#داستان_راستان
✨منع شرابخواره✨
به دستور منصور، صندوق بيت المال را باز كرده بودند، و به هركس زا آن چيزي ميدادند.
شقراني، يكي از كساني بود كه براي دريافت سهمي از بيت المال آمده بود، ولي چون كسي او را نمي شناخت، وسيله اي پيدا نميكرد تا سهمي براي خود بگيرد. شقراني را به اعتبار اينكه يكي از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد كرده بود، و قهرا شقراني هم آزادي
را از او به ارث ميبرد، مولي رسول الله ميگفتند يعني آزاد شده رسول خدا. و اين به نوبه خود افتخار و انتسابي براي شقراني محسوب ميشد. و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت ميدانست در اين بين كه چشمهاي شقراني نگران آشنا و وسيله اي بود تا سهمي براي خودش از بيت المال بگيرد، امام ( صادق ع)را ديد، رفت جلو و حاجت خويش را گفت.
امام رفت و طولي نكشيد كه سهمي براي شقراني گرفته و با خود آورد. همينكه آن را به دست شقراني داد، بالحني ملاطفت آميز اين جمله را به وي
گفت : كار خوب از هر كسي خوب است، ولي از تو به واسطه انتسابي كه با ما داري، و تو را وابسته به خاندان رسالت ميدانند، خوبتر و زيباتر است. و كار بد از هركس بد است، ولي از تو به خاطر همين انتساب زشتتر و قبيحتر است
. امام صادق اين جمله را فرمود و گذشت.
شقراني با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او، يعني شرابخواري او، آگاه است. و از اينكه امام با اينكه ميدانست او شرابخوار است، به او محبت كرد، و در ضمن محبت، او را متوجه عيبش نمود، خيلي پيشوجدان خويش شرمسار گشت و خود را ملامت كرد(1)
پاورقي:
. 1 الانوار البهيه محدث قمي، صفحه 76 ،به نقل از ربيع الابرار زمخشري.
📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨جوان آشفته حال✨
نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند.هوا يد گر روشن شده بود و افراد كاملاً تمیز داده می شدند. در این بین چشم رسول اكرم به جواني افتاد كه حالش غير عادي به نظر ميرسيد. سرش آزاد روي تنش نمي ايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت ميكرد نگاهي به چهره جوان كرد، ديد رنگش زرد شده، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته،
اندامش باريك و لاغر شده است. از او پرسيد:
- در چه حالي؟
- در حال يقينم يا رسول الله.
- هر يقيني آثاري دارد كه حقيقت آن را نشان ميدهد، علامت و اثر يقين تو چيست؟
- يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگي به پايان ميرسانم. ديگر از تمام دنيا و ما فيها روگردانده و به آن سوي ديگر رو كرده ام. مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب، و همچنين
حشر جميع خلائق را ميبينم. مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده ميكنم. مثل اين است كه صداي لهيب آتش جهنم همين الان درگوشم طنين انداخته است.
رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود:
اين بنده اي است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است بعد رو به آن جوان كرد و فرمود : اين حالت نيكو را براي خود نگهدار. جوان عرض كرد : يا رسول الله، دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد.
رسول اكرم دعا كرد. طولي نكشيد كه جهادي پيش آمد، و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمين نفري كه در آن جنگ شهيد شد،همان جوان بود.(1)
پاورقي:
. 1 كافي، جلد :2 باب حقيقه الايمان و اليقين ، صفحه 53
📚🌸📚🌸📚🌸📚🌸📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨كارگر و آفتاب✨
امام صادق(ع) جامه زبر كارگري برتن، و بيل در دست داشت، و در بوستان خويش سرگرم بود. چنان فعاليت كرده بود كه سرا پايش را عرق گرفته بود.
در اين حال، ابوعمر و شيباني وارد شد، و امام را در آن تعب و رنج مشاهده كرد. پيش خود گفت، شايد علت اينكه امام شخصا بيل به دست گرفته و متصدي اين كار شده اين است كه كسي ديگر نبوده، و از روي ناچاري خودش دست به كار شده، جلو آمد و عرض كرد :
اين بيل را به من بدهيد، من انجام ميدهم.
