✳️ دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد.
در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که:
«من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه».
🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها».
🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم.
موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س).
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب »بقلم منصوره قنادیان
نشر روایت فتح
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیر_سامراء
خبرگزاری کنگره۸۰۰۰ شهیداستان گیلان
https://eitaa.com/shahid_farhadzarjo
#خاطرات_شهید
انگار ناف مهـدی را با کـربلا بریده بودند.
در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول، پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه می خواند و همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت.
گفت: «ان شاءالله خـدا چنین بچـه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعـین».
نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جـارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها، خـاک قدم های زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
✍ راوی: مریم عظیمی همسر شهید
📚 "دیدار پس از غروب"
بقلم منصوره قنادیان/ نشر روایت فتح
#شهید_مهدی_نوروزی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فراجا
#شیر_سامرا
خبرگزاری کنگره۸۰۰۰ شهیداستان گیلان
https://eitaa.com/gilanshohada