eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
88 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
376 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سفره خليفه✨ شريك بن عبداالله نخعي - از فقهاي معروف قرن دوم هجري - به علم و تقوي معروف بود. مهدي بن منصور خليفه عباسي علاقه فراوان داشت كه منصب قضا را به او واگذار كند،ولي شريك بن عبداالله، براي آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نميرفت. نيز خليفه علاقه مند بود كه شريك را معلم خصوصي فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد، شريك اين كار را نيز قبول نميكرد و به همان زندگي آزاد و فقيرانه اي كه داشت قانع بود. روزي خليفه او را طلبيد و به او گفت : بايد امروز يكي از اين سه كار را قبول كني، يا عهده دار منصب قضا بشوي، يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كني، يا آنكه همين امروز نهار با ما باشي و برسر سفره ما بنشيني شريك با خود فكري كرد و گفت، حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از اين سه كار،سومي بر من آسانتر است. خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براي شريك تهيه كن. غذاهاي رنگا رنگ از مغز استخوان آميخته به نبات و عسل تهيه كردند و سر سفره آوردند. شريك كه تا آن وقت همچو غذايي نخورده و نديده بود، با اشتهاي كامل خورد.، خوانسالارآهسته بيخ گوش خليفه گفت : بخدا قسم كه ديگر ا ين مرد روي رستگاري نخواهد ديد. طولي نكشيد كه ديدند شريك هم عهده دار تعليم فرزندان خليفه شده و هم منصب قضا را قبول كرده و برايش از بيت المال مقرري نيز معين شد. روزي بامتصدي پرداخت حقوق حرفش شد،متصدي به او گفت : تو كه گندم به ما نفروختهاي كه اين قدر سماجت ميكني؟ شريك گفت : چيزي از گندم بهتر به شما فروخته ام، من دين خود را فروخته ام (1) پاورقي: . 1 مروج الذهب مسعودي، جلد 2 ، حالات مهدي عباسي. 📚📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨شكايت همسايه✨ شخصي آمد حضور رسول اكرم، و از همسايهاش شكايت كرد، كه، مرا اذيت ميكند و از من سلب آسايش كرده. رسول اكرم فرمود : تحمل كن و سر و صدا عليه همسايهات راه نينداز، بلكه روش خود راتغيير دهد. بعد از چندي دو مرتبه آمد و شكايت كرد. اين دفعه نيز رسول اكرم فرمود : تحمل كن. براي سومين بار آمد و گفت : يا رسول االله اين همسايه من، دست از روش خويش بر نميدارد، و همان طور موجبات ناراحتي من و خانواده ام را فراهم ميسازد.اين دفعه رسول اكرم به او فرمود : روز جمعه كه رسيد، برو اسباب و اثاث خودت را بيرون بياور، و سر راه مردم كه ميآيند و ميروند و ميبينند بگذار، مردم از تو خواهند پرسيد كه چرا اثاثت اينجا ريخته است؟ بگو از دست همسايه بد، و شكايت او را به همه مردم بگو. شاكي همين كار را كرد. همسايه موذي كه خيال ميكرد، پيغمبر براي هميشه دستور تحمل و بردباري ميدهد، نميدانست آنجا كه پاي دفع ظلم و دفاع از حقوق به ميان بيايد،اسلام حيثيت و احترامي براي متجاوز قائل نيست. لهذا همينكه از موضوع اطلاع يافت، به التماس افتاد و خواهش كرد كه آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل. و در همان وقت متعهد شد كه ديگر به هيچ نحو موجبات آزار همسايه خود را فراهم نسازد(1) پاورقي: . 1 اصول كافي، جلد 2 ، باب حق الجوار ، صفحه. 668 📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨درخت خرما✨ سمره بن جندب، يك اصله درخت خرما در باغ يكي از انصار داشت. خانه مسكوني مرد انصاري كه زن و بچه اش در آن جا به سر ميبردند، همان دم در باغ بود. سمره گاهي مي آمد و از نخله خود خبر ميگرفت، يا از آن خرما ميچيد. و البته طبق قانون اسلام، حق داشت كه در آن خانه رفت و آمد نمايد، و به درخت خود رسيدگي كند. سمره هر وقت كه ميخواست برود از درخت خود خبر بگيرد، بياعتنا و سرزده داخل خانه ميشد و ضمنا چشم چراني ميكرد. صاحبخانه از او خواهش كرد كه هر وقت ميخواهد داخل شود، سرزده وارد نشود. او قبول نكرد. ناچار صاحبخانه به رسول اكرم شكايت كرد و گفت : اين مرد سرزده داخل خانه من ميشود، شما به او بگوييد، بدون اطلاع و سرزده وارد نشود، تا خانواده من قبلا مطلع باشند و خود را از چشم چراني او حفظ كنند. رسول اكرم، سمره را خواست و به او فرمود : فلاني از تو شكايت دارد، ميگويد تو بدون اطلاع وارد خانه او ميشوي، و قهرا خانواده او را در حالي ميبيني كه او دوست ندارد. بعد از اين اجازه بگير، و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو سمره تمكين نكرد. فرمود : پس درخت را بفروش سمره حاضر نشد. رسول اكرم قيمت را بالا برد باز هم حاضر نشد. بالاتر برد باز هم حاضر نشد. فرمود : اگر اين كار را بكني، در بهشت براي تو درختي خواهد بود . باز هم تسليم نشد. پاها را به يك كفش كرده بود كه نه از درخت خودم صرف نظر ميكنم، و نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگيرم.در اين وقت رسول اكرم فرمود : تو مردي زيان رسان و سختگيري، و در دين اسلام زيان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد (1)بعد رو كرد به مرد انصاري و فرمود : برو درخت خرما را از زمين در آور و بينداز جلو سمره. رفتند و اين كار را كردند. آنگاه رسول اكرم به سمره فرمود : حالا برو درختت را، هر جا كه دلت ميخواهد بكار(2 ) پاورقي: . 1 انك رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار. . 2 وسائل، جلد 3 ، كتاب الشفعة باب عدم جواز الاضرار بالمسلم، صفحه 329 ،حديث 1 و 3 و. 4 📚📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨در خانه ام سلمه✨ آن شب را، رسول اكرم در خانه امسلمه بود. نيمه هاي شب بود كه ام سلمه بيدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم در بستر نيست. نگران شد كه چه پيش آمده؟ حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقيق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت. ديد كه رسول اكرم در گوشهاي تاريك ايستاده، دست به آسمان بلند كرده اشك ميريزد و ميگويد: خدايا چيزهاي خوبي كه به من دادهاي از من نگير، خدايا مرا مورد شماتت دشمنان وحاسدان قرار نده، خدايا مرا به سوي بديهايي كه مرا از آنها نجات دادهاي برنگردان، خدايا مرا هيچگاه به اندازه يك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار. شنيدن اين جمله ها با آن حالت، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت، رفت در گوشه اي نشست و شروع كرد به گريستن. گريه ام سلمه به قدري شديد شد كه رسول اكرم آمد و از او پرسيد: چرا گريه ميكني؟ - چرا گريه نكنم؟! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داري، اين چنين از خداوند ترساني. از او ميخواهي كه تو را به خودت يك لحظه وانگذارد، پس واي به حال مثل من. - اي ام سلمه! چطور ميتوانم نگران نباشم و خاطر جمع باشم، يونس پيغمبر يك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد(1) پاورقي: . 1 بحار، جلد 6 ، باب مكارم اخلاقه و سيره و سننه. 