امام فرمود : نه، من اساسا دوست دارم كه مردبراي تحصيل روزي رنج بكشد و آفتاب بخورد(1)
پاورقي:
1 اني احب ان يتأذي الرجل بحر الشمس في طلب المعيشة». بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه.
120
📚🌼📚🌼📚🌼📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨آخرين سخن✨
تا چشم ام حميده، مادر امام كاظم ع ، به ابوبصير - كه براي تسليت گفتن به او به
مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود - افتاد اشكهايش جاري شد. ابوبصيرنيز لختي گريست. همين كه گريه امحميده ايستاد به ابوبصير گفت : تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودي، قضيه عجيبي اتفاق افتاد.
ابوبصير پرسيد : چه قضيهاي؟ گفت : لحظات آخر زندگي امام بود، امام دقايق آخر عمر خود را طي ميكرد. پلكها روي هم افتاده بود.
ناگهان امام پلكها را از روي هم برداشت، و فرمود : همين الان جميع افراد
خويشاوندان مرا حاضر كنيد . مطلب عجيبي بود. دراين وقت امام همچون دستوري داده بود. ما هم همت كرديم و همه را جمع كرديم. كسي ازخويشان و نزديكان امام باقي نماند كه آنجا حاضر نشده باشد. همه منتظر و آماده كه امام
در اين لحظه حساس، ميخواهد چه بكند و چه بگويد؟.
امام، همينكه همه را حاضر ديد، جمعيت را مخاطب قرار داده فرمود:
شفاعت ما هرگز نصيب كساني كه نماز را سبك ميشمارند نخواهد شد(1)
پاورقي:
. 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 105
📚🌺📚🌺📚🌺📚🌺📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨خواهش مسيح✨
عيسي - عليه السلام - به حواريين گفت : من خواهش و حاجتي دارم، اگر قول ميدهيد آن را بر آوريد بگويم . حواريين گفتند : هر چه امر كني اطاعت ميكنيم.
عيسي از جا حركت كرد و پاهاي يكايك آنها را شست. حواريين در خود احساس ناراحتي ميكردند، ولي چون قول داده بودند خواهش عيسي را بپذيرند، تسليم شدند. و عيسي پاي همه را شست. همينكه كار به انجام رسيد، حواريين گفتند : تو معلم ما هستي، شايسته اين
بود كه ما پاي تو را ميشستيم نه تو پاي ما را.
عيسي فرمود : اين كار را كردم براي اينكه به شما بفهمانم كه از همه مردم سزاوارتر به اينكه خدمت مردم را به عهده بگيرد عالم است. اين كار را كردم تا تواضع كرده باشم، و شما درس تواضع را فرا گيريد، و بعد از من كه عهده دار تعليم و ارشاد مردم ميشويد، راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهيد . اساسا حكمت در زمينه تواضع رشد ميكند نه در زمينه تكبر، همان گونه كه گياه در زمين نرم دشت ميرويد نه در زمين سخت كوهستان (1)
پاورقي:
. 1 وسائل، جلد 2 صفحه 457
📚🌾📚🌾📚🌾📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨جمع هيزم از صحرا✨
رسول اكرم - صلي االله عليه و آله - دريكي از مسافرتها با اصحابش در سرزميني خالي و بي علف فرود آمدند، به هيزم و آتش احتياج داشتند، فرمود : هيزم جمع كنيد عرض كردند : يا
رسول الله ببينيد، اين سرزمين چقدر خالي است، هيز ميديده نميشود فرمود : در عين حال هركس هراندازه ميتواند جمع كند . اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بروي زمين نگاه ميكردند و اگر شاخه كوچكي ميديدند برميداشتند. هركس هراندازه توانست ذره ذره
جمع كرد و با خود آورد. همينكه همه افراد هر چه جمع كرده بودند روي هم ريختند،مقدار زيادي هيزم جمع شد.در اين وقت رسول اكرم فرمود : گناهان كوچك هم مثل همين هيزمهاي كوچك است،ابتدا به نظر نمي آيد، ولي هر چيزي جوينده و تعقيب كننده اي دارد، همان طور كه شماجستيد و تعقيب كرديد اين قدر هيزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا ميشود، و يك روز ميبينيد از همان گناهان خرد كه به چشم نميآمد، انبوه عظيمي جمع شده است(1)
پاورقي:
. 1 وسائل، جلد 2 ، صفحه. 4
📚💐📚💐📚💐📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨شراب در سفره✨
منصور دوانيقي، هر چندي يكبار، به بهانههاي مختلف امام صادق را از مدينه به عراق ميطلبيد، و تحت نظر قرار ميداد. گاهي مدت زيادي امام را از بازگشت به حجاز مانع ميشد. در يكي از اين اوقات، كه امام در عراق بود. يكي از سران سپاه منصور پسر خود راختنه كرد، عده زيادي را دعوت كرد و وليمه مفصلي داد. اعيان و اشراف و رجال همه حاضر بودند.
