my city
خود نفرین بخش ۶ از زبان سیلور: یعنی همه قصر.... از اتاق پدرم میزنم بیرون و میرم پیش بچه ها سیلور:ما
#خودنفرین بخش پایانی
از زبان شدو:
شدو:شاسگول...اون خودتی..چطور بگم..تو برادر منی.
سونیک:...ب..برادر؟..امکان نداره...من یتیمم...پدرم..میخواست..
شدو:پدرمون میخواست تورو بکشه..میدونم..خواب هاتو دیدم..
سونیک:چطور...
شدو:تلپاتی..نمیدونم چطوری ولی...تلپاتی...
سونیک:ثابت کن.
شدو:..از اول توی یتیم خونه نبودی..با امی رز پیش یهجغد پیر زندگی میکردین...
مردمک چشماش میلرزن...باورش شده..
آروم سرشو به قفسه سینم تکیه میدم(شدو نه پری مهربون)
شدو:ببخشید...باید زودتر از اینا پیدات میکردم...و میفهمیدم زنده ای...
فکر میکردم الان پسم میزنه .
ولی به وضوح متوجه لرزش شونه هاش و فرو ریختن قطرات اشکش شدم....
📬میگم... پارت آخر خود نفرین همین بود فقط؟ یعنی با گریه سونیک تموم میشه؟ نگین که تموم شد... هق... تازه داشت احساسی میشد ولی اگه تموم شد خیلییییی قشنگ بود واقعا لذت بردم... میشه بازم ادامه اش بدین... الان سیلور چی میشه... اینا مگه به دست اگمن اسیر نشدن؟؟ ای بابا هنوز پتانسیل ادامه دادنو داره... لطفاااااا
پاسخ:عشقم صبر.
گفتم تا اخر روز قراره تیکه تیکه بزارمش کی گفته همینجا تموم شده؟
my city
#خودنفرین بخش پایانی از زبان شدو: شدو:شاسگول...اون خودتی..چطور بگم..تو برادر منی. سونیک:...ب..براد
حسرت داشت...درست مثل من..حسرت داشتن خانواده...
اگه از اینجا زنده بریم بیرون....همه چیز رو جبران میکنم...
به نوازش خار هاش ادامه دادم ...
؟:اوه اوه فکر نمیکردم ماه آبی قاتل بی رحممون دل داشته باشه؟!جالب شد
سونیک:خفه شو اسکروج فکر کردی با همکاری با اگمن چی گیرت میاد؟
اسکروج در زندان رو باز میکنه...چندتا ربات میان داخل و سونیک رو ازم میگیرن..
سونیک حتی توان راه رفتن روهم نداره و به زور خودش رو نیم خیز نگه داشته...
اسکروج سه لگد نصار پهلوی زخمیش میکنه
شدو:چیکارش داری دیونه؟!
اسکروج:نگران نباش.حرفاتونو شنیدنم..با برادرت کار خاصی ندارم.فقط یه سری خورده حساب هست که باید تسویه بشه😈
اخ ...اصلا حواسم به اینکه سلول ها شنود دارن نبود...
اسکروج سونیک رو یه بند کتک میزنه...من هم از پشت میله ها فقط میتونستم فریاد بزنم و تهدید های تو خالی بکنم...
بعد از چند دقیقه...که دیگه جای سالمی روی بدنم سونیک نموند ولمون کرد..منم بی تفاوت به تصویری که ازم قراره ببینه به سمت سونیک میرم...
هوشیاره..اما کاش هوشیار نبود...حداقل درد نمیکشید...(مشکلیه که خودمم دارم)
برای خودم هم بعد از اونهمه تقلا جونی نمونده...برای همین کشون کشون میکشمش سمت دیوار...
فکر میکنم هردومون به یه استراحت نیاز داشته باشیم..چشمام رو میبندم و دوتایی به خواب عمیقی فرو میریم
از زبان سیلور:(پایگاه اگمن)
پوفففف از وقتی از هم جدا شدیم..تا الان هیچکدوم اعلام نکردن که اتاقو پیدا کردن..
هعب چقدر این راهرو ها پیچ در پیچه
؟:هوی😡 باز میخواید باهاش چیکار کنید.؟
این..صدای شدوعه!! به سمتی که صدارو. شنیده بودم میدوم..میرسم به یه سلول...خونی...
شدو:میگممم ولش کنیددد
؟:عااااا(کلا صدای فریاد از درد)
سیلور:..سونیکک
با قدرتم در سلول رو میشکنم تا خواستم سونیک رو از اون دستگاه بکشم بیرون...
اگمن:منتظرت بودم.
میفتم توی تله...دستو پاهام به دیوار یه سلول متحرک زنجیر میشه...
اگمن میاد جلو و چونمو میگیره.
اگمن:میدونی اگه هدفم نابودی مافیای سرخ بود الان خوشحال میشدم...اما نیست....اما به عنوان تشکر بابت لطفی که به عنوان طعمه بهم کردی.میزارم زجر کشیدنشو امشب کامل ببینی.
احمقا بیاید اینم ببرید پیش دوستاش.