eitaa logo
فتـــح قلّه‌ها بسوی ظهور
1.1هزار دنبال‌کننده
814 عکس
429 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 فهم مقاومت در آیینۀ نزاع دو تاریخ [یکم]. یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های فکریِ ایجاد تنبّه و تذکّر نسبت به این‌که تولّد انقلاب اسلامی، موجب واژگون‌شدگیِ چرخ تاریخ و سیر تحوّلات اجتماعی و به‌حرکت‌درآوردن آن در مسیر معکوس گردید، استاد بزرگوار ما، دکتر کچویان است(از جمله، نگاه کنید به: کندوکاو در ماهیّت معمایی ایران، ص۸). ایشان در قالب علم اجتماعی، مسألۀ یادشده را بیان و ریشه‌شناسی کرد و در نهایت، به طرح متفاوتی از فلسفۀ تاریخ دست یافت. در اینجا بود که دریافتیم باید برای این انقلاب، نوع متفاوتی از «فلسفۀ تاریخ» را پدید آورد؛ چراکه این انقلاب، جابجایی بزرگ در آدم و عالَم به وجود آورده و دیگر نمی‌توان در چهارچوب چشم‌اندازهای نظریِ رایج، به فهم و پیش‌بینی آن همّت گمارد و حقایق مکتوم را درک کرد. پیش از ایشان، علامه مطهری - رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- از عهدۀ بیان و تحلیل این خودآگاهی معرفتی برآمده بود و رگه‌های بسیار تعیین‌کننده‌ای را دربارۀ آن آشکار ساخته بود که نقطۀ آغاز فهم قدسی از انقلاب اسلامی و تاریخ پساانقلابی به شمار می‌آید. این در حالی است که نیروهای سکولار، هیچ‌گاه به این حقیقت نظری که در آیینۀ واقعیّت، متجلّی شده بود، اعتنا نکردند و از محاسبات و معادلات تجدّدی نگسستند. این‌چنین است که همواره در طول دهه‎های گذشته، با دو گونه فهم از انقلاب و تحوّلات آن روبرو بوده‌ایم و حاکمیّت و عرصۀ فکری، معرکۀ نزاع و تقابل این دو فهم متعارض بوده است. این‌که چه کسی انقلابی یا غیرانقلابی است را باید در ضریب وفاداری‌اش به هر یک از این دو فهم، جُست و از این منظر، موقعیّت و جغرافیای او را شناسایی کرد؛ نه بر اساس معیارها و مرزهای سیاسی که نیروهای سطحی‌نگر و قدرت‌مدارِ وادی سیاست، آنها را می‌آفرینند و رسمیّت می‌بخشند. چه‌بسا کسانی در درون جریان اصول‌گرایی که خویش را انقلابی می‌انگارند، اما نسبت به این فهم، بیگانه هستند و در چهارچوب تجدّدی، انقلاب را فهم می‌کنند. [دوم]. سخنان رهبر معظّم انقلاب دربارۀ وضع سوریه و مقاومت و ایران، برخی را متعجّب ساخته است که ایشان چگونه با «قطعیّت» و «حتمیّت» دربارۀ تحوّلات منطقه و جهان، اظهارنظر می‌کنند و این‌چنین، زنجیرۀ رویدادهای آینده را جزمی و محتوم می‌انگارند. خاستگاه این داوری‌های پیامبرگونه چیست و چرا ایشان دربارۀ آینده‌ای که به‌شدّت شکننده و درهم‌پیچیده و رنگ‌پذیر است و متغیّرهای متعدّدی در صورت‌بندی آن مدخلیّت دارند، این‌گونه جزمی و قطعی، نظر می‌دهند؟! باید این فهم را به همان فلسفۀ تاریخی که از آن سخن به میان آمد، ارجاع داد و در سایۀ آن، موجّه انگاشت. این فلسفۀ تاریخ، تاریخ تجدّدی را در پایان راه خویش تصویر می‌کند و تاریخ دینی را غالب و حاکم می‌انگارد و انقلاب اسلامی را همچون نقطۀ شروع، یک فصل جدیدِ تاریخی قلمداد می‌کند. تاریخ تجدّدیِ غالب، به زیر کشیده شده و دیگر توان ایستادن و استعمارگری و بسط و سیطره ندارد و می‌رود که تمام بشود. نظریۀ شرقی‌شدن قدرت نیز همین سخن را می‌گوید و به یک چرخش تاریخی اشاره دارد. البته این چرخش، بسیار دشوار است، اما آنچه که در طول صد سالۀ اخیر در درون عالَم اسلامی به وقوع پیوسته، حاکی از تثبیت‌شدگی این چرخش است. ما در متن یک پیچ تاریخی قرار گرفته‌ایم و به هر سو که می‌نگریم، قطعه‌های تکمیل‌کنندۀ آن را مشاهده می‌کنیم. این قطعه‌ها در ذیل آن فلسفۀ تاریخِ قدسی، معنا می‌یابند و یک چشم‌انداز متمایز را ترسیم می‌کنند. [سوم]. و اما قطعه‌های مخالف و نقیض، نمی‌توانند این سیر تاریخی را تغییر بدهند و پیچ تاریخی را با امتناع روبرو سازند. ما از وضع امتناع، عبور کرده‌ایم و دورۀ امکان‌ها و گشودگی‌ها فرارسیده است. هر آنچه که به‌عنوان قطعه‌های تاریخیِ معارض و متضاد، جلوه‌گر می‌شوند، تلاش‌هایی هستند برای ممانعت از تحقّق پیچ تاریخی، اما در عمل و در بلندمدّت، ناکام و علیل هستند و نمی‌توانند پیچ تاریخی را ببلعند. ممکن است ما با تأخیر روبرو بشویم و یا نیروهای تاریخی، جایگزین بشوند و در درون عالَم اسلامی، نیروهایی به قدرت فزون‌تر و کنشگری فراتر دست یابند، اما در کلّیّت این تاریخ، تغییری حاصل نخواهد شد. این تاریخ از جهت این‌که پُرحادثه و نوسانی است، لرزان است، اما این واقعیّت‌ها، جزئی و موردی هستند و نمی‌توانند تقدیر تاریخی را دگرگون کنند. در سطح کلّیّت تاریخی و برآیندها و افق‌ وسیع، باید از «تاریخِ بی‌بازگشت» سخن گفت و تجدّد را در معرض زوال و فنا انگاشت و باور کرد که عهد قدسی، در حال برآمدن در گسترۀ جهانی است. آنان که اسیر جزئیّات و تلاطم‌های روزمرّه و قطعه‌های لرزان می‌شوند، نمی‌توانند سیر حرکتِ حتمیِ مبتنی بر فلسفۀ تاریخِ دینی را درک کنند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🦅🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 در جمهوری اسلامی [یکم]. می‌خواهند به‌صورت تدریجی و تکه‌تکه، جمهوری اسلامی را مشروط و محدود کنند؛ طرح‌هایی به‌ظاهر فرهنگی و در باطن، امنیتیِ خود را قطعه‌قطعه اجرا می‌کنند تا حسّاسیّت‌ها، چندان برانگیخته نشوند و امکان پیشروی برای‌شان وجود داشته باشد. این پیشروی‌ها، کار را به مرحله‌ای خواهد رساند که نظام، امکان عمل و مواجهه را از دست خواهد داد و دچار انفعال یا مصلحت‌اندیشی می‌شود. به زبان فقهی باید گفت می‌خواهند ولیّ‌فقیه را از وادی «حقیقت» به وادی «مصلحت» سوق بدهند و استقرار شریعت را از نظر اجتماعی، ممتنع سازند. موقعیّت‌هایی می‌آفرینند که در آنها، باید بر اساس اصل تزاحم و تقدیم اهم بر مهم عمل کرد و از پاره‌ای ارزش‌ها گسست و خطوط قرمزِ دیگری را ترجیح داد. وقتی به‌صورت کلّی و راهبردی نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که خطوط قرمزِ فرهنگی، یکی پس از دیگری، در حال شکسته‌شدن هستند و ما همچنان در حال عقب‌نشینیِ ارزشی هستیم. بدیهیّات فرهنگیِ دهۀ شصت، ابتدا به «پرسش» و «ابهام» تبدیل می‌شوند و آن‌گاه به فاصلۀ اندکی، حالت «مسأله‌وار» و «مناقشه‌برانگیز» می‌یابند و باید به‌ناچار و از سرِ اضطرار، از آنها عبور کرد. اگر مجموعی و برآیندی به عرصۀ فرهنگی بنگریم، حیرت خواهیم کرد که چگونه این مسیر افولی و نزولی را پیموده‌ایم، ولی مسأله این است که نگاه ما، قطعه‌ای و تکه‌ای است و رویدادها را در کنار یکدیگر نمی‌نشانیم و نظرِ راهبردی به عرصه نمی‌افکنیم. [دوم]. شگرد جریان تجدّد در این زمینه، «عادی‌سازی» است و برای عادی‌سازی نیز باید حوصله داشت و کار را به زمان سپرد. ابتدا یکی از ارزش‌ها را به بحث عمومی می‌کشانند و دربارۀ آن، شبهه و اشکال مطرح می‌کنند و در همین راستا، « » می‌کنند تا زمینۀ اجتماعی، فراهم آید. سپس ضربه‌های کاری و ناگهانی وارد می‌آورند تا «پیشرویِ جهشی» رخ بدهد. تجربۀ کشف حجاب ، صورت تامّ و تمامی از این صحنه‌آرایی است. از سال‌های آغازین دهۀ نود، جریان مهاجرت برخی بازیگران به وقوع پیوست و این مهاجرت‌ها، به کشف حجاب و برهنگی، گره خورد. در آن دوره، امکان کشف حجاب در درون ایران، افسانۀ محال و نشدنی به نظر می‌رسید، اما برای زمینه‌سازی، در دستورکار قرار گرفت. مفاهیمی همچون « »، « »، « »، در همین دوره ساخته شدند. در سال نودوشش، ناگهان مفهوم «دختران خیابان انقلاب» را صورت‌بندی کردند که در ذیل آن، برخی زنان در خیابان و آشکارا، روسری خود را بر سرِ چوب نهادند. شاید حدود سی نفر در شهرهای مختلف، چنین کردند و با همۀ آنها نیز مواجهۀ قضائی صورت گرفت، اما نه‌فقط این موج تصنّعی و سازمان‌دهی‌شده، فروننشست، بلکه چندی بعد، مسألۀ امکان کشف حجاب در درون وسیلۀ نقلیه مطرح شد؛ با این توجیه که درون وسیلۀ نقلیه، حریم خصوصی است. انتخابات ریاست‌جمهوری در سال نودوشش که در آن، تکنوکرات‌ها به قدرت رسیدند، به صحنۀ معاملۀ آنها بر سرِ حجاب تبدیل شد و زین‌پس، جریان تجدّدی احساس کرد که شرایط از نظر سیاسی، فراهم شده است. [سوم]. در این میان، حاکمیّت، هیچ طرح و تدبیری برای مواجهه با موج شکل گرفته در دست نداشت و نظاره‌گر و منفعل بود. همه در انتظار تصمیم دیگران بودند و یا در انتظار زمان مساعدی که بتوان این زخم را علاج کرد؛ درحالی‌که گذر زمان، رخنه و عفونت ایجاد کرد و اصلاح و تغییر را دشوارتر نمود. بخش‌هایی از حاکمیّت نیز که بینش لیبرالی یافته بودند، کمترین اعتقادی به خطوط قرمزِ فرهنگی از جمله حجاب نداشتند. این «وضعِ رهاشده»، سبب گردید که حدود شصت درصد از کشف حجاب، در همین مدّت به وقوع بپیوندد. تنها امری که می‌توانست حاکی از مواجهۀ نظام باشد، حضور تعداد اندکی گشت ارشاد در نقاط محدودی از شهر تهران بود. این حضور بسیار ناچیز، بسیار بزرگ‌نمایی می‌شد؛ چنان‌که گویا نظام، به قلع‌وقمع زنان و دختران همّت گمارده و به خشونت بی‌پروا روآورده است. واقعیّت، بر رهاشدگی و هرج‌ومرج فرهنگی دلالت داشت، اما روایت، سخن دیگری داشت. حاکمیّت، نه «واقعیّت» را در اختیار داشت و نه «روایت» را. هر دو به دست باد سپرده شده بودند و بدین سبب، حلقۀ محاصرۀ فرهنگی، هر لحظه تنگ‌تر و منقبض‌تر می‌شد. توقع می‌رفت که شورای عالی انقلاب فرهنگی در این برهه، علاج و تدبیری در پیش بگیرد و چالش‌ها را پیش‌بینی کند و نهادهای فرهنگی را به سوی مقصد واحدی سوق بدهد، اما دریغ از فهم زمانه و ضرورت‌های آن. سرانجام، اغتشاش «زن، زندگی، آزادی» از راه رسید و چهل درصدِ باقی‌مانده نیز به وادی کشف حجاب راه یافتند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
فتـــح قلّه‌ها بسوی ظهور
💢 #براندازیِ_هویّتی در جمهوری اسلامی [یکم]. می‌خواهند به‌صورت تدریجی و تکه‌تکه، جمهوری اسلامی را مش
👈براندازی هویّتی در جمهوری اسلامی [چهارم]. در مواجهه با اغتشاش «زن، زندگی، آزادی»، بسیاری از نیروهای انقلابی دچار انفعال ذهنی و شناختی شدند و از اغتشاش، روایت وارونه ارائه کردند. همچنان که در فتنۀ سال هشتادوهشت، کسانی تصوّر می‌کردند که مسأله، « تقلّب در انتخابات » است، در اینجا نیز گمان کردند که مسأله، «مواجهۀ گشت ارشاد» است؛ این یعنی روایت آنها، تطابق ابتدایی با روایت جریان تجدّدی داشت. به‌بیان‌دیگر، در صورت مسأله، مخرج مشترک با جریان تجدّد یافته بودند و این خود، بر پاسخ‌ها و راه‌حل‌ها نیز اثر جدّی می‌گذاشت. جریان فرهنگی و رسانه‌ای متجدّد، دست‌کم از سال‌های آغازین دهۀ نود، بر حجاب متمرکز شده بود و معطوف به آن، مفهوم‌سازی منفی و چهره‌سازی می‌کرد و می‌کوشید زمینه را برای ایجاد یک «جبهۀ نزاع» فراهم آورد و در نهایت نیز در یک نقطۀ بحرانی، به آنچه که می‌خواهد دست یابد. در تمام سال‌هایی که آن «زمینه‌های فکری» و «بسترهای اجتماعی» پدید آمدند و ذره‌ذره و قطعه‌قطعه، مقدّمات تدارک دیده شدند، نیروهای انقلابی در غفلت و خاموشی به سر بردند و سرانجام در نقطۀ بحرانی، یعنی در متن اغتشاش، تازه دریافتند که چه رخ داده است. البته همچنان که اشاره شد، حتی در این نقطه نیز بسیاری در اثر خطای تحلیلی، پنداشتند که مسأله، قابل‌تقلیل به مواجهۀ گشت ارشاد است و ریشۀ همۀ این تنش‌ها و تلاطم‌ها، در عملکرد نیروی انتظامی است؛ حال‌آن‌که طرح فرهنگیِ جریان تجدّدی از آغاز، نفی اصل حجاب و زدودن الزام قانونی به آن بود. کلیدواژۀ «حجاب اختیاری»، نشان می‌دهد که در نظر آنها، باید جنبۀ قانونی حجاب، کنار نهاده شود و حجاب در حد یک انتخاب شخصی و سلیقه‌ای، تنازل یابد، نه این‌که نوع مواجهه با کشف حجاب، تغییر کند و سازوکارهای فرهنگی و هویّتی انتخاب شوند. [پنجم]. اما چرا جریان تجدّدی در پی نفی جنبۀ قانونی حجاب و تبدیل آن به یک انتخاب شخصی و سلیقه‌ای بود؟ چرا این جریان، یک دهه در این‌باره، تلاش رسانه‌ای و نمادین کرد و کوشید جامعه را به سوی انگارۀ حجاب اختیاری سوق بدهد؟ مگر کشف حجاب در معادلۀ براندازی جمهوری اسلامی، چه سهم و نقشی دارد؟ ، چگونه به براندازی کمک می‌کند و این امر فرهنگی، چه نسبتی با امر سیاسی دارد و به چه واسطه‌هایی در تداوم حاکمیّت، اختلال ایجاد می‌کند؟ پاسخ‌دادن به این پرسش در شرایط کنونی که کشف حجاب، تعیّن و تحقّق یافته و پیامدها و نتایج آن را به وضوح مشاهده می‌کنیم، دیگر کار دشواری نیست. همچنان که دین اسلام، «شعائر» دارد که وجه نمادین آن را جلوه‌گر و مشاهده‌پذیر می‌سازند و تمایز و حتی اقتدار در عرصۀ عمومی می‌آفرینند، نظام جمهوری اسلامی نیز در حوزۀ زیست زنانه، نمادها و ظهورات و تعیّناتی دارد که از آن جمله، حجاب است. البته این نماد، خودساخته و بشری نیست، بلکه ریشه در حکم الهی دارد و نظام جمهوری اسلامی نیز به سبب این‌که باید در عرصۀ عمومی، احکام شریعت را محقّق کند، آن را قانونی کرد و به‌تدریج، وجه نمادین بخشید. حال در این جغرافیای معنایی، روشن است که درهم‌شکستن حجاب در عرصۀ عمومی، بنیان هویّتی و نمادینِ نظام سیاسی را متزلزل و مخدوش می‌سازد و آن را با چالش مشروعیّت و تنگنای اقتدار روبرو می‌کند. کشف حجاب در قالب شرع، حرام شرعی است و در قالب سیاست، حرام سیاسی؛ چراکه به معنی « » و « معارضۀ با حکومت دینی » است. در اینجاست که حجاب از حوزۀ فرهنگ و سبک زندگی به حوزۀ امنیّت و اقتدار سیاسی راه و تعمیم می‌یابد و به یک ابزار مهم برای براندازی نظام تبدیل می‌گردد. این تقابل، گرچه یک انتخاب شخصی و فرهنگی معرفی می‌شود، اما در اثر روایت‌پردازی، وجه نمادین یافته و به معنی «کنش براندازانه» است. این معنا، در اختیار فرد نیست که وی بتواند به قصد و نیّت خویش ارجاع بدهد، بلکه در زمینۀ اجتماعی، آفریده می‌شود؛ آنچه را که در متن یک روند اجتماعی، وجه نمادین یافته و ذیل «نه به حجاب اجباری»، تفسیر شده است، قابل بازتفسیر نیست. بنابراین، خواه‌ناخواه، هر کشف حجابی در این موقعیّت روایتی و تفسیری، معنایی جز معارضۀ با حکومت دینی ندارد. پیش از دهۀ نود، نه‌فقط کشف حجاب وجود نداشت، بلکه ضعف در حجاب نیز به معنی تقابل با حکومت دینی، تفسیر نشده بود؛ بلکه به انگیزه‌های شخصی و سلیقه‌ای ارجاع داده می‌شد؛ چنان‌که از «نقص در معرفت دینی» سخن به میان می‌آمد و یا «میل به تبرّج»، برجسته می‌شد. اما در دهۀ نود به این سو، طرح امنیّتی برای ایجاد شکاف میان حاکمیّت و مردم، بر روی مسألۀ حجاب، متمرکز شد و آن را به مهم‌ترین نماد سیاسی و ضدهویّتی خویش تبدیل کرد. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
