#قصه_کودکانه:
#یک_قصه_یک_آیه
"احترام به پدر و مادر"
در شهرکوچکی، پسری به نام احسان زندگی میکرد. احسان پسر فعالی بود و همیشه در حال بازی و خوشگذرانی بود.
او پدر و مادرش را خیلی دوست داشت، اما گاهی اوقات به حرفهای آنها گوش نمیداد و بیشتر به فکر بازی کردن بود.
یک روز، پدرش به او گفت: "احسان جان، قبل از اینکه به بازی بروی، لطفاً اتاقت را مرتب کن." اما احسان به جای گوش دادن، جیک جیک کنان خارج شد و به بازی با دوستانش رفت.
بعد از چند ساعت، احسان متوجه شد که همه دوستانش به خانههایشان رفتهاند و او تنها مانده است. احساس تنهایی کرد و به خانه برگشت.
وقتی وارد خانه شد، دید که مادرش در آشپزخانه مشغول درست کردن شام است. او به احسان گفت: "احسان جان، اگر اتاقت را مرتب کرده بودی، میتوانستی به من کمک کنی."
خدا در قرآن میفرماید:
«وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»
احسان، احساس شرمندگی کرد و فهمید که همیشه باید به پدر و مادرش احترام بگذارد و به حرفهای آنها گوش کند. او به اتاقش رفت و با سرعت اتاقش را مرتب کرد. سپس به مادرش کمک کرد تا شام را آماده کند.
بعد از شام، احسان به پدر و مادرش گفت: "متأسفم که به حرفهایتان گوش نکردم. من یاد گرفتم که باید به شما احترام بگذارم و کارهای خانه را جدی بگیرم."
پدر و مادرش از او تشکر کردند و گفتند: "احسان جان، احترام به والدین بهترین راه برای نشان دادن محبت است. ما همیشه برای تو بهترینها را میخواهیم."
از آن روز به بعد، احسان همیشه به حرفهای پدر و مادرش گوش میداد و با احترام رفتار میکرد. او فهمید که احترام به والدین نه تنها وظیفهای مهم است، بلکه باعث شادی و محبت بیشتری در خانوادهاش میشود.
و بدین ترتیب، احسان و خانوادهاش زندگی شاد و رضایتبخشی را ادامه دادند.
#پایان
🌼این داستان به کودکان یادآوری میکند که احترام به پدر و مادر نه تنها برای ایجاد روابط بهتر در خانواده مهم است، بلکه باعث میشود همیشه خوشحال و موفق باشند.
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
صندلی آقاخرسی_صدای اصلی_413874-mc.mp3
9.67M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐻صندلی آقا خرسی🐻
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸پر حنایی و جوجه ها
روزی روزگاری در یک مزرعه ، حیوانات زیادی در کنار هم در خوبی و خوشی زندگی میکردند.
در این مزرعه مرغ پر حنایی به تازگی صاحب ۱۰ تا جوجه زیبا شده بود.
مرغ پرحنایی هر روز جوجهها را از خواب بیدار میکرد و آموزشهای لازم را به آنها میداد.
مرغ پره حنایی به جوجهها میگفت که به تنهایی نباید از مزرعه دور بشوید و باید مراقب دور و اطراف خودتان باشید و به حیوانات غریبه نباید اعتماد کنید.
یک روز مرغ پر حنایی، جوجهها را برای آموزش خوردن کرم خاکی به سمتی از مزرعه برد.
پر حنایی به جوجهها آموزش داد که چگونه باید خاک را کنار زد و کرمهای خاکی را پیدا کرد و آنها را به عنوان غذا خورد.
یک روز ، یکی از جوجههای پر حنایی که پر سفید نام داشت به یکی دیگر از جوجهها که پر سیاه نام داشت گفت : بیا با هم به پشت مزرعه برویم.
پرسیاه گفت: این کار خیلی خطرناک است ما نباید بدون اجازه مادر از مزرعه دور شویم.اما پر سفید گفت: شنیدم بیرون از مزرعه خوراکیهای خوشمزهتری پیدا میشود ، بیا با هم زود برویم و برگردیم.
