👈کدام علوم انسانی؟!
[یکم]. وزیر علوم در جشنوارۀ فارابی بهصورت مطلق از علوم انسانی دفاع کرده و گفته است:
آرمانهای ما، حاصل علوم انسانی است و علوم انسانی، گرهگشای مشکلات است!
این روایت، برخاسته از این نظر خام است که علوم انسانیِ کنونی و غالب - که همان علوم انسانیِ تجدّدی است - «علم» است و چون علم، میتواند کارساز و پیشبرنده باشد، پس مطلقِ علوم انسانی نیز مفید است. چنین برداشتی، بهنهایت سطحی و ابتدایی است و با ماهیّت علوم انسانیِ تجدّدی و اثرات و نتایج عینی آن بر جامعۀ ایران، ناهمخوان است. علوم انسانیِ تجدّدی در نخستین ظهورش، #مشروطۀ_سکولار را به جامعۀ ایران تحمیل کرد و آنگاه در بهاصطلاح جمهوری رضاخانی، سکولاریسمِ ساختاری را بهصورت تحمیلی و وحشیانه، در جامعۀ ایران مستقر ساخت تا گذار از سنّت به تجدّد رخ بدهد. علوم انسانیِ تجدّدی، هویّت اسلامی در جامعۀ ایران را بلعید؛ چنانکه نظریههای همچون «غربزدگی» و «بازگشت به خویشتن» و... در واکنش به آن صورتبندی شدند. انقلاب اسلامی نیز از علوم انسانیِ تجدّدی برنخاست، بلکه حاصل عالَم و ارادۀ دینی بود. ازاینرو، پس از انقلاب نیز امام خمینی تصریح کرد که بهجای علوم انسانیِ تجدّدی که خاصیّت استعماری و مادّی دارد، باید به سوی علوم انسانیِ اسلامی حرکت کنیم که خط معنوی و هویّتی انبیای الهی را بازسازی میکند.
[دوم]. پس از فتنۀ سال هشتادوهشت، رهبر معظم انقلاب، از رواج آموزشِ #علوم_انسانیِ_تجدّدی در دانشگاه، ابراز نگرانی کردند و گفتند آموزش این علوم در دانشگاهها، به معنی بازتولید تفکّر و فرهنگ غربی در متن جمهوری اسلامی است و این تناقض، بسی مهلک و ویرانگر است. ایشان میدانست که اصحاب فتنه، همان اصحاب علوم انسانیِ تجدّدی هستند و این سنخ از علوم انسانی، موجبات استحالۀ معرفتی آنها را فراهم آورده و آنها را در برابر اصالتهای انقلابی نشانده است. سرّ واگراییهایی دهۀ هفتاد نیز غلبۀ روایتهای لیبرال از علوم انسانیِ تجدّدی بود که از لایۀ #روشنفکری_سکولار به دولت راه یافت و سیاستهای رسمی را به طرف لیبرالدموکراسی سوق داد. این سنخ از علوم انسانی، «دیگریِ معرفتیِ انقلاب» بود و هر دو رهبر انقلاب، بهدرستی تشخیص داده بودند که با وجود غلبۀ این نوع از علوم انسانی، انقلاب به آرمانهایش نخواهید رسید. انقلاب اسلامی، فرزند تجدّد نبود که بتواند بر علوم انسانیِ تجدّدی تکیه کند و به توصیفها و توصیههای آن گردن نهد. این انقلاب، نظام حقیقتِ دیگری داشت که هرگز، تجدّد و علوم انسانیاش را برنمیتابید و از اساس، این نوع علوم انسانی را علم نمیانگاشت. علوم انسانیِ تجدّدی، برآمده از خودبنیادیِ انسان غربی است که دین را به حاشیۀ زندگی رانده و اعتبار و منزلت معرفتی آن را ساقط کرده است. روشن است که انقلاب اسلامی، با وجود غایات دینی و الهی، نمیتواند تابع و تسلیم این سنخ از علوم انسانی بشود و به احکام و تجویزهای آن گردن بنهد.
[سوم]. تعارضها و تضادهای علوم انسانیِ تجدّدی با افق آرمانی انقلاب، در بسیاری از برههها و نقطهها آشکار شده است. از جمله نظریۀ «مردمسالاری دینی» که در برابر نظریۀ «دموکراسی سکولار» به میدان آمد و خواست و ارادۀ مردم را در چهارچوب دین برتابید؛ و نظریۀ «پیشرفت» که در برابر نظریۀ «توسعه»، قد برافراشت و توسعه را فرآوردۀ عالَم تجدّد و تجویزی برای اقماریکردن و پیرامونیسازیِ جوامع غیرغربی دانست؛ و... .
تجربۀ عینی دهههای گذشته نشان میدهد که انقلاب اسلامی نمیتواند خود را ذیل علوم انسانیِ تجدّدی تعریف کند و تسلیم اقتضاها و طراحیهای آن بشود، بلکه باید راه دیگری را در پیش بگیرد که حاصل جوشیدن علوم انسانی از «الهیات» است. علوم انسانیِ تجدّدی، جایگزین الهیات است و بهجای «خدا»، زمام و عنان جامعه و حاکمیّت را در اختیار خودِ «انسان» قرار میدهد و عقل و تجربۀ بشری را در قالب سکولار، اصل میانگارد. بهاینترتیب، دین جز در گوشۀ زندگیِ شخصی، پهنهای را در اختیار ندارد و نمیتواند سیاست بیافریند و نظام بسازد. علوم انسانیِ تجدّدی، علم نیست، بلکه بهشدّت آغشته به ایدئولوژی است و از متن ارزشهایی برمیخیزد که مصرّح نیستند، اما در پشتصحنه، حاضر و فاعل هستند و علوم انسانیِ تجدّدی را میآفرینند. انقلاب اسلامی، ادعای دیگری دارد؛ علوم انسانی، ضروری و قهری است، اما علوم انسانیِ کنونی، گرفتار سکولاریسم است و کمکی به صلاح و سعادت و خیر و حق نمیکند، بلکه آدمی را دچار وضعی میکند که در آن، گرهها و معضلهها، کورتر و دشوارتر میشوند. ازاینرو، باید علوم انسانی را از دامن دین برگرفت و تدبیر جهان انسانی و اجتماعی را از دین طلبید. آری، #علوم_انسانیِ_اسلامی ، علوم انسانیِ نقلی نیست و حجّیّت عقل و تجربه را به رسمیّت میشناسد، اما نه عقل و تجربۀ سکولار را.
#جمشیدی
#لیبرالیسم_فرهنگی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─