👈کدام علوم انسانی؟! [یکم]. وزیر علوم در جشنوارۀ فارابی به‌صورت مطلق از علوم انسانی دفاع کرده و گفته است: آرمان‌های ما، حاصل علوم انسانی است و علوم انسانی، گره‌گشای مشکلات است! این روایت، برخاسته از این نظر خام است که علوم انسانیِ کنونی و غالب - که همان علوم انسانیِ تجدّدی است - «علم» است و چون علم، می‌تواند کارساز و پیشبرنده باشد، پس مطلقِ علوم انسانی نیز مفید است. چنین برداشتی، به‌نهایت سطحی و ابتدایی است و با ماهیّت علوم انسانیِ تجدّدی و اثرات و نتایج عینی آن بر جامعۀ ایران، ناهمخوان است. علوم انسانیِ تجدّدی در نخستین ظهورش، را به جامعۀ ایران تحمیل کرد و آن‌گاه در به‌اصطلاح جمهوری رضاخانی، سکولاریسمِ ساختاری را به‌صورت تحمیلی و وحشیانه، در جامعۀ ایران مستقر ساخت تا گذار از سنّت به تجدّد رخ بدهد. علوم انسانیِ تجدّدی، هویّت اسلامی در جامعۀ ایران را بلعید؛ چنان‌که نظریه‌های همچون «غرب‌زدگی» و «بازگشت به خویشتن» و... در واکنش به آن صورت‌بندی شدند. انقلاب اسلامی نیز از علوم انسانیِ تجدّدی برنخاست، بلکه حاصل عالَم و ارادۀ دینی بود. ازاین‌رو، پس از انقلاب نیز امام خمینی تصریح کرد که به‌جای علوم انسانیِ تجدّدی که خاصیّت استعماری و مادّی دارد، باید به سوی علوم انسانیِ اسلامی حرکت کنیم که خط معنوی و هویّتی انبیای الهی را بازسازی می‌کند. [دوم]. پس از فتنۀ سال هشتادوهشت، رهبر معظم انقلاب، از رواج آموزشِ در دانشگاه، ابراز نگرانی کردند و گفتند آموزش این علوم در دانشگاه‌ها، به معنی بازتولید تفکّر و فرهنگ غربی در متن جمهوری اسلامی است و این تناقض، بسی مهلک و ویران‌گر است. ایشان می‌دانست که اصحاب فتنه، همان اصحاب علوم انسانیِ تجدّدی هستند و این سنخ از علوم انسانی، موجبات استحالۀ معرفتی آنها را فراهم آورده و آنها را در برابر اصالت‌های انقلابی نشانده است. سرّ واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد نیز غلبۀ روایت‌های لیبرال از علوم انسانیِ تجدّدی بود که از لایۀ به دولت راه یافت و سیاست‌های رسمی را به طرف لیبرال‌دموکراسی سوق داد. این سنخ از علوم انسانی، «دیگریِ معرفتیِ انقلاب» بود و هر دو رهبر انقلاب، به‌درستی تشخیص داده بودند که با وجود غلبۀ این نوع از علوم انسانی، انقلاب به آرمان‌هایش نخواهید رسید. انقلاب اسلامی، فرزند تجدّد نبود که بتواند بر علوم انسانیِ تجدّدی تکیه کند و به توصیف‌ها و توصیه‌های آن گردن نهد. این انقلاب، نظام حقیقتِ دیگری داشت که هرگز، تجدّد و علوم انسانی‌اش را برنمی‌تابید و از اساس، این نوع علوم انسانی را علم نمی‌انگاشت. علوم انسانیِ تجدّدی، برآمده از خودبنیادیِ انسان غربی است که دین را به حاشیۀ زندگی رانده و اعتبار و منزلت معرفتی آن را ساقط کرده است. روشن است که انقلاب اسلامی، با وجود غایات دینی و الهی، نمی‌تواند تابع و تسلیم این سنخ از علوم انسانی بشود و به احکام و تجویزهای آن گردن بنهد. [سوم]. تعارض‌ها و تضادهای علوم انسانیِ تجدّدی با افق آرمانی انقلاب، در بسیاری از برهه‌ها و نقطه‌ها آشکار شده است. از جمله نظریۀ «مردم‌سالاری دینی» که در برابر نظریۀ «دموکراسی سکولار» به میدان آمد و خواست و ارادۀ مردم را در چهارچوب دین برتابید؛ و نظریۀ «پیشرفت» که در برابر نظریۀ «توسعه»، قد برافراشت و توسعه را فرآوردۀ عالَم تجدّد و تجویزی برای اقماری‌کردن و پیرامونی‌سازیِ جوامع غیرغربی دانست؛ و... . تجربۀ عینی دهه‌های گذشته نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی نمی‌تواند خود را ذیل علوم انسانیِ تجدّدی تعریف کند و تسلیم اقتضاها و طراحی‌های آن بشود، بلکه باید راه دیگری را در پیش بگیرد که حاصل جوشیدن علوم انسانی از «الهیات» است. علوم انسانیِ تجدّدی، جایگزین الهیات است و به‌جای «خدا»، زمام و عنان جامعه و حاکمیّت را در اختیار خودِ «انسان» قرار می‌دهد و عقل و تجربۀ بشری را در قالب سکولار، اصل می‌انگارد. به‌این‌ترتیب، دین جز در گوشۀ زندگیِ شخصی، پهنه‌ای را در اختیار ندارد و نمی‌تواند سیاست بیافریند و نظام بسازد. علوم انسانیِ تجدّدی، علم نیست، بلکه به‌شدّت آغشته به ایدئولوژی است و از متن ارزش‌هایی برمی‌خیزد که مصرّح نیستند، اما در پشت‌صحنه، حاضر و فاعل هستند و علوم انسانیِ تجدّدی را می‌آفرینند. انقلاب اسلامی، ادعای دیگری دارد؛ علوم انسانی، ضروری و قهری است، اما علوم انسانیِ کنونی، گرفتار سکولاریسم است و کمکی به صلاح و سعادت و خیر و حق نمی‌کند، بلکه آدمی را دچار وضعی می‌کند که در آن، گره‌ها و معضله‌ها، کورتر و دشوارتر می‌شوند. ازاین‌رو، باید علوم انسانی را از دامن دین برگرفت و تدبیر جهان انسانی و اجتماعی را از دین طلبید. آری، ، علوم انسانیِ نقلی نیست و حجّیّت عقل و تجربه را به رسمیّت می‌شناسد، اما نه عقل و تجربۀ سکولار را. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
فتـــح قلّه‌ها بسوی ظهور
💢محقق داماد و موضع نامحققانۀ بی‌بنیاد [یکم]. پیش از این، در نقد مواضع حجت‌الاسلام #محقق_داماد نگاشت