📚📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨بند كفش✨ امام صادق علیه السلام با بعضي از اصحاب براي تسليت به خانه يكي از خويشاوندان ميرفتند، در بين راه بند كفش امام صادق(ع) پاره شد، به طوري كه كفش به پا بند نميشد. امام كفش را به دست گرفت و پاي برهنه به راه افتاد. ابن ابي يعفور - كه از بزرگان صحابه آن حضرت بود - فورا كفش خويش را از پا درآورد،بند كفش را باز، و دست خود را دراز كرد به طرف امام، تا آن بند را بدهد به امام كه امام با كفش برود و خودش با پاي برهنه راه را طي كند. امام با حالت خشمناك، روي خويش را از عبداالله برگرداند، و به هيچ وجه حاضر نشد آن را بپذيرد و فرمود: اگر يك سختي براي كسي پيش آيد، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختي اولي است. معنا ندارد كه حادثه اي براي يك نفر پيش بيايد و ديگري متحمل رنج بشود.(1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 117 📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨بزنطي✨ احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي، كه خود از علما و دانشمندان عصر خويش بود، بالاخره بعد از مراسله هاي زيادي كه بين او و امام رضا(ع) رد و بدل شد، و سؤالاتي كه كرد وجوابهايي كه شنيد، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزي به امام گفت : من ميل دارم درمواقعي كه مانعي در كار نيست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالي توليد نميكند، شخصا به خانه شما بيايم و حضورا استفاده كنم. يك روز، آخر وقت، امام رضا(ع) مركب شخصي خود را فرستاد، و بزنطي را پيش خود خواند. آن شب تا نيمه هاي شب به سؤال و جوابهاي علمي گذشت. مرتبا بزنطي مشكلات خويش را ميپرسيد و امام جواب ميداد. بزنطي از اين موقعيت كه نصيبش شده بود به خود ميباليد، و از خوشحالي در پوست نميگنجيد. شب گذشت و موقع خواب شد. امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود : همان بستر شخصي مرا كه خودم در آن ميخوابم بياور، براي بزنطي بگستران تا استراحت كند. اين اظهار محبت، بيش از اندازه در بزنطي مؤثر افتاد. مرغ خيالش به پرواز در آمد. در دل باخود ميگفت، الان در دنيا كسي از من سعادتمندتر و خوشبختر نيست. اين منم كه امام مركب شخصي خود را برايم فرستاد، و با آن مرا به منزل خود آورد. اين منم كه امام نيمي از شب را تنها با من نشست، و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه همه اينها اين منم كه چون موقع خوابم رسيد، امام دستور داد كه بستر شخصي او را براي من بگسترانند. پس چه كسي در دنيا از من سعادتمندتر و خوشبختتر خواهد بود؟ بزنطي سرگرم اين خيالات خوش بود، و دنيا و مافيها را زير پاي خودش ميديد، ناگهان امام رضا(ع) در حالي كه دستها را به زمين عمود كرده بود، و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله يا احمد ، بزنطي را مخاطب قرار داد و رشته خيالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود: هرگز آنچه را كه امشب براي تو پيش آمد، مايه فخر و مباهات خويش برديگران قرار نده، زيرا صعصعة بن صوحان، كه از اكابر ياران علي بن ابيطالب - عليه السلام - بود، مريض شد. علي به عيادت او رفت و بسيار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خويش را از روي مهرباني بر پيشاني صعصعه گذاشت، ولي همينكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود : اين امور را هرگز مايه فخر و مباهات خود قرار نده، اينها دليل بر چيزي از براي تو نميشود. من تمام اينها را به خاطر تكليف و وظيفهاي كه متوجه من است انجام دادم، و هرگز نبايد كسي اين گونه امور رادليل بر كمالي براي خود فرض كند.(1) پاورقي: . 