیو
42 فایل
اینجا فضاییست برای تنفس لابلای ورق های خیال انگیز کتاب ارتباط با مدیر و تمدید کتابها ازطریق آیدی: @Sarbaaazevelaayat ⏰ساعات کاری کتابخانه: روزهای زوج از ساعت ۱۷ تا ۱۹ لینک کانال برای معرفی به هم محله ای هامون .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚از چیزی نمی ترسیدم زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی ✍نویسنده: قاسم سلیمانی 📄 ۱۳۶ صفحه ✂️برشی از کتاب: دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود.🚶‍♀ در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد😡 بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت😡 دو پلیس مشغول گفتگو با هم شدند. برق‌آسا به آنها رسیدم با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم🥋. خون از بینی هایش فوران زد! پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم 🏃‍♂و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
🧐 چطور بعضی آدم ها این همه قوی و محکم هستند؟ ⁉️چه انتخاب هایی در زندگی آن ها را اینطور رشد داده؟! 🤷‍♀راه عزیز شدن در چشم خدا و بنده هاش چیه؟ برشی از کتاب: «استاد علی»که از صدا زدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم» _چند سالته؟ گفتم:«۱۳ سال» _مگه درس نمی‌خونی؟ _ول کردم. _چرا؟ _پدرم قرض دارد. اشک در چشمانم جمع شد منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود گفتم:« آقا تو رو خدا به من کار بدید.» 📗از چیزی نمی ترسیدم ✍ زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی. ✳️ کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