👈پرسش‌هایی از حجت‌الاسلام محقق‌داماد ۱. الزام به حجاب در عرصه‌ی عمومی، «فرمان حاکم» است یا «فرمان خدا»؟! جمهوری اسلامی، ادعای تشریع و الوهیت کرده است؟ ۲. حجاب، «حکم منتسب به دین» است یا «ضروری دین»؟! انکار محکمات قرآنی، چه توابعی دارد؟ ۳. چگونه «حکم مسلم فقه»، می‌تواند «ناعادلانه» باشد؟! یعنی خدا، ظالم است و عقل ما، عدم‌عدالت خدا را کشف کرده است؟ ۴. مگر استاد مطهری نگفت معصیت در عرصه‌ی عمومی، «کلیت جامعه» را به معصیت نزدیک می‌کند و ازاین‌رو، باید از آن جلوگیری کرد؟ آیا بااین‌حال، الزام در عرصه‌ی عمومی، مبنای منطقی ندارد؟ ۵. او بر اساس کدام پیمایش استقرایی معتبر و فاقد سوگیری، «واکنش مردم ایران» را به ، کشف و پیش‌گویی کرده است؟ ۶. بی‌اعتباری دین، حاصل اصلاح‌طلبی لیبرال است که وی از آن دفاع کرد و می‌کند، یا حاصل تلاش برای استقرار شریعت در جامعه؟ و شبه‌دینی در دهه‌ی هفتاد که هسته‌ی جریان اصلاحات است، با دیانت چه کرد؟ ۷. تشخیص عدالت در مصداق، محتاج شناختن موضوع است و موضوع در اینجا، امر اجتماعی است. آیا ایشان «موضوع‌شناس اجتماعی» است؟ ۸. اگر ، روش خطایی بوده و جریمه و محرومیت اجتماعی نیز مضر هستند، پس با کدام «اهرم بازدارنده» باید برای قانون، ضمانت اجرا فراهم کرد؟ ۹. آیا اگر «قانون» در ذات خود، «الزام» دارد و برای متخلف، «مجازات» در نظر می‌گیرد، مخالفت با الزام قانونی، به معنی «حجاب اختیاری» و «رهاسازی حجاب» نیست؟ الزامی‌نبودن یعنی قانونی‌نبودن، و قانونی‌نبودن یعنی اختیاری‌بودن. ۱۰. بر فرض که هم گذشته، خطا بوده و هم قانون کنونی؛ «طرح اثباتی» او برای حل این مسأله چیست؟ چرا او موضع و منطق ایجابی ندارد و فقط نقش مخالف‌خوان و مدعی را ایفا می‌کند؟ 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢غیرمحرمانه با بزرگان جبهۀ انقلاب ۱. فرضیۀ من این است که حاکمیّت و یا دست‌کم بخش عمدۀ آن، دچار مجموعه‌‌ای درهم‌تنیده از سیاست‌های فرساینده و مخرّب شده است که در پی آنها، اکنون وارد مرحلۀ به‌شدّت چالش‌برانگیز و مخاطره‌آفرینی شده‌ایم که لحظه‌به‌لحظه، امکان‌های بازگشت و جبران، بیشتر زوال می‌یابند و شرایط قهری، ما را به محاصره درمی‌آورند. برای اثبات سخنم، به شواهد تجربی و عینی استناد می‌کنم. ۲. در همۀ انتخابات‌ها، دوگانۀ مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح مطرح می‌شود و در نهایت نیز، مشارکت حداکثری، ترجیح داده می‌شود و صالحان در اثر سازوکارهای سکولاریستی، از قدرت بازمی‌ماندند. چندی که می‌گذرد، نارضایتی‌های اجتماعی از منتخبِ متوسط یا ضعیف، سربرمی‌آورد و مشارکت حداکثری، دود می‌شود و به هوا می‌رود. این چرخۀ باطل، دهه‌ها در جریان بوده و انتخابات ریاست‌جمهوریِ اخیر نیز، نمونۀ روشن آن است. این در حالی است که حاکمیّت باید از طریق انتخاب «اصلح»، معضل دیرینۀ «کارآمدی» را علاج می‌کرد و آن‌گاه به‌صورت خودبه‌خود، «مشارکت حداکثری» نیز در دوره‌های بعدی برآورده می‌شد. ۳. از سال آغاز دهۀ نود، جریان تجدّدی تلاش کرد تا از حجاب، بحران بیافریند. در این راستا، گام‌به‌گام پیش آمد و در نهایت در سال نودوشش، چندین زن روسری‌شان را بر سر چوب نهادند و آشکارا، کشف حجاب کردند. در اینجا بود که موج شکل گرفت و اندک‌اندک، کشف حجاب به یک «جریان اجتماعی» تبدیل شد و در نهایت در متن اغتشاش، حالت انفجاری یافت. حاکمیّت نیز در مقابل، منفعل گردید و حجاب را رها کرد و به بهانۀ تقنین، سه سال در وضع تعلیق به‌سربرد؛ قانونی که اکنون دولت لیبرال، به اجرای آن تن در نمی‌دهد و البته مسألۀ این دولت، خودِ «قانونی‌بودن حجاب» است و می‌خواهد از کشف حجاب، عبور کند و برهنگی را به‌عنوان خط قرمز معرفی نماید. از این گذشته، کارگزارانی که در این مدت، سخن از «سازوکار فرهنگی» به میان آوردند، قدمی برنداشتند و نشان دادند کار فرهنگی، اسم رمزی برای تحقّق حجاب اختیاری است. ۴. در زمینۀ فضای مجازی نیز، حاکمیّت با وجود این‌که می‌داند از میانۀ دهۀ هشتاد به این سو، همواره شبکه‌های اجتماعیِ غربی، خاستگاه اصلی تدارک نظری و عملیِ بحران‌ها و تنش‌ها بوده‌اند، اما اینک در مسیر گشودن دوبارۀ آنها حرکت می‌کند. در اغتشاش اخیر، به‌عیان دیدیم که شبکه‌های اجتماعیِ غربی، ابتدا به تولید و بازتولید «هویّت‌های دگراندیشانه» پرداختند و سپس این هویّت‌های تجدّدی را در مسألۀ حجاب، متمرکز کردند و از ظرفیت آنها، «اغتشاش خیابانی» پدید آوردند. این بدان معنی است که حاکمیّت، به دیگریِ سیاسی و تمدّنی‌اش، مجال و میدان داده تا جامعه‌اش و ذهنیّت فرهنگیِ مردمانش را به‌آسانی، به تصرّف خود درآورد و آن‌گاه بر اساس این بدنۀ اجتماعیِ استحاله‌شده و مخالف، طرح‌های تجدّدیِ خویش را پیش ببرد. فیلترینگ، همۀ برنامۀ حکمرانی نیست، اما در زمانۀ جنگ و نزاع هویّتی، به‌قطع، یکی از اضلاع مواجهه است. اکنون حاکمیّت در مسیر میدان‌دادن به بسترها و سکوهای تجدّدی قرار گرفته و این اقدام را احیای سرمایۀ اجتماعی‌اش می‌داند، درحالی‌که داستان، معکوس است؛ چون نه‌فقط سرمایۀ اجتماعی‌اش، بیشتر دچار زوال هویّتی خواهد شد، بلکه حتی لایه‌ای از جامعه که هوادار سرسخت او هستند، با مشاهدۀ این سیاست‌های لیبرالی، سرخورده و دلزده می‌شوند و همچون گذشته، حاضر به پرداخت هزینه نخواهند شد. ازاین‌رو، حاکمیّت در روزهای دشوارِ پیش رو، تنها خواهد ماند. ۵. به‌نظرم همین سیاست‌های ناصواب و نامعقول برای این‌که حاکمیّت را در شرایط بحرانی و موقعیّت گره‌خوردگی قرار بدهند، کافی هستند. مسأله این است که کنش‌ها و دغدغه‌ها و سازوکارها از وجه «ساختاری»، غلط اندر غلط هستند؛ یعنی «مدار» و «مسیر»، نابجاست و امنیّت ملّی را دچار چالش‌های مهلک خواهد کرد. اینک به‌جای آن‌که در افق «بازسازی انقلابی» حرکت کنیم و فاصله‌ها و زاویه‌ها از اصالت‌های انقلابی را جبران نماییم و به مبنا و منطق امام خمینی بازگردیم، در جهت معکوس آن به حرکت افتاده‌ایم و لیبرالیسم را در همۀ اضلاع و وجوهش، محقّق می‌کنیم. این مسیر، به ناکجاآباد خواهد انجامید و حاکمیّت را چه از درون و چه از بیرون، دچار انسداد خواهد کرد. حاکمیّتی که ذهنیّت و هویّت جامعه‌اش را به‌راحتی در اختیار ساختارهای ارتباطی‌ای قرار بدهد که مخالف‌پرور و معارض‌ساز هستند، روزبه‌روز، نحیف‌تر و محدودتر خواهد شد و جز پوسته‌ای ظاهری از آن باقی نخواهد ماند. این سیاست، هرگز به احیای سرمایۀ اجتماعی نخواهد انجامید، بلکه برعکس، از جامعه، یک قلمرو غیرانقلابی و تجدّدی خواهد ساخت که به‌مثابه ابزار «سکولاریزاسیون حاکمیّتی» عمل خواهد کرد؛ و مگر تاکنون، چنین نبوده است؟! روی سخن من با بزرگان جبهۀ انقلاب است؛ به صحنه بیایید! 