eitaa logo
💜دخترونه ➬
2.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
224 فایل
من یک دختـ♕ـر هستمツ 💞(: من نه عــاشــق هستم ... ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن من خودم هستم ویک حس غریب که به صد عشق وهوس می ارزد
مشاهده در ایتا
دانلود
قشنگ بود:) · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم اصلاحسین،جنس‌غم َش فرق میکند🖤" +رفقاااا سلام؛ وقتتون بخیررر.. عزاداری هاتون قبول✨ دوسِتان‌جان.. بنابررسم ِ قدیمیمون، داریم براتون 😃🌿 آما این بار چالشمون یکمی موتافاوته! بیاید خدمتتون توضیح بدم؛ کار ِما ازین قراره که از امشب زمانی که توی هیئت ها و مساجد روضه تشریف‌می‌برید.. وقتی سیمتون وصل شد و ماراهم دعا کردید🥲 ۳٠ الی ۶٠ ثانیه از روضه یا مداحی که به دلتون نشست و به قول معروف باهاش حال کردید رو، ضبط کنید یا بصورت پادکست یا اثر [ویدیو کست / کلیپ یا حتی ضبط فیلم از خود محیط هیئت] برای ما ارسال کنید 💚 ما هم هرآخرشب یکی از آثار رو توی کانال قرار میدیم و.. تازه چالشمون ازینجا شروع میشه 😌‼️ شما کمال سعـی و تلاشتون رو میکنید که روضه‌ی موردعلاقتون حداکثر سین رو بخوره و در آخر هرکدوم از کار ها که بازدید بیشتری خورده بود به عنوان اثر برنده مسابقمون اعلام میشه ✔️ درمورد جایزه هم باید خدمتتون عرض کنم که یه هدیه فوق العاده خوب و خفن داریم که بعد از اعلام برنده بهتون میگیم 👀❤️‍🩹.. راستی رااستی ‼️ آثارتون رو به @admin_girls ارسال کنید برامون 🥰 تشکر بابت همکاریتون.. التماس دعا 🖤
mahmood-karimi-be-gholet-amal-kon(128).mp3
6.38M
به قولت عمل کن دوباره... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
enc_16593090745287926387314.mp3
3.82M
♥️ +گنبدتم مثل موهات سفیده🥺 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
< يا رادَّ ما قد فات > " اى بازگرداننده ى از دست رفته ها " · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+یه کنج از حرم بهم جا بده:🥲 دلم تنگته؛ خدا شاهده... · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
+ای باد صبا برسون سلام منو به حسین:) سلام بر حسین · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
enc_16287781378416962937460.mp3
2.26M
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره اربعین همه را باز کند💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست رو دلم بزار حسین، دلم شکسته💔 پ.ن:شما برامون فرستادید 🥺 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
:)💔🥲 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
بابا ها دختری‌اند😭💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
آقا امام حسین؟🥺💔 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
https://abzarek.ir/service-p/msg/1295507 اگر حرفی دارین:)
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
· · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
تمام عروسک هایم مال تو،رقیه را نزن. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
چایت را من شیرین میکنم پارت 1 از زمانی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی میکردیم.نه اینکه آلمانی باشیم، ایرانی بودیم، ان هم اصیل ؛ اما پدرم که سمپات سازمان مجاهدین خلق بود ، بعد از کشته شدن تنها برادرش در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) و شکست سخت سازمان، ایران برایش جهنم شد و با وجود مخالفت مادرم ، باروبندیل بست و عزم خروج از ایران کرد . آن روزها من یکساله بودم و برادرم دانیال پنج ساله. مادرم همیشه نقطه مقابل پدر قرار داشت ، اما بی صدا و جنجال. او تنها برای حفظ من و برادرم بود که تن به دوری از وطن و زندگی با پدرم داد؛ مردی که از مبارزه، تنها بدمستی و شعارهایش نصیب‌مان شد. شعارهایی که آرمان‌ها و آرزوهای دوران نوجوانی من و دانیال را تباه کرد؛ و اگر نبود، زندگی‌مان شکل دیگری میشد. پدرم با اینکه توهم توطئه داشت اما زیرک بود و پل های بازگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد . میگفت«باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و استواری ستون‌های سازمان ، خنجر از پشت بکوبم» نمیدانم واقعا به چه فکر میکرد؛ انتقام خون برادر،اعتلای اهداف سازمان و یا فقط نوعی دیوانگی محض. هرچه که بود،در بساط فکری اش چیزی از خدا پیدا نمیشد.شاید به زبان نمی‌آورد اما رنگ کردار و افکارش چیزی جز سیاهی شیطان را نشان نمی‌داد.زندگی من یکساله و دانیال پنج ساله، میدانی شد برای مبارزه خیر و شر؛ و طفلکی خیر که همیشه شکست میخورد در چهارچوب سازمان زده‌ی خانه‌مان. مادر مدام از خدا و خوبی میگفت و پدر از دغدغه های سازمان.چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد و نه رجوی و مریمش. روز ها دوید و در این هیاهو، من و برادرم دانیال، خلأ را انتخاب کردیم، بدون خدایی که فقط تماشاگر بود و سازمانی که همه چیز را به پای اهدافش گردن میزد؛ بی وزنی محض چیزی درست شبیه به برزخ. نوجوانی ما غرق شد در مهمانی،پارتی،کلوپ و خوشگذارانی؛ جدای از مادر همیشه تسبیح به دست،و پدر هر لحظه مست.شاید زیاد راضی مان نمیکرد اما خب، از هیچ بهتر بود. آن روز ها به دور از تمام حاشیه‌ها، من بودم و محبت‌های بی‌دریغ برادرم که تنها کورسوی دنیای تاریکم به حساب می‌آمد.هرچه ما بزرگتر شدیم، احساس امنیت مادر از وجود پدر، کم جان‌تر شد. تاجایی که تنها فرزند عمارت پدربزرگ، ماندن کنار فرزندان را به حضور در مراسم دفن پدرش ترجیح داد.بیچاره مادربزرگ که از درد دوری دختر و فراق همسر، به یک ماه نکشیده، عزم همجواری به شوهر کرد و رفت و مادر، تنها شمع امیدش در ایران خاموش شد. سال‌ها، بی‌خیال به دلشکستگی‌های مادر گذشت. من و دانیال رشد کرده در غربت، کلوپ‌های شبانه را به خانه و مرد «پدر» نام ساکن در این ترجیح می‌دادیم. اما انگار زندگی، سوپرایزی عظیم داشت برای ما. · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city
وَ بِكَ أَستَجيرُ مِن تُواتُرِالأَحزان پناه بر تو از حُزن های پی در پی...❤️🌱 · · · • • • • ◜♡◞ • • • • · · · ↷🖤⌜ @Girls_city