1 بحار، جلد 12 ،صفحه 14 📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨خواب وحشتناك✨ خوابي كه ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبيرهاي وحشتناكي به نظرش ميرسيد. هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت : خوابي ديده ام. خواب ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين، يا يك آدم چوبين، بر يك اسب چوبين سوار است، و شمشيري در دست دارد، و آن شمشير را در فضا حركت ميدهد. من از مشاهده آن بي نهايت به وحشت افتادم، و اكنون ميخواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد. امام : حتما يك شخص معيني است كه مالي دارد، تو در اين فكري كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش بربايي. از خدايي كه تو را آفريده و تو را ميميراند، بترس و از تصميم خويش منصرف شو. - حقا كه عالم حقيقي تو هستي، و علم را از معدن آن به دست آورده اي. اعتراف ميكنم كه همچو فكري در سر من بود، يكي از همسايگانم مزرعه اي دارد، و چون احتياج به پول پيدا كرده ميخواهد بفروشد، و فعلا غير از من مشتري ديگري ندارد. من اين روزهاهمه اش در اين فكرم كه از احتياج او استفاده كنم، و با پول اندكي آن مزرعه را از چنگش بيرون بياورم (1) پاورقي: . 1 وسايل، جلد 2 ، صفحه 58 📚📚📚📚📚📚📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨ در ظله بني ساعده✨ شب بود و هوا باراني و مرطوب. امام صادق تنها و بيخبر از همه كسان خويش، از تاريكي شب و خلوت كوچه استفاده كرده، از خانه بيرون آمد و به طرف ظله بني ساعده روانه شد. از قضا معلي بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك امام بود، و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود، متوجه بيرون شدن امام از خانه شد. پيش خود گفت، امام را در اين تاريكي تنها نگذارم. با چند قدم فاصله كه فقط شبح امام را درآن تاريكي ميديد، آهسته به دنبال امام روان شد. همين طور كه آهسته به دنبال امام ميرفت، ناگهان متوجه شد، مثل اينكه چيزي از دوش امام به زمين افتاد و روي زمين ريخت، و آهسته صداي امام را شنيد كه فرمود : خدايا اين را به ما برگردان. در اين وقت معلي جلو رفت و سلام كرد. امام از صداي معلي او را شناخت و فرمود: تو معلي هستي؟ - بلي معلي هستم. بعد از آنكه جواب امام را داد، دقت كرد ببيند كه چه چيز بود كه به زمين افتاد، ديد مقداري نان در روي زمين ريخته است. امام:اينها را از روي زمين جمع كن و به من بده . معلي تدريجا نانها را از روي زمين جمع كرد و به دست امام داد. انبان بزرگي از نان بود كه يكنفر به سختي ميتوانست آن را به دوش بكشد . معلي : اجازه بده اين را من به دوش بگيرم. امام : خير، لازم نيست، خودم به اين كار از تو سزاوارترم . امام نانها را به دوش كشيد و دو نفري راه افتادند، تا به ظله بني ساعده رسيدند. آنجا مجمع فقراء و ضعفابود. كساني كه از خود خانه و ماوائي نداشتند، در آنجا به سر ميبردند. همه خواب بودند ويك نفر هم بيدار نبود. امام نانها را، يكي يكي و دو تا دو تا، در زير جامه فرد فرد گذاشت،واحدي را فروگذار نكرد، و عازم برگشتن شد. معلي : اينها كه تو در اين دل شب برايشان نان آوردي شيعه اند و معتقد به امامت هستند؟ - نه، اينها معتقد به امامت نيستند، اگر معتقد به امامت بودند نمك هم ميآوردم (1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 11 ،چاپ كمپاني، صفحه 110 ،وسائل، جلد 2 ، چاپ امير بهادر، صفحه 49 📚🌸📚🌸📚🌸📚🌸 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨سلام يهود✨ عايشه همسر رسول اكرم، در حضور رسول اكرم، نشسته بود كه مردي يهودي وارد شد. هنگام ورود به جاي سلام عليكم گفت : السام عليكم يعني مرگ بر شما. طولي نكشيد كه يكي ديگر وارد شد، او هم به جاي سلام گفت السام عليكم. معلوم بود كه تصادف نيست،نقشه اي است كه با زبان، رسول اكرم را آزار دهند. عايشه سخت خشمناك شد و فرياد بر آورد كه : مرگ بر خود شما و.... رسول اكرم فرمود : اي عايشه، ناسزا مگو، ناسزا اگر مجسم گردد بدترين و زشتترين صورتها را دارد. نرمي و ملايمت و بردباري روي هر چه گذاشته شود، آنرا زيبا ميكند و زینت می دهد و از روي هر چيزي برداشته شود از قشنگ و زيبايي آن می كاهد. چرا عصبی و خشمگين شد؟ عايشه «: مگر نمی بيني ي يا رسول االله كه آنها با كمال وقاحت و بي شرمي به جاي سلام چه می گويند؟» -چرا، من هم در جواب گفتم « : عليكم» (بر خود شما) همين قدر كافی بود.(1) پاورقي: . 1 وسائل، جلد 2 ، صفحه 2 📚🌹📚🌹📚🌹📚🌹 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨نامه اي به ابوذر✨ نامه اي به دست ابوذر رسيد آن را باز كرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصي به وسيله نامه از او تقاضاي اندرز جامعي كرده بود. او از كساني بود كه ابوذر را ميشناخت كه چقدر مورد توجه رسول اكرم بوده، و رسول اكرم چه قدر او را مورد عنايت قرار ميداده، و باسخنان بلند و پرمعناي خويش به او حكمت مي آموخته است. ابوذر در پاسخ فقط يك جمله نوشت، يك جمله كوتاه : با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست ميداري، بدي و دشمني مكن . نامه را بست و براي طرف فرستاد.آن شخص بعد از آنكه نامه ابوذر را باز كرد و خواند، چيزي از آن سر در نياورد. با خود گفت، يعني چه؟ مقصود چيست؟ با آن كس كه بيش از همه مردم او رادوست ميداري بدي و دشمني نكن، يعني چه؟ اينكه از قبيل توضيح واضحات است، مگر ممكن است كه آدمي، محبوبي داشته باشد - آن هم عزيزترين محبوبها و با او بدي بكند؟ ! بدي كه نميكند سهل است، مال و جان و هستي خود را در پاي او ميريزد و فدا ميكند. از طرف ديگر باخود انديشيد كه شخصيت گوينده جمله را نبايد از نظر دور داشت، گوينده اين جمله ابوذر است. ابوذر، لقمان امت است و عقلي حكيمانه دارد، چارهاي نيست بايد از خودش توضيح بخواهم . مجددا نامه اي به ابوذر نوشت و توضيح خواست. ابوذر در جواب نوشت : مقصودم از محبوبترين و عزيزترين افراد در نزد تو همان خودت هستي. مقصودم شخص ديگري نيست. تو خودت را از همه مردم بيشتر دوست ميداري . اينكه گفتم بامحبوبترين عزيزانت دشمني نكن، يعني با خودت خصمانه رفتار نكن. مگر نميداني هر خلاف و گناهي كه انسان مرتكب ميشود، مستقيما صدمه اش برخودش وارد ميشود وضررش دامن خودش را ميگيرد(1) پاورقي: . 1 ارشاد ديلمي. 📚🌹📚🌹📚🌹📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨مزد نامعين✨ آن روز را سليمان بن جعفر جعفري و امام رضا(ع) به دنبال كاري باهم بيرون رفته بودند،غروب آفتاب شد و سليمان خواست به منزل خويش برود، علي بن موسي الرضا به او فرمود : بيا به خانه ما و امشب با ما باش اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند. امام، غلامان خود را ديد كه مشغول گلكاري بودند. ضمنا چشم امام به يك نفر بيگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول گلكاري بود، پرسيد: اين كيست؟ غلامان : اين را ما امروز اجير گرفته ايم تا با ما كمك كند.بسيار خوب چقدر مزد برايش تعيين كرده ايد؟ - يك چيزي بالاخره خواهيم داد و او را راضي خواهيم كرد. آثار ناراحتي و خشم در امام رضا پديد آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازيانه آنها را تأديب كند. سليمان جعفري جلو آمد و عرض كرد : چرا خودت را ناراحت ميكني؟ امام فرمود : من مكرر دستور داده ام كه تا كاري را طي نكنيد و مزد آن را معين نكنيد،هرگز كسي را بكار نگماريد، اول اجرت و مزد طرف را تعيين كنيد بعد از او كار بكشيد. اگر مزد و اجرت كار را معين كنيد، آخر كار هم، ميتوانيد چيزي علاوه به او بدهيد. البته او هم كه ببيند شما بيش از اندازهاي كه معين شده به او ميدهيد، از شما ممنون و متشكر ميشود، و شما را دوست ميدارد، و علاقه بين شما و او محكمتر ميشود. اگر هم فقط به همان اندازه، كه قرار گذاشته ايد، اكتفا كنيد شخص از شما ناراضي نخواهد بود. ولي اگر تعيين مزد نكنيد و كسي را به كار بگماريد، آخر كارهراندازه كه به او بدهيد بازگمان نميبرد كه شما به او محبت كردهايد، بلكه ميپندارد شما از مزدش كمتر به او داده ايد(1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 12 ،صفحه 31 📚✨📚✨📚✨📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨بار نخل✨ علي بن ابي طالب(ع) از خانه بيرون آمده بود، و طبق معمول، به طرف صحرا و باغستانها كه با كار كردن در آنجاها آشنا بود ميرفت، ضمنا باري نيز همراه داشت. شخصي پرسيد : يا علي چه چيز همراه داري؟ علي : درخت خرما، انشاء االله. درخت خرما؟! تعجب آن شخص وقتي زايل شد كه، بعد از مدتي او و ديگران ديدند تمام هسته هاي خرمايي كه آن روز علي همراه ميبرد كه كشت كند، و آرزو داشت در آينده هر يك درخت خرماي تناوري شود، به صورت يك نخلستان در آمد و تمام آن هستهها سبز و هر كدام درختي شد؟ پاورقي: .1 وسائل، جلد 2 ، صفحه 531 ،و بحار جلد 9 ، صفحه 599 📚✨📚✨📚✨📚✨📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨شمشير زبان✨ علي بن عباس، معروف به ابن الرومي، شاعر معروف هجو گو و مديحه سراي دوره عباسي،در نيمه قرن سوم هجري، در مجلس و زير المعتضد عباسي، به نام قاسم بن عبيداالله،نشسته و سرگرم بود. او هميشه به قدرت منطق و بيان و شمشير زبان خويش مغرور بود. قاسم بن عبيداالله، از زخم زبان ابن الرومي خيلي ميترسيد و نگران بود، ولي ناراحتي وخشم خود را ظاهر نميكرد. بر عكس طوري رفتار ميكرد كه ابن الرومي با - همه بد دليهاووسواسهاواحتياطهايي كه داشت و به هر چيزي فال بد ميزد - از معاشرت با او پرهيز نميكرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذايابن الرومي زهر داخل كردند. ابن الرومي بعد از آنكه خورد، متوجه شد. فورا از جا برخاست كه برود. قاسم گفت: كجا ميروي؟ - به همانجا كه مرا فرستادي. - پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان. - من از راه جهنم نميروم. ابن الرومي به خانه خويش رفت و به معالجه پرداخت، ولي معالجهها فائده نبخشيد. بالاخره با شمشير زبان خويش از پاي در آمد(1) پاورقي: .1 تتمة المنتهي محدث قمي، جلد 2 صفحه 400 ،و تاريخ ابن خلكان،جلد 3 ، صفحه. 44 📚🍃📚🍃📚🍃📚🍃📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨منع شرابخواره✨ به دستور منصور، صندوق بيت المال را باز كرده بودند، و به هركس زا آن چيزي ميدادند. شقراني، يكي از كساني بود كه براي دريافت سهمي از بيت المال آمده بود، ولي چون كسي او را نمي شناخت، وسيله اي پيدا نميكرد تا سهمي براي خود بگيرد. شقراني را به اعتبار اينكه يكي از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد كرده بود، و قهرا شقراني هم آزادي را از او به ارث ميبرد، مولي رسول الله ميگفتند يعني آزاد شده رسول خدا. و اين به نوبه خود افتخار و انتسابي براي شقراني محسوب