پر سفید با شور و شوق به پرسیاه گفت: "فقط یک بار میرویم و برمیگردیم! مطمئنم که چیزهای خوشمزهای پیدا میکنیم!" پرسیاه که کمی نگران بود، اما نمیخواست پر سفید را ناراحت کند، بالاخره قبول کرد و با هم به سمت پشت مزرعه رفتند.
وقتی به آنجا رسیدند، پر سفید و پرسیاه با مناظر جدید و جالبی روبرو شدند. درختان بلند و گلهای رنگارنگ، و در کنار آنها، خوراکیهای خوشمزهای مانند دانههای آفتابگردان و میوههای کوچک وجود داشت. پر سفید با خوشحالی گفت: "ببین! چقدر اینجا زیباست و چقدر خوراکیهای خوشمزه داریم!"
اما ناگهان صدای عجیبی از دور به گوششان رسید. پرسیاه با ترس گفت: "پر سفید، فکر میکنم باید برگردیم. این صداها نگرانکنندهاند." اما پر سفید که در هیجان کشف این مکان جدید غرق شده بود، گفت: "نه، ما فقط کمی دیگر میمانیم!"
در همین حین، یک روباه زیرک و حیلهگر از دور به آنها نگاه میکرد. او به آرامی نزدیک شد و با صدای شیرین گفت: "سلام، جوجههای زیبا! چه کار میکنید اینجا؟ من میتوانم به شما نشان دهم که چگونه میتوانید خوراکیهای خوشمزهتری پیدا کنید!"
پرسیاه به یاد توصیههای مادرش افتاد و با احتیاط گفت: "ما باید برگردیم. مادرمان گفته که به حیوانات غریبه نباید اعتماد کنیم." اما پر سفید که تحت تأثیر صحبتهای روباه قرار گرفته بود، گفت: "چرا نه؟ شاید او واقعاً میخواهد کمک کند!"
روباه با لبخندی فریبنده گفت: "من فقط
میخواهم به شما کمک کنم. بیایید با هم برویم و خوراکیهای خوشمزهتری پیدا کنیم!" پر سفید که دیگر نگران نبود، به سمت روباه رفت. اما پرسیاه با نگرانی ایستاد و گفت: "پر سفید، مراقب باش!"
در همین لحظه، روباه به سرعت به سمت پر سفید حمله کرد. پرسیاه با تمام قدرتش فریاد زد: "مادر! کمک!" و به سمت مزرعه دوید. مرغ پر حنایی که از دور صدای جوجهاش را شنیده بود، به سرعت به سمت آنها آمد.
مرغ پر حنایی با صدای بلند فریاد زد: "پر سفید! به عقب برگرد!" و با سرعت به سمت جوجهها دوید. او به موقع رسید و با پرهایش پر سفید را از چنگال روباه نجات داد. روباه که متوجه خطر شد، فرار کرد و به جنگل پنهان شد.
مرغ پر حنایی با نگرانی به جوجهها گفت: "هرگز نباید از مزرعه دور میشدید! من نگران شما بودم." پر سفید با شرمندگی گفت: "متاسفم، مادر. من باید به حرفهای شما گوش میکردم."
پرسیاه هم گفت: "ما باید همیشه به همدیگر گوش کنیم و به توصیههای شما توجه کنیم." مرغ پر حنایی با محبت به جوجهها گفت: "حالا که این تجربه را کسب کردید، میدانید که همیشه باید مراقب باشید و به همدیگر کمک کنید."
از آن روز به بعد، جوجهها همیشه به حرفهای مادرشان گوش میدادند و هیچگاه از مزرعه دور نمیشدند.
آنها یاد گرفتند که همیشه باید در کنار هم باشند و از یکدیگر مراقبت کنند.