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 و ۱. اصلی‌ترین و عمده‌ترین دلیلی که برای مطرح می‌شود این است که خواست و ارادۀ جامعه، همسو با این تصمیم است و جامعه می‌خواهد به شبکه‌های اجتماعیِ غربی، دسترسی داشته باشد. ازاین‌رو، استدلال می‌شود که چنانچه حاکمیّت در راستای رفع فیلتر حرکت نکند، سرمایه و بدنۀ اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد و میان دولت و مردم، شکاف پدید می‌آید. براین‌اساس، هرچند آشکار است که بسترها و سکوهای غربی، به قواعد ما تن در نمی‌دهند، بلکه حتی لحظه‌های بحران سیاسی را می‌آفرینند و خاستگاه نهفته و ناپیدای تنش و تلاطم اجتماعی هستند، اما نگهداشت سرمایۀ اجتماعی، مهم‌تر است و به‌ناچار، باید آنها را رها گذاشت. در واقع، حاکمیّت میان دو امر متزاحم و متعارض، گرفتار شده است که گویا قابل‌جمع با یکدیگر نیستند و باید یکی از آن دو را انتخاب کند. دولت‌های غربی نیز که از این وضع انقباضی اطلاع دارند، عقب‌نشینی نمی‌کنند و برای گفتگو و تفاهم، وارد میدان نمی‌شوند؛ چراکه می‌دانند فشار اجتماعی و درونی، برای منفعل‌ساختن حاکمیّت، کافی است. ۲. نخستین مسأله این است که حاکمیّت، دیرهنگام به صحنه وارد شد؛ در جایی که جامعه، جغرافیای زیستِ مجازی خود را انتخاب کرده بود و نسبت به آن، شرطی و و ابسته شده بود. توده‌ها در این انتخاب، اختیار و ارادۀ مستقلی ندارند و تابع موقعیّت‌ها و جریان‌هایی هستند که ساخته می‌شوند. این موقعیّت‌ها و جریان‌ها، موج جامعه را به سوی خود می‌کشانند و در یک جغرافیا می‌نشانند؛ بی‌آن‌که مشخص باشد این حرکت و سیر، چه مبدأ و سرچشمه‌ای دارد. موج‌های جمعیّتی، به‌تدریج و در اثر شرایطِ ساخته‌شده، شکل می‌گیرند و در مرحله‌ای قرار می‌گیرند که دیگر، چندان مهارشدنی نیستند. از این نقطه به بعد، به جغرافیای انتخاب‌شده، وابسته می‌شوند و زندگی روزمرّۀ خود را به آن گره می‌زنند و روزبه‌روز، امکان گسستن و استقلال و عبور، برای‌شان دشوارتر می‌شود. در این وضع، حاکمیّت دیگر نمی‌تواند تصمیم‌های منجمدشده و تعلّقات گره‌خورده را تغییر بدهد. ازاین‌رو، تأخیر و تعلل در مقام صورت‌بندی وضعیّت و شکل‌دهی به شرایط، چندان قابل‌جبران نیست. ۳. از سوی دیگر، سیاست، وادی انتخاب‌های ساده و آسان نیست، بلکه سیاست، در میدان همین تزاحم‌ها و تعارض‌ها است. سیاست، میدان عمل و مواجهه با تحمیل‌ها و اقتضاهای متعدّد آن است و موقعیّت در آن به گونه‌ای است که کنشگر را از حقیقت به سوی مصلحت سوق می‌دهد و وادار به عمل‌گرایی و فرسایش و انفعال می‌کند. دراین‌حال، پیش‌پاافتاده‌ترین و ناسیاسی‌ترین کار، تسلیم‌شدن و عقب‌نشینی است و سیاسی‌ترین کار، بازی زیرکانه با شرایط و تغییر نسبتِ خویش با است. موقعیّت، طبیعی و تکوینی نیست، بلکه طرف مقابل برای ما ساخته است تا قدرت خویش را به ما تحمیل کند و ارادۀ ما را تابع خود گرداند. حال چنانچه ما از ارادۀ او تبعیّت کنیم، در واقع، کنش پیشاسیاست داشته‌ایم و نتوانسته‌ایم وضع را به نفع خود تغییر بدهیم. در اینجا نیز باید گفت بر فرض این‌که قضاوت‌ها دربارۀ جامعه، سوگیرانه و ساختگی نباشد، می‌توان ذهنیّت جمعی را نسبت به شبکه‌های اجتماعیِ غربی تغییر داد؛ این ذهنیّت‌ها، قطعی و نهایی نیستند و می‌توان آنها را دگرگون کرد. در عمل، بارها دیده‌ایم که در اثر همین تغییر ذهنیّت، موج‌های انتقالی و کوچ‌های مجازی رخ داده‌ است و شرایط جدید و متفاوتی تولید شده است. این جابجایی‌ها، همگی طبیعی و خودجودش نیستند، بلکه دست‌کاری‌ها و دخالت‌هایی در میان است. این امکان و فرصت برای ما نیز به‌مثابه یک کنشگر سیاسی وجود دارد که ذهنیّت جمعی را بازسازی کنیم. ۴. مسیری که اکنون بخشی از حاکمیّت –به‌خصوص و – انتخاب کرده‌اند، به انقباض و انسداد بیشتر حکمرانی می‌انجامد و انتخاب‌های آیندۀ حاکمیّت را محدودتر خواهد کرد. این مسیر، از سوی خودِ حاکمیّت، ساخته نشده، بلکه طرف مقابل، آن را تعریف و طراحی کرده و اکنون حاکمیّت باید به دلیل احساس انفعال و سردرگمی و اضطرار، به آن گردن بنهد؛ درحالی‌که هرچه در این مسیر پیشتر برود، چنان است که گویا به مرداب پا نهاده است. این مسیر، گشایش‌های لحظه‌ای و زودگذر در پی دارد و گره‌های کورِ فلج‌کننده. این‌که هر از گاهی، به شرایط تولیدشده از سوی تجدّد، تن در بدهیم و قدم‌به‌قدم، به اقتضاها و ضرورت‌های آن وادار بشویم، به معنی غلتیدن به یک مدار بی‌بازگشت و انقباضی است که انقلاب را از خویشتن هویّتی و فرهنگی‌اش، تهی و تخلیه می‌کند و به روند سکولاریسمِ ساختاری، دامن می‌زند. انقلاب از حیث ساختاری، در حال عبور از هنجارها و غایات و ارزش‌های خویش است و می‌رود که توسط تجدّد، بلعیده شود. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 قایق کاغذیِ روشنفکریِ تمامیّت‌خواه: اخلاق به‌عنوان پلۀ اضطراری [یکم]. گفتگوی آقای حاتم قادری با آقای بیژن عبدالکریمی، در لحظه‌ای که در انتظار شنیدن پاسخ‌ها و دفاع‌های ایشان بودیم، قطع شد؛ البته نه از سوی حاکمیّت، بلکه از سوی خودش. عبدالکریمی، به اقتضای گفتگویی که طرف مقابلش، یک روشنفکرِ متعلّق به جریان مخالف حاکمیّت بود، به نقد منطق و مبنای روشنفکران پرداخت و اشاراتی نیز به قادری داشت. قادری، شاید مَثَل اعلای همان روشنفکرانی بود که عبدالکریمی، چندین سال است که زبان انتقادی‌اش را به روی‌شان گشوده است، اما روشن است که مخاطبش، نوعی از شخصیّت روشنفکری در دوۀ پساانقلاب است و نه شخص قادری. عبدالکریمی، خودش به جریان روشنفکری تعلّق دارد اما روشنفکری، ماهیّتی به‌شدّت پیوستاری دارد. به‌هرحال، این بار مواجهه در درون جریان و بود و یک روشنفکر، روشنفکر دیگر را خطاب قرار داد تا نشان بدهد که در این پهنۀ معرفتی، دیگرانی نیز هستند که به‌گونه‌ای دیگر می‌اندیشند. عبدالکریمی، چاره را در تقابل‌های نفی‌مدار و تمامیّت‌خواهانه نمی‌بیند و می‌خواهد در میانۀ همۀ امکان‌ها و امتناع‌های عینی، مسیری بیابد که تلاطم و تکانه نیافریند و جامعه را از چاله به چاه نیفکند. او چون هویّتی مستقل و درون‌زاد دارد و حجّتش را در جایی بیرون از اندیشه‌اش جستجو نمی‌کند، می‌تواند به روشنفکریِ برانداز و بحران‌زاد و مطلق‌بین بتازد و واقعیّت‌ها و عینیّت‌هایی را پیش روی دیدگان این لایه از روشنفکری بنشاند که آشکارا، مبطل استدلال‌های تخیّلی آنهاست. نزاع او با اینان، واقعیّت‌بنیان و اینجایی است، نه سهم‌خواهانه و مصلحت‌اندیشانه. او به‌خوبی می‌داند که چهارچوب‌شکنی و ساختارستیزی، حاصلی جز غلتیدن به آشوب و اغتشاش و بحران و ویرانی ندارد و فردایی که و همیشه‌مخالف وعده می‌دهد، هرگز فرا نخواهید رسید. [دوم]. و اما قادری. او در دهۀ هفتاد و در همنوایی با جبهه و جریان اصلاحات، برخاست و نامش بر سر زبان‌ها افتاد، اما او حتی در آن زمان نیز آنچنان خویشتنِ معرفتی و غایاتِ روشنفکری‌اش را شاذ و شدید و بیرون‌زده تعریف کرد که هیچ‌گاه، جدّی انگاشته نشد. می‌شد به‌روشنی دریافت که نقدها و گفته‌ها و مواضع وی، کارکردی جز ساخته‌وپرداخته‌کردن یک ندارد و نمی‌تواند هیچ مسیر و معبری را بگشاید. بنابراین، فقط می‌توان او را خواند و شنید و بس. تفکّر وی، امکانی برای تحقّق ندارد؛ چون نسبتی با واقعیّت ندارد. او یک قایق کاغذی ساخته بود که به کار بازی ساده‌سازانۀ روشنفکری می‌آمد و نه یک طرح فاخر و عینی که بتواند واقعیّت را دگرگون کند. قادری نشان داد که با ریشه‌ها و بنیان‌ها، سرِ ستیز دارد و منطقش، بر نفی و تصادم و تضاد و اصطکاک استوار است و می‌خواهد همۀ داشته‌ها و اندوخته‌های تاریخی را بسوزاند. روشن است که چنین اندیشه‌ای، بی‌بدنه و بد اقبال می‌ماند و در عمق مهجوریّتِ نظری و اجتماعی، روزبه‌روز، بر غلظت و نفی‌پایه‌گی‌اش افزوده می‌شود، اما همچنان به