وقتی پیرمرد داستانش را در سلول تاریک تمام کرد، یکی از تبهکاران پرسید: «پس که اینطور! اگه اشتباه نکنم اون پیرمرد بدبخت کلبهنشین که از همه بزرگتر بود، کسی جز تو نیست؟»
پیرمرد ریشو بیآنکه حرف او را تایید یا تکذیب کند زمزمه کرد: «هی فرزندان عزیز، زندگی چیز عجیبیه!»
تبهکارانی که به حرف های او گوش داده بودند، برای لحظاتی سکوت کردند. چون که برخی اتفاقها، حتی تیرهبختترین آدمها را هم به فکر میاندازد.
📖#شصت_داستان
داستان عظمت انسان
اژدهای کوچک گفت: «این راه سختی های زیادی داشت.»
پاندای بزرگ موافق بود: «داشت، ولی ما از هر کدوم شون یه چیزی یاد گرفتیم. تصورش رو بکن وقتی به قله برسیم چه چشم انداز خوبی داریم.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
امیرالمۆمنین علیهالسلام:
مِنْ أَکْبَرِ التَّوْفیقِ الاْءَخْذُ بِالنَّصیحَهِ؛
یکی از بزرگترین موفقیت ها، به گوش گرفتن نصیحت است.
📖 عیون الحکم و المواعظ، ص472
پاندای بزرگ گفت: «بهترین چیزی که باچای میچسبه یه دوست خوبه.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
«هرچیزی اومدن و رفتنی داره، کوچولو. همینه که خیلی ارزشمندشون میکنه.»
📖 #پاندایبزرگ_و_اژدهایکوچک
«اما همه که تبدیل به کرم نشدهن. هرچقدر هم کم، اما آدمهای مستقلی هم در این شهر وجود دارن که با مغز خودشون فکر میکنن. مخالفین، دگراندیشان، غیرقانونیها و یا هر چی که میخوای اسمشونو بذار. آیا پیش خواهد اومد که یکی از اینها به عنوان تمرد، این کلمه ممنوع رو بگه یا بنویسه، نه؟ اونوقت چی میشه؟»
«هیچی. مطلقاً هیچی. موفقیت فوق العادهی این تدبیر درست در همینجاست. ممنوعیت چنان وارد عمق جانها شده که ادراک حسیرو شرطی کرده.»
📖 #شصت_داستان
داستان کلمه ممنوع
«یعنی اینکه به خاطر منع ممنوعیت، ضمیر ناخودآگاه در صورت بروز خطر، همیشه آمادهی دخالته و وقتی کسی کلمهی ممنوع رو به زبان بیاره، مردم اونو نمیشنون و اگه نوشته بشه، نمیبینن...»
«پس جای کلمه چی میبینن؟»
«هیچی. اگه رو دیوار نوشته شده باشه، دیوار خالی. اگه رو کاغذ نوشته شده باشه، یک جای سفید.»
📖 #شصت_داستان
داستان کلمه ممنوع