از جمله كساني كه در آن وليمه دعوت شده بودند، امام صادق بود. سفره حاضر شد و مدعوين سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. در اين بين، يكي از مدعوين آب خواست. به بهانه آب قدحي از شراب به دستش دادند .
قدح كه به دست او داده شد، فورا امام صادق نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و بيرون رفت.
خواستند امام را مجددا برگردانند، برنگشت.
فرمود رسول خدا فرموده است : هركس بر سر سفره اي بنشيند كه در آنجا شراب است لعنت خدا بر او است(1)
پاورقي:
. 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 115
📚👌📚👌📚👌📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨استماع قرآن✨
ابن مسعود يكي از نويسندگان وحي بود، يعني از كساني بود كه هر چه از قرآن نازل ميشد، مرتب مينوشت و ضبط ميكرد و چيزي فروگذار نميكرد.
يك روز، رسول اكرم به او فرمود : مقداري قرآن بخوان تا من گوش كنم.
ابن مسعود مصحف خويش را گشود، سوره مباركه نساء آمد، او ميخواند و رسول اكرم با دقت و توجه گوش ميكرد، تارسيد به آيه 41 :
«فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا »
يعني چگونه باشد آن وقت كه از هر امتي گواهي بياوريم، و تو را براي اين امت گواه بياوريم.
همين كه ابن مسعود اين آيه را قرائت كرد، چشمهاي رسول اكرم پراز اشك شد و فرمود : ديگر كافي است(1)
پاورقي:
. 1 كحل البصر، محدث قمي
📚◾️📚◾️📚◾️📚◾️📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨سخنور✨
دموستنس، خطيب و سياستمدار معروف يونان قديم، كه با ارسطو در يك سال متولد و در يك سال در گذشته اند، از آغاز رشد و تميز و سالهاي نزديك بلوغ براي ايراد سخنراني آماده ميشد، ولي نه براي آنكه واعظ و معلم اخلاق خوبي باشد، و نه براي آنكه بتواند در مجامع مهم و سخنرانيهاي سياسي و اجتماعي نطق ايراد كند، و نه براي آنكه در محاكم
قضايي وكيل مدافع خوبي باشد، بلكه فقط به خاطر اينكه عليه كساني كه وصي پدرش و سرپرست خودش در كودكي بودند، و ثروت هنگفتي كه از پدرش به ارث مانده بود خورده بودند، در محكمه اقامه دعوي كند مدتي مشغول اين كار بود. از مال پدر چيزي به دستش نيامد، اما در سخنوري ورزيده شد،
و بر آن شد كه در مجامع عمومي سخن براند. در آغاز امر چندان سخنوري او مورد پسند واقع نشد، عيبهايي در سخنرانيش چه از جنبه هاي طبيعي مربوط به آواز و لهجه و كوتاه و
بلندي نفس، و هچ از جنبه هاي فني مربوط به انشاء و تعبير ديده ميشد ولي به كمك تشويق و ترغيب دوستان و با همت بلند و مجاهدت عظيم، همه آن معايب را از بين برد.