🍃نویسنده: عابدین عادل زاده
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌿🍄 آقای زرافه 🍄🌿
چند روزی بود که آقا زرافه به جنگل آمده بود. حیوانات با دیدن او پا به فرار می گذاشتند و می رفتند.
به خاطر این که ازش خیلی می ترسیدند. آن روز زرافه کمی برگ درخت خورد و راه افتاد. همین طور که می رفت، به خرگوش و دوستانش رسید.
سنجاب و راسو تا زرافه را دیدند فرار کردند و به خرگوش گفتند: خرگوشک، بدو فرارکن. خال خالی می خواد تورو بخوره. خرگوشک برگشت و زرافه را دید. او شنیده بود که چند روزی است حیوانات از دست زرافه فراری هستند. خرگوشک اصلا نترسید فقط کمی عقب رفت.
سنجاب به راسو گفت: وای خرگوشک گیر افتاد. بریم حیوانات جنگل را بیاریم و با هم خرگوشک را از دست این غول نجات بدیم. کمی بعد حیوانات جمع شدند از دور خرگوشک را دیدند که نزدیک زرافه بود. فیل گفت: پشت سر من بدوید با هم بریم سر این غول گردن درازو خرگوش را نجات بدیم. آن ها هم همین کار رو کردند.
فیل با خرطومش داد بلندی کشید و به طرف زرافه دوید، حیوانات دیگر هم پشت سرش حرکت کردند. فیل بلند داد زد: برو کنار که می خواهیم به حساب این غول برسیم. خرگوش دید که ای وای! دوستانش چه با سرعت به طرف آن ها می آیند.
خرگوشک رو به روی آن ها ایستاد و گفت، صبر کنید. صبر کنید. فیل با شنیدن این حرف گفت: چی شده؟ما این غول را می خواهیم از بین ببریم. خرگوشک گفت: این غول نیست.زود قضاوت نکنید. این زرافه مهربون اومده در جنگل بمونه. می تونه برای شما از برگ درخت بلند برگ و میوه بچینه. تازه گفته که می تونه با بچه ها بازی کنه تا شما به کاراتون برسید.
همه به زرافه نگاه کردند ،با حرف های خرگوشک مهربانی را در چشمان زرافه دیدند. دو قطره اشک از چشمان زرافه چکید و حیوانات جلو رفتند و دست دوستی به زرافه دادند.
#قصه_متنی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
فرفره ی رنگی_صدای اصلی_223920-mc.mp3
4.39M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فرفره ی رنگی
🌼علی کوچولو با فرفره کاغذی اش دور حیاط میدوید و بازی می کرد.
علی کوچولو با فرفره اش میدوید و میخواند فرفره ی سر به هوا برو پایین بیا بالا
، فرفره هم می خواند: فرفره ام میخندم دور حیاط می چرخم.
ناگهان صدای گریه ی بچه ای شنیده شد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی ستاره کوچولو_صدای اصلی_54218-mc.mp3
12.65M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼آرزوی ستاره کوچولو
🌸شب بود و همه مردم در خواب بودند، ماه آسمان به ستاره ها گفت همه چشم هایتان را ببندید تا یک قصه خوب از خورشید خانوم برایتان بگویم.
ستاره کوچولو اما خوابش نمی برد، بیدار ماند و منتظر شد تا خورشید را ببیند. ماه به ستاره کوچولو گفت...
😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
خروس باهوش🐓
مزرعه بزرگی در كنار جنگل قرار داشت. اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يک روز روباهی گرسنه تصميم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و مرغ و خروسی شكار كند.
رفت و رفت تا به پشت نرده های مزرعه رسيد. مرغ ها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روی شاخه درختف پريد.
روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنيدم برای همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم، حالا چرا بالای درخت رفتی؟
خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنيت مي كنم.
روباه گفت : مگر نشنيده ای كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيوانی نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند؟
خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد.
روباه پرسيد: به كجا نگاه می كند؟
خروس گفت: از دور حيوانی به اين سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد. نمی دانم سگ است يا گرگ!
