eitaa logo
قرآن وسنت
239 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
806 فایل
#‌ترتیل‌و‌تفسیر‌قرآن #عترت_ولایت_معصومین #روایات‌و‌داستانهای‌جذاب‌و‌کوتاه #تحلیل_سیاسی #گلچین‌نکات #سیره‌علما #شهدا گاهی#طنز @ghoranvasonat کانال دوم: @dastanezibaa #کانال_داستان_زیبا🌺🌷🌸 کانال سوم: #روانشناسی @ravan110 🌺🌸 تبلیغ و تبادل نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐داستانی شگفت آور از بازدید زیارت امام رضا علیه السلام💐 آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. منبع :کرامات امام رضا (ع) از زبان بزرگان نویسنده حسین صبوری به نقل از کانال امین 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ____🍃🌸🍃____
هدایت شده از قرآن وسنت
@ghoranvasonat کانال قرآن وسنت
💐🍀🌼داستان زیبا🌼🍀💐 جواب سلام امام رضا علیه السلام آیت الله بهجت فرمودند: یکی از بستگان خوب که به تجارت و کسب اشتغال داشت، گفت: به مشهد مقدّس رفتم و خانه یکی از اخیار سکونت کردم، آن مرد با فضیلت در اطاقی را باز کرد و گنبد مطهّر نمایان شد و از همان‌جا به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام سلام داد. وقتی او سلام داد جواب حضرت را شنیدم، به صاحب خانه گفتم: حاج آقا! جواب حضرت را شنیدم، آن مرد با تقوا گفت: ائمّه جواب همه را می‌دهند، این فراست شماست که جواب را شنیدی. و با این کیفیت می‌خواست خودش مطرح نباشد، بلکه شنونده را مطرح کند. روزنه ‌هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 57 💞☘💗☘🌷🍀🌼🍀💐❤️☘☘
هدایت شده از قرآن وسنت
@ghoranvasonat کانال قرآن وسنت
حکایت شگفت آور: کرامت (علیه السلام) در حق خود و اصلاح وهدایت عجیب دزد: تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا، رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای رو هم با خودت بیار. (ابراهیم جیب بر کی بود؟: از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرئت نمی‌کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می‌کرد!) حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با خودت بیارش !! با خودش گفت: خواب که معتبر نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو کاروان نمیمونه، همه استعفا میدن میرن یه کاروان دیگه؛ پس بیخیال!!! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس کاروان چاره‌ای ندید جز اینکه بره دنبال ابراهیم. رفت سراغشو بگیره که کجاست، بهش گفتند تو محله دزدا داره میچرخه، برو اونجا از هر کی سوال کنی نشونت میده. بالاخره پیداش کرد، گفت: ابراهیم میای بریم مشهد(ولی جریان خوابو بهش نگفت). ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه پیرزن دزدیدم. رئیس کاروان گفت: عیب نداره تو بیا من پولتم میدم. فقط به این شرط که حین سفر متعرض کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد؛ آزادی! ابراهیم با خودش گفت: باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول کاسب شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن به اتوبوس حمله کردند و جیب همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو خالی کردند و بعدم از اتوبوس پیاده شدند و رفتند! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردند که دیگه پولی برای برگشت ندارند؛ یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت از شما چقدر پول دزدیدن و بهشون میداد!! رئیس کاروان گفت: ابراهیم تو اینهمه پول رو از کجا اوردی؟ ابراهیم خندید و گفت: وقتی سر دسته دزدا داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو خالی کردم و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!! همه خوشحال بودند جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟؟ چون حضرت به من فرمودند، حالا فهمیدم حکمت اومدن تو چی بوده!! ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد، گفت: یعنی حضرت هنوز به من توجه داره؟! از همونجا گریه کنان تا مشهد آمد و یه توبه نصوح کنار قبر حضرت کرد و بعدم با تلاش و کار حلال، پولایی رو که قبلا دزدیده بود میفرستاد تبریز و حلالیت می‌طلبید و در آخر هم تو همین مشهد الرضا به رحمت خدا رفت... منبع کانال راهیان نور و یاد شهدا نشر آن بهترین هدیه است.