آن اعتنا نمی‌شود. حادشدگی و غلیان انفجاری، همیشه مخاطب‌ساز نیست. بااین‌حال، او بر همین مدار اندیشید و به اکنون رسید. اکنونِ او، تکرار همان گذشتۀ ناپخته و بی‌حاصل است؛ او همان اندیشه‌های دهه‌های هفتادی خویش را تکرار می‌کند و می‌کوشد چهارچوب نظریِ منسوخ و معیوبش را برای ارائۀ توضیح معرفتی، مطرح کند. این اندیشه، نه در گذشته از کفایت تبیینی برخوردار بود و نه اکنون چنین بضاعتی دارد. [سوم]. پس از چالش‌گریِ عبدالکریمی، قادری دچار عصبیّت و برانگیختگی شد و عنان از کف داد، اما برای نهفتن و پوشاندن این حالت انفعالی، فرار به جلو کرد؛ او می‌خواست از موقعیّت انقباضی بگریزد و دستاویزی بهتر از اخلاقِ گفتگو نداشت. او نمی‌توانست از خودش دفاعِ استدلالی کند، پس باید عبدالکریمی را متهم به تندی و غلظت و بی‌اخلاقی می‌کرد تا هم بگریزد و هم آبرو و اعتبارش را حفظ کند. ادبیات عبدالکریمی، در سطح گفتگوهای رایج بود و حاجت به عذرخواهی نداشت، اما مسأله این بود که وی توانسته بود قادری را از غار تخیّلات روشنفکرانه‌اش بیرون بیاورد و تازیانۀ واقعیّت‌ها و امکان‌ها را بر تنِ طرح وی بنوازد. این نواختنِ بی‌پروا همان و گریختنِ ناموجّهِ قادری از معرکۀ گفتگو، همان. قادری از اخلاق به‌عنوان پلۀ اضطراری استفاده کرد، اما مخاطب می‌فهمد که او از آتشِ استدلال‌هایی گریخت که به جانِ قایق کاغذی‌اش افتاده بود. طرح قادری، نه‌فقط بیگانه با حقیقت و آرمان است، بلکه حتی با واقعیّت و امکان نیز سرِ ستیز دارد؛ این طرحِ غیرقابل‌دفاع، تنها در موقعیّتی می‌تواند بیان شود که یک‌سویه باشد یا در آن سو، طرحی نشسته باشد که همگون و مشابه باشد. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 طرحی برای تدبیر ساختار فرهنگی: تجربۀ مواجهه با مسأله‌ای در عمق جامعه ۱. پس از آن‌که رهبر انقلاب، مسألۀ «بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی» را مطرح کردند، بنده به‌عنوان محقّقی که بیش از یک دهه است در زمینۀ «نظریۀ فرهنگیِ متفکّران مسلمان» کار می‌کنم و مطالعاتم معطوف به حوزۀ «علم اجتماعیِ اسلامی» است، تصمیم گرفتم که به این مسألۀ عینی بپردازم. در مراحل آغازین، ابهام‌های مهمی در میان بودند و نمی‌دانستم باید از کدام نقطه شروع کنم و مسأله را بر اساس چه نقشه و قالبی بگشایم. چندی که گذشت، در اثر تأمّلات و مطالعات جدّی، ذهنم روشنی یافت و توانستم به درک واضحی از مسأله دست یابم. این مسأله، از همان ابتدا، دستخوش یک برداشت نادرست نیز شده بود و آن عبارت از این بود که برخی تصوّر کردند که مقصود از تعبیر بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی، تجدیدنظر در «نهادهای فرهنگی» است و اشاره به ساختار، به معنی پرداختن به نهادهای فرهنگی است، اما پس از این، رهبر انقلاب تصریح کردند که مقصودشان، « » است؛ یعنی ، به‌مثابه یک ساختار درونی و نامحسوس است که اینک باید در چهارچوب ارزش‌های انقلابی، بازسازی شود. ریشۀ شکل‌گیری مسأله نیز این بود که در اثر برخی تحوّلات معرفتی و دست‌کاری‌های شناختی در دهه‌های گذشته، لایه‌هایی از جامعه دچار شده‌اند و این امر درونی به واسطۀ سبک زندگی –که جنبۀ بیرونی و عینی دارد– آشکار شده است. ازاین‌رو، باید ذهنیّت فرهنگیِ مردم را به همان ارزش‌های نخستین باز گرداند و هویّت اصیل اسلامی و انقلابی را بازتولید کرد. ۲. چنان‌که جستجوهایم نشان می‌دهند، اثری که نگاشته‌ام، تنها اثر در این باره است و همچنان این مسأله، با پاسخ معرفتی و علمی مواجه نشده است. فضای علوم اجتماعی و فرهنگی در جامعۀ عملی ما، چندان به این قبیل مطالعات عینی که جنبۀ کلان و سیاستی دارند، نزدیک نیست و دغدغه‌های دانشگاهی و شخصی را ترجیح می‌دهد؛ دغدغه‌هایی که برآمده از مسأله‌های جزئی یا حتی غیرواقعی هستند و نسبتی با آنچه که در جامعه می‌گذرد، ندارند. یکی از دلایل بومی‌نشدن علوم اجتماعی و فرهنگی در جامعۀ ما، همین فاصله‌گیری و گسستگی است. این در حالی است که باید اندکی پس از مطرح‌شدن این مسأله در سال ۱۴۰۱، نیروهای فکری به آن می‌پرداختند و می‌کوشیدند از چشم‌انداز‌های مختلف، پاسخ‌هایی را برای آن ساخته‌وپرداخته کنند. وقتی دانشگاه‌ها و پژوهشگاه، درگیر عینیّت نباشد و علوم اجتماعی به کالای تجاری و سبب‌سازِ منزلت صوری تبدیل شود، چنین وضع ناخوشایندی پدید می‌آید. ۳. در این اثر، از مباحث مفهومی و نظری دربارۀ فرهنگ و ، آغاز شده و آن‌گاه به ریشه‌ها و زمینه‌ها پرداخته شده است؛ به‌طوری‌که به تاریخ فرهنگی در دورۀ پساانقلاب، اشاره شده و علل ظهور آفتِ زاویه‌دارشدن ذهنیّت‌ها برشمرده شده‌اند. پس به‌عنوان زیربنای مطالعه، هم به جنبۀ نظری و معرفتی پرداخته شده و هم به جنبۀ عملی و عینی. در این میان، یک چهارچوب بینشی که مقاومت فرهنگی نام نهاده شده، تحلیل شده است که نشان می‌دهد ما به‌عنوان جامعه‌ای که خود را ذیل و در سایۀ عالَم تجدّد تعریف نمی‌کنیم، چه نسبتی با روند جهانی‌سازی و برقرار کرده‌ایم و چه غایات متفاوتی داریم. همچنین به مجموعه‌ای از چالش‌های فرهنگی نیز اشاره شده‌ است که تعیین‌کننده و ریشه‌ای هستند و باید آنها را مولّد و خاستگاه پدید آمدن شکاف‌ها و گسست‌ها در ذهنیّت اجتماعی بدانیم. در نهایت نیز، سلسله‌ای از تدابیر و راهکارها برشمرده شده‌اند که هم معطوف به ساختارهای رسمی هستند و هم معطوف به کارگزاران فرهنگی در عرصۀ غیررسمی. این تجویزها و توصیه‌ها، تا حد زیادی، نوآورانه هستند و می‌توانند در مقام راهبردپردازی، به کار گرفته شوند. ۴. در عین حال، باید اظهار ناخشنودی کنم که پس از انتشار این اثر در ماه‌های نخست امسال، تاکنون هیچ‌یک از نهادهای فرهنگی از آن استقبال نکرده‌اند و نشست و گفتگو و نقادی و مباحثه‌ای را دربارۀ آن سامان نداده‌اند. این امر برای یک محقّق، تلخ و تأسف‌بار است. که باید خودش عهده‌دار انجام چنین مطالعه‌ای می‌شد، نه‌فقط چنین نکرد، بلکه پس از انتشار این اثر هم واکنشی نشان نداد. همچنین سازمان تبلیغات اسلامی نیز که در این زمینه، نقش‌آفرین است و باید برای مواجهه با آن، سیاست و تدبیر اندیشه کند، واکنشی نشان نداد. روشن است که این اثر می‌تواند موجبات پیشروی اجتماعیِ نهادهای فرهنگی را فراهم سازد و برای آن، مقدّمۀ تدوین نقشۀ راه باشد، اما افسوس نگرش‌های دیوان‌سالارانه و بسته و غیراجتماعی، سبب در انزوا ماندن و غبارگرفتگی مطالعاتی از این دست شده است. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢تنبّه به ضرورت تاریخیِ حلقه‌های میانی [یکم]. واقعیّتی که در عمل با آن مواجه هستیم، «نیروهای انقلابی» است و نه «جبهۀ انقلاب». چسبندگی‌ها و پیوستگی‌ها، اندک هستند و هر نیرویی، بنا به تشخیص و بضاعت خودش، کنش دارد و نمی‌داند دیگران چه طرحی دارند. نقشۀ عملیاتیِ واحدی در میان نیست؛ چون یک «قرارگاه مرکزی» در عرصۀ فرهنگ و معرفت وجود ندارد. اگر در و شناختی به سر می‌بریم، به‌حتم باید در پی انجام عملیات مشترک و تقسیم‌کار باشیم و این مستلزم وجود قرارگاه هست. شوک‌ها و موج‌های فرهنگی در سال‌های آغازین دهۀ هفتاد، نیروهای انقلابی را برانگیخت تا به تشکیلات و همبستگی و هم‌‌افزایی رو بیاورند و طرح‌های ذهنی‌شان را با یکدیگر در میان بگذارند و همگی، در یک خط واحد به حرکت درآیند. در آن سو، حلقۀ کیان قرار داشت که از سال‌های پیش، حیات گروهی و حلقه‌ای خویش را آغاز کرده بود و به‌صورت جمعی و تشکیلاتی عمل می‌کرد، اما در این سو، تازه چنین تنبّه و توجّهی پدید آمده بود. بااین‌حال، متأسفانه این اجتماعاتِ انقلابیِ نخبگانی نیز دوام نیاوردند. هنگامی‌که علامه مصباح، به تقابل با موج رو آورده بود و می‌کوشید با رویکرد فلسفی خویش، بنیان‌های معرفتی آنها را بی‌ثبات کند، رهبر انقلاب به ایشان گفته بودند که برای این مواجهه و تقابل، نیاز به یک اجتماعِ معرفتی دارید و باید از طریق تشکیلاتِ منسجم پیش بروید تا شخص شما، کمتر در معرض ترور شخصیّت و تخریب قرار بگیرید. بر همین اساس بود که ایشان، را تأسیس کرد. البته سال‌ها طول کشید تا این کانون، فعلیّت و عینیّت بیابد و به میدان مواجهه وارد بشود. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی نیز طرح دیگری برای مواجهۀ معرفتی با جریان دگراندیشِ بود و هرچه که در توان داشت را برای ایجاد یک جبهۀ معرفتی به کار گرفت و خوش درخشید، اما در دهه‌های بعد، به‌تدریج دچار سردی در میدان و عینیّت شد و تا حدی، ماهیّت و غایت دانشگاهی یافت. نیز که علامه مصباح در رأس آن قرار داشت، از چنین آفتی مصون نماند. به‌این‌ترتیب، عرصۀ عمومی از دست رفت و ذهنیّت اجتماعی به فراموشی سپرده شد. فتنۀ سال هشتادوهشت، تکانۀ بزرگ و خطرناکی بود که نیروهای انقلابی را به بازیابی و خودانتقادی و ایجاد تشکیلات سوق داد و این وضع، تا سال‌هایی ادامه یافت، ولی دوباره روزمرّگی و فرسودگی حاکم گردید و «حیات جبهه‌وار»، از دست رفت. [دوم]. پس از آن‌که رهبر انقلاب در سال نود و هشت، از «حلقه‌های میانی» سخن به میان آوردند و نخبگان و سرآمدان و فرهیختگان انقلابی را به کنشگری در عرصۀ غیررسمی و هدایت جریان اجتماعی و عمومی دعوت کردند و سازوکار تحقّق را راه‌اندازی همین حلقه‌ها معرفی کردند، اندک اعتنا و اهتمامی نمایان شد ولی هرگز به مرحلۀ عمل و اجرا نرسید. ازاین‌رو، ما همچنان گرفتار سستی و ضعف در عرصۀ عمومی هستیم و نمی‌توانیم ذهنیّت اجتماعی را راهبری و صورت‌بندی کنیم. اکنون، نه کسی به‌عنوان و معنوی در جمع و جریان نیروهای انقلابی حضور دارد، نه نگاشته‌ایم، نه به و اتّفاق دست یافته‌ایم، نه ظرفیّت‌ها و قابلیّت‌های یکدیگر را می‌شناسیم و به کار می‌گیریم، و نه... . فقط پاره‌ای رخدادهای گذرا، موجب می‌شوند که فعالیّت‌ها و تحرّکاتی انجام شوند که البته آنها هم جنبۀ جمعی و تشکیلاتی ندارند. بهترین کسی‌که می‌توانست جریان انقلابی را در یک راستا، بسیج و متفق گرداند، بود که از میان ما رفت. اینک هیچ‌یک از نیروهای فکری و فرهنگی، در سطح ایشان نیستند و چنین قدرتی را ندارند. ازاین‌رو، به‌ناچار باید به حداقل‌ها اکتفا کرد و مسیر را از طریق ساختار شورایی طراحی کرد. می‌توان نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب را – و نه نیروهای سیاسی و مدیر را که دغدغه‌های دیگری دارند و ذهنیّت معرفتی و بدنۀ اجتماعی ندارند – در قالب مجموعه‌ای از حلقه‌های میانی، گرد هم آورد و جریان‌ حلقه‌های میانی را پدید آورد. نیروهایی که زمینه‌های کنشیِ مشترک و مشابه دارند، باید حلقه‌بندی و جایابی ساختاری بشوند و در نسبت با تحوّلات و رخدادها و اقتضاها، موضع‌گیری و هدایت‌گری کنند. این امکان، اکنون وجود دارد، بلکه باید گفت ما با یک ضرورت تاریخی، مواجه هستیم. نباید به تحزب و انتخابات و قدرت رسمی و نهادهای حاکمیّتی، دل بست، بلکه باید عرصۀ غیررسمی را جدّی انگاشت و ذهنیّت جمعی را کرد. باید در عمق جامعه، آفرید و آن را بسط داد. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 موانع بازآفرینیِ اجتماعیِ [یکم]. نه‌فقط بخشی از جریان خواص در عرصۀ رسمی و غیررسمی، حامی استقرار حجاب نیستند، بلکه به رهاسازی، ترغیب می‌کنند. مشکل نیز همین خواص و نخبگان سیاسی و فکری و رسانه‌ای هستند که در برابر بازسازی فرهنگی، ادبیات تخریبی و می‌آفرینند و به این واسطه، در بخشی از جامعه، مقاومت منفی تولید می‌کنند. این لایه از خواص که تجدّدی و غرب‌زده هستند، همواره به جامعه، خط و جهت می‌دهند و برای آنها، تصوّر خلق می‌کنند. پاره‌ای از جامعه نیز، طوطی‌وار و بی‌تأمّل، منطق آنها را تکرار می‌کند. در واقع، سازکار تدبیر جامعه، به‌شدّت دچار اختلال شده است و «خواص جلّال»، تا حدی و در لایه‌هایی، جای امام جامعه را گرفته‌اند و ذهنیّت امّت را مخدوش و زاویه‌دار کرده‌اند. پاره‌ای از جامعه، دچار شده و از باورهای گذشته، عبور کرده است. این‌همه، حاصل اثرگذاری رسانه‌ای و روایتیِ خواص جلاّل است که در لحظه‌های تغییر انقلابی، ناگهان فعّال و بسیج‌گر و زبان‌دار و روایت‌پرداز می‌شوند و ذهنیّت اجتماعی را شخم می‌زنند. یک دهه برای برچیدن حجاب کوشیدند و اینک حاصل کنش‌های روایتی‌شان را می‌بینند. به زبان ساختاری باید گفت از اساس، زمینِ روایت، کج است. [دوم]. قانون، محتاج «روایت» است تا جامعه، متقاعد شود و در اینجاست که امکان اجتماعی برای فراهم می‌شود؛ حال‌آن‌که نه‌تنها چنین روایتی ساخته‌وپرداخته نشده است، بلکه نیروهایی که باید آنها را خواص جلّال دانست، زمینه‌سازیِ منفی و مخرّب کرده‌اند و ذهنیّت مردم را مسموم نموده‌اند. در این‌باره، در درجۀ نخست، خود مجلس مقصر است که نیروهای فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب را بسیج نکرد و در این سه ماه، آنها را به میدان روایت‌پردازی نفرستاد. مرکز پژوهش‌های مجلس نیز متهم دیگر است. این امر، نیازمند همراهی‌های گستردۀ همۀ نهادهای حاکمیّت است؛ چراکه جنبۀ ملّی و حتی امنیتی دارد و باید با هوشمندیِ تمام، در متن جامعه نشانده شود. جریان انقلابی باید رسانه و روایت را دریابد؛ هیچ حرکتی بدون این دو، مؤثّر و نافذ نخواهد بود. دورۀ بسنده‌کردن به محفل‌های کوچک و خودمانی گذشته است؛ باید در رسانه حاضر شد و زبان روایت داشت. ظهور رسانه‌ای و تجلّی روایتی، شرط لازم و قطعی برای کنشگری است. در دهه‌های گذشته، ما به کاستی‌ها و سستی‌های خود در رسانه باختیم و ندانستیم که باید در عرصۀ عمومی بود و با مردم سخن گفت و گفتمان‌سازی کرد. تحوّل، حاصل تصمیم‌های محفلی و بسته و محدود نیست، بلکه باید رسانه در دست گرفت و در قالب رسانه، سخن گفت. فقط تلاشی کامیاب خواهد شد که در قاب رسانه