ميشد. و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت ميدانست در اين بين كه چشمهاي شقراني نگران آشنا و وسيله اي بود تا سهمي براي خودش از بيت المال بگيرد، امام ( صادق ع)را ديد، رفت جلو و حاجت خويش را گفت. امام رفت و طولي نكشيد كه سهمي براي شقراني گرفته و با خود آورد. همينكه آن را به دست شقراني داد، بالحني ملاطفت آميز اين جمله را به وي گفت : كار خوب از هر كسي خوب است، ولي از تو به واسطه انتسابي كه با ما داري، و تو را وابسته به خاندان رسالت ميدانند، خوبتر و زيباتر است. و كار بد از هركس بد است، ولي از تو به خاطر همين انتساب زشتتر و قبيحتر است . امام صادق اين جمله را فرمود و گذشت. شقراني با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او، يعني شرابخواري او، آگاه است. و از اينكه امام با اينكه ميدانست او شرابخوار است، به او محبت كرد، و در ضمن محبت، او را متوجه عيبش نمود، خيلي پيشوجدان خويش شرمسار گشت و خود را ملامت كرد(1) پاورقي: . 1 الانوار البهيه محدث قمي، صفحه 76 ،به نقل از ربيع الابرار زمخشري. 📚🌼📚🌼📚🌼📚🌼📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨جوان آشفته حال✨ نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند.هوا يد گر روشن شده بود و افراد كاملاً تمیز داده می شدند. در این بین چشم رسول اكرم به جواني افتاد كه حالش غير عادي به نظر ميرسيد. سرش آزاد روي تنش نمي ايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت ميكرد نگاهي به چهره جوان كرد، ديد رنگش زرد شده، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته، اندامش باريك و لاغر شده است. از او پرسيد: - در چه حالي؟ - در حال يقينم يا رسول الله. - هر يقيني آثاري دارد كه حقيقت آن را نشان ميدهد، علامت و اثر يقين تو چيست؟ - يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگي به پايان ميرسانم. ديگر از تمام دنيا و ما فيها روگردانده و به آن سوي ديگر رو كرده ام. مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب، و همچنين حشر جميع خلائق را ميبينم. مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده ميكنم. مثل اين است كه صداي لهيب آتش جهنم همين الان درگوشم طنين انداخته است. رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود: اين بنده اي است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است بعد رو به آن جوان كرد و فرمود : اين حالت نيكو را براي خود نگهدار. جوان عرض كرد : يا رسول الله، دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد. رسول اكرم دعا كرد. طولي نكشيد كه جهادي پيش آمد، و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمين نفري كه در آن جنگ شهيد شد،همان جوان بود.(1) پاورقي: . 1 كافي، جلد :2 باب حقيقه الايمان و اليقين ، صفحه 53 📚🌸📚🌸📚🌸📚🌸📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨كارگر و آفتاب✨ امام صادق(ع) جامه زبر كارگري برتن، و بيل در دست داشت، و در بوستان خويش سرگرم بود. چنان فعاليت كرده بود كه سرا پايش را عرق گرفته بود. در اين حال، ابوعمر و شيباني وارد شد، و امام را در آن تعب و رنج مشاهده كرد. پيش خود گفت، شايد علت اينكه امام شخصا بيل به دست گرفته و متصدي اين كار شده اين است كه كسي ديگر نبوده، و از روي ناچاري خودش دست به كار شده، جلو آمد و عرض كرد : اين بيل را به من بدهيد، من انجام ميدهم. امام فرمود : نه، من اساسا دوست دارم كه مردبراي تحصيل روزي رنج بكشد و آفتاب بخورد(1) پاورقي: 1 اني احب ان يتأذي الرجل بحر الشمس