روباه گفت : با اين نشانی ها كه تو می دهی ، سگ بزرگی به اينجا می آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم.
خروس گفت : مگر تو نگفتی كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند، پس چرا ناراحتی؟
روباه گفت : می ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد. و بعد پا به فرار گذاشت.
و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد.
🦋🌼🌸🦋👦
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گوساله شکمو_صدای اصلی_56536-mc.mp3
12.42M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐄 گوساله شکمو
😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک اسم قشنگ_صدای اصلی_56920-mc.mp3
12.22M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌳یک اسم قشنگ
توی یک جنگل بزرگ حیوانات به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند و هر موقع کسی به کمک احتیاج داشت به او کمک می کردند...
😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌼عنوان: دوستان اعماق دریا
روزی بود، روزگاری بود، در اعماق آبهای نیلگون اقیانوس، دلفین بازیگوشی به نام "نیلو" زندگی میکرد. نیلو همیشه مشغول کشف گوشه وکنارهای جدید بود و از شنا کردن میان مرجانهای رنگارنگ و موجهای خروشان لذت میبرد. یک روز، هنگام گشت وگذار، متوجه ماهی کوچکی به نام "نوشا" شد که به دام تور ماهیگیران افتاده بود. نوشا با چشمانی پر از ترس تقلا میکرد، اما هرچه بیشتر تلاش میکرد، تور بیشتر دور بدنش میپیچید.
نیلو بدون معطلی به سمت او شنا کرد و گفت: «نگران نباش، کمکت میکنم!» اما تور محکم بود و نیلو به تنهایی نمیتوانست آن را پاره کند. در همین فکر بود که لاکپشت پیری به نام "کاسکو" را دید که آرام از کنار صخرهای عبور میکرد. کاسکو با لاک بزرگ و سبزش شناخته شده بود و همه او را به خردمندی اش میشناختند.
نیلو فریاد زد: «کاسکو! کمک کن! نوشا گیر افتاده!»
لاکپشت با آرامش خاصی نزدیک شد و گفت: «نگران نباشید، با هم میتوانیم این تور را باز کنیم.»
کاسکو با منقارش شروع به بریدن طنابها کرد، نیلو هم با پوزه اش تور را میکشید و نوشا با حرکات سریع خود را از بین حلقهها رها میکرد. پس از چند دقیقه تلاش، نوشا آزاد شد و با خوشحالی فریاد زد: «ممنونم! فکر میکردم همهچیز تمام شده...»
کاسکو لبخندی زد و گفت: «دریا همیشه به یاری دوستانش می شتابد، به شرطی که با همکاری یکدیگر مشکلات را حل کنیم.»
نیلو با شور و هیجان پیشنهاد داد: «بیایید با هم دوستان خوبی باشیم و از موجودات دیگر هم محافظت کنیم!»
از آن روز به بعد، نیلو، نوشا و کاسکو تبدیل به سه دوست ناگسستنی شدند. آنها با هم به گشت وگذار می رفتند، به ماهیهای کوچک کمک میکردند و حتی گاهی لاکپشتهای جوان را از خطرات اقیانوس آگاه میکردند.
و اینگونه بود که در اعماق دریا، دوستی و همکاری، تاریکترین مشکلات را به روشنایی امید تبدیل کرد...
پایان
🦋🌼🌸🦋
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه شاخه گل_صدای اصلی_507449-mc.mp3
12.38M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌹یه شاخه گل
😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لونهی گنجشک خانم_صدای اصلی_507658-mc.mp3
13.74M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌳لونه گنجشک خانم
🌼یه روز که مثل همیشه حنا کوچولو از خواب بیدار شده بود صبحانه شو خورد و از مامانش اجازه گرفت بره توی حیاط تا به باغچه آب بده. همین که رفت توی حیاط یه جوجه گنجشک
کوچولو رو دید که از تو لونه اش افتاده بود روی زمین.....
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که مراقب حیوونا باشن و به حقوقشون احترام بذارن.
😍کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4