خانه اي زير زميني براي خود مهيا ساخت و تنها در آنجا مشغول تمرين خطابه شد. براي اصلاح لهجه خود ريگ در دهان مي گرفت و به آواز بلند شعر ميخواند. براي اين كه نفسش قوت بگيرد رو به بالا ميدويد، يا منظومههاي طولاني را يك نفس ميخواند. در برابر آئينه سخن ميگفت، تا قيافه خود را در آئينه ببيند و ژستها و اطوار خود را اصلاح كند. آن قدر به تمرين و ممارست ادامه داد تا يكي از بزرگترين سخنوران جهان گشت(1)
پاورقي:
. 1 آيين سخنوري، تأليف مرحوم محمد علي فروغي، جلد 2 ، صفحه 5 و 6
📚👌📚👌📚👌📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨مرد ناشناس✨
زن بيچاره، مشك آب را به دوش كشيده بود، و نفس نفس زنان به سوي خانهاش ميرفت.
مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد. كودكان خردسال زن، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان به خانه آمد، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : خوب معلوم است كه مردي نداري كه خودت آبكشي ميكني، چطور شده كه بيكس ماندهاي؟
- شوهرم سرباز بود. علي بن ابيطالب او را به يكياز مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد. اكنون منم و چند طفل خردسال.
مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد. سر را به زير انداخت و خداحافظي كرد و رفت، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچه هايش بيرون نميرفت. شب را نتوانست راحت بخوابد.
صبح زود زنبيلي، برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد خرما، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزي رفت و در زد .
كيستي؟
- همان بنده خداي ديروزي هستم كه، مشك آب را آوردم، حالا مقداري ذا براي بچه ها آورده ام.
- خدا از تو راضي شود، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش كم كند.
در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : دلم ميخواهد وابي كرده باشم، اگراجازه بدهي، خمير كردن و پختن نان، يا نگهداري طفال را من به عهده بگيرم.
- بسيار خوب، ولي من بهتر ميتوانم خمير كنم ونان بپزم، تو بچهها ا نگاه دار، تا من از پختن نان فارغ شوم.
زن رفت دنبال خمير كردن. مرد ناشناس فورا مقداري گوشت، كه خود ورده بود، كباب كرد و با خرما، بادست خود به بچه ها خورانيد. به دهان هر كدام كه لقمه اي ميگذاشت :
ميگفت : فرزندم! علي بن ابيطالب را حلال كن، اگر در كار شما كوتاهي کرده است.
خمير آماده شد. زن صدا زد : بنده خدا همان تنور را آتش كن.
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد. شعله هاي آتش زبانه كشيد، چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود ميگفت : حرارت آتش را بچش، ين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي ميكند . در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد، و مرد ناشناس ا شناخت. به زن صاحب خانه گفت : واي به حالت، اين مرد را كه
مك گرفتهاي نميشناسي؟! اين اميرالمؤمنين علي بنابيطالب است.
زن بيچاره جلو آمد و گفت : اي هزار خجلت و شرمساري از براي من، نه از تو معذرت ميخواهم.