نشسته باشد. البته اکنون بخش عمده‌ای از نیروهای انقلابی، در به سر می‌برند و تحرّکات و تکاپوهای‌شان، شخصی و غیرساختاری است. [سوم]. ظرفیّت انسانی و فکریِ جبهۀ انقلاب نیز محدود است و چهره‌های معرفتیِ سرشناس و متقن در این زمینه، اندک هستند. لازم بود در دوره‌های گذشته، نهادهای فرهنگی و رسانه‌ای، به طرحِ چهره‌سازی از نخبگان فکری و معرفتی انقلاب رو می‌آوردند تا قابلیّت تولید رخدادِ هویّتی و معنایی برای آنها فراهم گردد، اما برعکس، کوشش آنها معطوف به تولید و متزلزل و رنگ‌پذیر شد و زمام و عنانِ هدایت ذهنیّت اجتماعی، به دست اینان سپرده شد. نهادهای فرهنگی، نه چهره ساختند و نه چهره‌های موجود و بالفعل را کمک کردند و نه از تولیدات جهادیِ آنها استقبال کردند. نهادهای فرهنگی، در سستی و بی‌تصمیمی و حاشیه‌نشینی به سر می‌برند و قدرت هدایت عرصۀ عمومی و هم‌افزایی با عناصر فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب را ندارند. در مقابل، باید در قالب «حلقه‌های میانی» به فعّالیّت پرداخت؛ باید جمع‌های خودجوش و پُرنشاط ایجاد کرد و این حلقه‌ها را در مواجهه با مسأله‌ها به کار برد. منطق کنشگری در وضع کنونیِ انقلاب، حلقه‌های میانی است؛ باید این فن‌آوری را شناخت و در عمل به کار بست. باید معطوف به مسأله‌های کلان و فربۀ انقلاب، حلقۀ میانی ایجاد کرد و از متن این حلقه‌ها، نقادی‌های صریح و گزنده و راهکارهای عاقلانه و فاخر تولید کرد. باید جریان انقلابی، خط تولید و آفرینشِ اندیشۀ اثباتی و انتقادی شود و به جامعه و حاکمیّت جهت بدهد. در زمانۀ رسانه‌ای‌شده، «موضع‌مندی» یعنی بودن. کسی‌که در عرصۀ عمومی سخن نمی‌گوید و نقد نمی‌کند، یعنی نیست. ، چونان عدم است؛ ، کاسب و کارمند علم است؛ متفکّر صامت، مرده است؛ متفکّری که از نقادی و صراحت می‌هراسد، امتداد سیاست است نه سیاست‌پرداز؛ ، نان‌اندیش است نه حقیقت‌اندیش. مسأله، در میدان و عینیّت است و از متن مواجهه و تقابل برمی‌خیرد، نه اتاق‌های محفلی و اتاقک‌های شخصی. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢انقلاب در قاب کنش رسولانه: تکان‌دادن • [یکم]. امام خمینی، یک آرمان‌گرای انقلابی بود که توقع حداکثری داشت؛ یعنی امکان‌ها و بضاعت‌ها را فراوان می‌دانست و معتقد به شدن و تحقّق بود. در همان شرایط، دیگرانی بودند که از نشدن و امتناع سخن می‌گفتند و تحقّق انقلاب یا پیشروی پساانقلاب را توهم تصوّر می‌کردند، اما امام خمینی، نه‌فقط مصلحِ امکان‌ها بود، بلکه امکان‌ها را نیز حداکثری و گسترده می‌انگاشت. ایشان متعرضِ بی‌عملی برخی بزرگان بود و به آنها انتقاد می‌کرد و از آنها، مبارزه و موضع‌گیری را می‌طلبید، اما چون درک دیگران از شرایط، محدود و حداقلی بود، وارد وادی عمل نمی‌شدند و کناره‌گیری و خاموشی را ترجیح می‌دادند. این‌گونه نبود که نقطۀ آغاز شکل‌گیری شرایط انقلابی، همان نقطه‌ای باشد که امام خمینی شروع به مبارزه کرد، بلکه این بستر، از چند دهه پیش فراهم شده بود، اما چهره‌ها و شخصیّت‌ها از آن بهره نمی‌بردند. پس تفاوت در «عاملیّت‌ها» بود و نه «شرایط». چنین نبود که در دورۀ کنشگری امام خمینی، ناگهان شرایط مساعد پدید آمده باشد، بلکه این شریط، چه‌بسا در گذشته، هموارتر نیز بودند، اما آنان که باید برمی‌آشفتند، نگاه حداقلی داشتند. در انتظار شرایط ننشسته بود، بلکه شرایط را برای کنشگری، فراهم می‌دید و به انفعال و خاموشی بزرگان، معترض بود. ازاین‌رو، چنین نبود که امام خمینی در نخستین واکنش‌های انتقادی خود نسبت به حکومت پهلوی، دریابد که شرایط برای قیام و نهضت، مساعد است و می‌توان پیش رفت. طرح ذهنی ایشان، در همان یادداشت سال ۱۳۲۳ مشهود است و این متن از منطق متقن امام خمینی برای درافکندن انقلاب و ستاندن حکومت از طاغوت حکایت می‌کند. ایشان پیش از عمل، امکان و شدن را دریافته بود و آن‌گاه وارد میدان عمل و عین شد. • [دوم]. برخلاف روایت‌هایی که در دهه‌های اخیر از امام خمینی ارائه می‌شود، مقصد ایشان از انقلاب، «توحید» بود و نه «مردم‌سالاری». در نظر ایشان، اصالت داشت و در حکم هدف غایی بود، اما ایشان بر این باور بودند که باید این مقصد اعلی را از طریق حضور و کنشگری مردم، محقّق کرد و جامعه را در راستای آرمان‌های قدسی و انقلابی برانگیخت. به بیان دیگر، ایشان ، جنبۀ «طریقیّت» در نظر گرفته بود و آن را در کنار و در عرض توحید ننشانده بود. فهم تاریخی ایشان این بود که «تحقّق اجتماعیِ شریعت»، وابسته به در اختیار گرفتن حکومت است و تا زمانی که حکومت در دست قدرت‌های طاغوتی باشد، آرمان‌های دینی، در تعلیق خواهند ماند. ازاین‌رو، باید حکومت را در اختیار گرفت تا تحوّل بنیادی رخ بدهد و ساختارها و نظامات اجتماعی در خدمت هدف‌های دینی قرار بگیرند. پس در انقلاب ایران، توحید جنبۀ عالی و غایی داشت و هیچ امر دیگری در عرض آن قرار نگرفت. • [سوم]. در میان لیبرال‌های رسمی، از آنجا که میل به عبور از روایت امام خمینی از انقلاب وجود دارد، کوشیده می‌شود با تاریخی تفسیر کردنِ منطق نظری و عملی ایشان، زمینه برای چنین گذاری فراهم شود. اینان بر این باور هستند که امام خمینی در نسبت با موقعیّت‌های خاص و منحصربه‌فردی که در آنها قرار داشت، موضع‌گیری می‌کرد و از این جهت، مواضع ایشان، «فراتاریخی» نیست؛ جز مجموعه‌ای از کلّیّات که جنبۀ تاریخی ندارند. در واقع، اینان نمی‌توانند به صراحت، تفکّر امام خمینی را کنار بگذارند و در برابر ایشان، پرچم انکار و نفی و عبور برافراشته کنند، اما می‌توانند با ساختن یک برداشت به‌شدّت تاریخی و موقعیّتی و اقتضایی، ایشان را در گذشته و تاریخ و وضعیّت‌هایی که تکرار نمی‌شوند، محصور و محدود کنند و به این واسطه، دستاویزی برای و هویّتی خویش بیابند. این در حالی است که آنچه که آنها، عَرَضیات تفکّر امام خمینی می‌شمارند، بارهاوبارها تکرار شدند و چه در دورۀ پیشاانقلاب و چه در دورۀ پساانقلاب، در کنش ایشان بازتاب یافتند؛ به‌طوری‌که شخصیّت فکری و سیاسی امام خمینی، گره‌خورده با همین مواضع قطعی و تکرارشونده است. به بیان دیگر، این قطعات از کنش‌های امام خمینی، «سنّت» و «منطق» ایشان بوده‌اند و نه پاره‌ای «کنش‌های اقتضایی». امام خمینی در موقعیّت‌های مشابه، از جمله مواجهه با نهضت آزادی، قائم‌مقام رهبری، گروهک‌ها، و انحراف‌های فرهنگی، آنچنان قاطع و صریح و جدّی موضع‌گیری کردند که نمی‌توان این مواضع را به تاریخ خاص، نسبت داد. مسأله، تاریخ و شرایط متغیّر آن نیست، بلکه این است که کسانی در درون ساختار رسمی، دچار استحاله و دگردیسی شده‌اند اما چون نمی‌توانند امام خمینی را انکار کنند، او را به تاریخ حواله می‌دهند تا تناقض‌ها و تعارض‌های خویش را در دیدۀ مخاطب، مستحیل نمایند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─