وعده حق امام رضا (ع) 🌷🌷🌷 یه نوجوان 16 ساله بود از محله‌های پایین‌شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود... خودش می‌گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام‌الله علیها زیر و رویش کرد... بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه‌السلام نرفتم. می‌ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه‌السلام زیارت کنم و برگردم اجازه گرفت و رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه توی وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه‌السلام، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود: حمید! اگر همین‌طور ادامه بدهی خودم میام می‌برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می‌خوابید داخل قبر گریه می‌کرد و می‌گفت: یا امام رضا علیه‌السلام منتظر وعده‌ام آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیت‌نامه ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقاً توی روز، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت‌نامه‌اش نوشته بود...🌷🌷🌷 راوی: همرزم شهید، حاج مهدی سلحشور منبع کانال تبیان
باز باران با ترانه با نوایی از خراسان میخورَد بر بامِ قلبم السلام ای شاه خوبان اشکبار شوق یارم بیقرارِ بیقرارم خانهء موسی بن جعفر شد گل افشان از حضورش چشم نجمه گشته روشن از فروغ فوق نورش باز آمد نوبهاری بر زمین از لطف یزدان نسل هفتم را خدا زد گوییا بر نام ایران شد خراسان کوی جانان از شمیم و عطر قرآن باقدوم مهربانی خاک ما شد آسمانی در خراسان چون حرم زد خانه نه بیت الکرم زد سایه گستر شد به خاکم عشق او راسینه چاکم حاجی سلطان طوسم زائرش را پای بوسم تا قدم را در سرایِ ضامن آهو کشیدم بی هوا بین حریمش نعرهء یا هو کشیدم مست گشتم روبرویِ گنبد و صحن امامم بستم احرامی که گفتم زائر بیت الحرامم شکر میدارم خدارا زائرم کوی رضا را سر به سجده دیدم آنجا خیل شاهان و گدا را گر مهیا نیست من را طاق و فرش کعبه بوسم حاجی سلطان عشقم خادم دربار طوسم دیدم آن نقاره خانه نغمه ای از او گرفته دم ز سلطان خراسان ضامنِ آهو گرفته جمله شاهان و فقیران همرهِ نقّاره داران از سرِ شب دم گرفته تا به وقتِ بامدادان یا رضا جان یا رضا جان یا رضا جان یا رضا جان 🍃🌸 السلام علیک یا امام رضا 🕊 🌺🍂🌸🌿🍁🍃🍀🎋🕊🌼♂🕊🍀🍁🌻
💫 💐 🎋 👣 دستگيري امام هشتم (عليهم السلام) از زائران در راه مانده ⚜ محدث نوری (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند: 🎙يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت: 🌌 در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم. ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند: 🔅«برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من مي‌آيند و اكنون در اطراف «طرق» (هشت كيلومتري مشهد) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند، برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند». 👤 آن خادم مي‌گويد: 🌨 از خواب پريدم و فوري از جا برخواستم و مسئول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخواست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد. 🔥 مشعل دار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد، آنگاه با عده‌اي از خدام حرم به خانه‌ي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم. 👥👤 سپس با گروهي مشعل دار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم. 🐫🐪🐪 آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند. 👤از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند: 🌨 ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم، امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمي‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آماده‌ي مرگ نموديم! 🐪🐫🐫 از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم. 👥👤فرش‌هايمان را روي خود انداختیم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا (عليه السلام) متوسل شديم. 👳 در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود، همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود، كه به او فرمود: 🔅« برخيز! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالاي مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد». 🐪🐫🐪 همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم». (۱) 📚 ۱- دارالسلام، ج ۱/ ۲۶۷. @ghoranvasonat
#دعا #شب_جمعه 🌹هر کس در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند. 🌺 در نامه عمل او هزار هزار حسنه نوشته شود و هزار هزار سیئه محو شود و در بهشت برایش هزار هزار درجه و جنات نویسند. 🌍 @ebratha_ir
هدایت شده از قرآن وسنت
@ghoranvasonat کانال قرآن وسنت
💐🍃داستان شگفت آور واقعی💐🍃 🌷☘🌺نور قرآن🌺☘💐 حجت الاسلام شاهرخی خرم‌آبادی از ملاّکاظم تویسرکانی که همه قرآن را با اعجاز و کرامت از حفظ بود، نقل کرد که: من از او آیه‌ای را پرسیدم و گفتم: چند تا میم دارد. گفت: یازده عدد. وقتی میم‌های آن آیه را شمردم، دیدم ده میم دارد. گفتم: ده میم دارد. گفت: اشتباه حساب کردی دوباره بشمارید. وقتی دوباره شمردم، دیدم درست می ‌گوید، یازده میم دارد. خیلی مایه تعجّب و شگفتی بود که وی می‌توانست هر سوره را از آخر شروع کند و به اول آن ختم نماید، همچنین وقتی کتاب مغنی را که یکی از کتاب‌های ادبی حوزه است، به او می‌ دادم و می‌گفتم: قرآنِ آن را بخوان! آیات قرآنی را تلاوت می ‌کرد، با این‌که آیات از غیر آن‌ها مشخص نبود. به وی گفتم: تو که سواد عربی نداری، پس چطور قرآن را تشخیص می‌دهی؟ گفت: قرآن نور دارد. روزنه ‌هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 134