- نه، من از تو معذرت ميخواهم، كه در كار تو كوتاهي كردم (1)
پاورقي:
. 1 بحار الانوار، جلد 7 ، باب 103 ،صفحه 597
📚🌸📚🌸📚🌸📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
ادمین نوشت✍
#راهنمای_مطالب_کانال😊
سلام عزیزان همراه🙋♂
برای دسترسی آسان به مطالب ثابت و برخی متغیر کانال،میانبرها را استفاده کنید😊👇
#استاد_عظیمی
#تفسیر_کلام_وحی
#تلاوت_قرآن
#نکات_تفسیری(سوره نساء)
#حکیمانه
#سلام_امام_زمانم
#حدیث_بندگی
#طنز
#حرف_دل
#شهید
#طنز_جبهه
#کلیپ_تصویری
#منزلگاه
#اسماء_الله
#حال_خوب
#احکام
#استاد_شجاعی
#دعای_فرج
#امانتهای_زندگی_من
#گلهای_کوچک_خانه
#موانع_استجابت_دعا
#شرح_زیارت_عاشورا
#سلوک_در_مکتب_روضه
#حساب_کتاب
#بشارتهای_اربعین
#باهم_بسازیم
#تم
#تربیت_جنسی
#کارگاه_خویشتن_داری
#یه_لقمه_خنده
#نوشتار_تربیتی
#سردار
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا
📚رمان
#بی_تو_هرگز(رمان)
#تنها_میان_داعش(رمان)
#شهید_محسن_حججی(رمان)
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#نخل_سوخته
#اینک_شوکران
#نیمه_پنهان_ماه
#دمشق_شهر_عشق
#شهید_ایوب_بلندی
📚کتاب👇
#نهج_البلاغه
#طرح_کلی_آقا
#مفاتیح_الحیات
#داستان_راستان
#ترگل
#ازچیزی_نمیترسیدم
#تفسیرمجادله
#مربعهای_قرمز
#تن_تن_وسندباد
#نرگس
#قدرت_وشکوه_زن
#گردانقاطرچیها
#پرواز_بابال_شکسته
#راز_درخت_کاج
#یک_آیه_یک_قصه
#هفت_شهرعشق
#مطلع_عشق
#خون_دلی_که_لعل_شد
سلسله مباحث #تربیت
#شخصیت
#سلام_بر_ابراهیم
#فریاد_مهتاب
#صعود_چهل_ساله
#آخرین_عروس
#تا_خدا_راهی_نیست
#ضیافت_بلا
#سلام_بر_ابراهیم۲
#ناگفتههایی_از_عاشورا
#ققنوس_فاتح
#من_زندهام
#کتاب_مفید
کانال گفتمان😊
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰
@gofteman245
ادمین نوشت✍
#راهنمای_مطالب_کانال😊
سلام عزیزان همراه🙋♂
برای دسترسی آسان به مطالب ثابت و برخی متغیر کانال،میانبرها را استفاده کنید😊👇
#استاد_عظیمی
#تفسیر_کلام_وحی
#تلاوت_قرآن
#نکات_تفسیری(سوره نساء)
#حکیمانه
#سلام_امام_زمانم
#حدیث_بندگی
#طنز
#حرف_دل
#شهید
#طنز_جبهه
#کلیپ_تصویری
#منزلگاه
#اسماء_الله
#حال_خوب
#احکام
#استاد_شجاعی
#دعای_فرج
#امانتهای_زندگی_من
#گلهای_کوچک_خانه
#موانع_استجابت_دعا
#شرح_زیارت_عاشورا
#سلوک_در_مکتب_روضه
#حساب_کتاب
#بشارتهای_اربعین
#باهم_بسازیم
#تم
#تربیت_جنسی
#کارگاه_خویشتن_داری
#یه_لقمه_خنده
#نوشتار_تربیتی
#سردار
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا
📚رمان
#بی_تو_هرگز(رمان)
#تنها_میان_داعش(رمان)
#شهید_محسن_حججی(رمان)
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#نخل_سوخته
#اینک_شوکران
#نیمه_پنهان_ماه
#دمشق_شهر_عشق
#شهید_ایوب_بلندی
📚کتاب👇
#نهج_البلاغه
#طرح_کلی_آقا
#مفاتیح_الحیات
#داستان_راستان
#ترگل
#ازچیزی_نمیترسیدم
#تفسیرمجادله
#مربعهای_قرمز
#تن_تن_وسندباد
#نرگس
#قدرت_وشکوه_زن
#گردانقاطرچیها
#پرواز_بابال_شکسته
#راز_درخت_کاج
#یک_آیه_یک_قصه
#هفت_شهرعشق
#مطلع_عشق
#خون_دلی_که_لعل_شد
سلسله مباحث #تربیت
#شخصیت
#سلام_بر_ابراهیم
#فریاد_مهتاب
#صعود_چهل_ساله
#آخرین_عروس
#تا_خدا_راهی_نیست
#ضیافت_بلا
#سلام_بر_ابراهیم۲
#ناگفتههایی_از_عاشورا
#ققنوس_فاتح
#من_زندهام
#حکمتهاواندرزها
#مستند_صوتی_شنود
#کتاب_مفید
کانال گفتمان😊
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰
@gofteman245