في طلب المعيشة». بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه. 120 📚🌼📚🌼📚🌼📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨آخرين سخن✨ تا چشم ام حميده، مادر امام كاظم ع ، به ابوبصير - كه براي تسليت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود - افتاد اشكهايش جاري شد. ابوبصيرنيز لختي گريست. همين كه گريه امحميده ايستاد به ابوبصير گفت : تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودي، قضيه عجيبي اتفاق افتاد. ابوبصير پرسيد : چه قضيهاي؟ گفت : لحظات آخر زندگي امام بود، امام دقايق آخر عمر خود را طي ميكرد. پلكها روي هم افتاده بود. ناگهان امام پلكها را از روي هم برداشت، و فرمود : همين الان جميع افراد خويشاوندان مرا حاضر كنيد . مطلب عجيبي بود. دراين وقت امام همچون دستوري داده بود. ما هم همت كرديم و همه را جمع كرديم. كسي ازخويشان و نزديكان امام باقي نماند كه آنجا حاضر نشده باشد. همه منتظر و آماده كه امام در اين لحظه حساس، ميخواهد چه بكند و چه بگويد؟. امام، همينكه همه را حاضر ديد، جمعيت را مخاطب قرار داده فرمود: شفاعت ما هرگز نصيب كساني كه نماز را سبك ميشمارند نخواهد شد(1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 105 📚🌺📚🌺📚🌺📚🌺📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨خواهش مسيح✨ عيسي - عليه السلام - به حواريين گفت : من خواهش و حاجتي دارم، اگر قول ميدهيد آن را بر آوريد بگويم . حواريين گفتند : هر چه امر كني اطاعت ميكنيم. عيسي از جا حركت كرد و پاهاي يكايك آنها را شست. حواريين در خود احساس ناراحتي ميكردند، ولي چون قول داده بودند خواهش عيسي را بپذيرند، تسليم شدند. و عيسي پاي همه را شست. همينكه كار به انجام رسيد، حواريين گفتند : تو معلم ما هستي، شايسته اين بود كه ما پاي تو را ميشستيم نه تو پاي ما را. عيسي فرمود : اين كار را كردم براي اينكه به شما بفهمانم كه از همه مردم سزاوارتر به اينكه خدمت مردم را به عهده بگيرد عالم است. اين كار را كردم تا تواضع كرده باشم، و شما درس تواضع را فرا گيريد، و بعد از من كه عهده دار تعليم و ارشاد مردم ميشويد، راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهيد . اساسا حكمت در زمينه تواضع رشد ميكند نه در زمينه تكبر، همان گونه كه گياه در زمين نرم دشت ميرويد نه در زمين سخت كوهستان (1) پاورقي: . 1 وسائل، جلد 2 صفحه 457 📚🌾📚🌾📚🌾📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨جمع هيزم از صحرا✨ رسول اكرم - صلي االله عليه و آله - دريكي از مسافرتها با اصحابش در سرزميني خالي و بي علف فرود آمدند، به هيزم و آتش احتياج داشتند، فرمود : هيزم جمع كنيد عرض كردند : يا رسول الله ببينيد، اين سرزمين چقدر خالي است، هيز ميديده نميشود فرمود : در عين حال هركس هراندازه ميتواند جمع كند . اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بروي زمين نگاه ميكردند و اگر شاخه كوچكي ميديدند برميداشتند. هركس هراندازه توانست ذره ذره جمع كرد و با خود آورد. همينكه همه افراد هر چه جمع كرده بودند روي هم ريختند،مقدار زيادي هيزم جمع شد.در اين وقت رسول اكرم فرمود : گناهان كوچك هم مثل همين هيزمهاي كوچك است،ابتدا به نظر نمي آيد، ولي هر چيزي جوينده و تعقيب كننده اي دارد، همان طور كه شماجستيد و تعقيب كرديد اين قدر هيزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا ميشود، و يك روز ميبينيد از همان گناهان خرد كه به چشم نميآمد، انبوه عظيمي جمع شده است(1) پاورقي: . 1 وسائل، جلد 2 ، صفحه. 4 📚💐📚💐📚💐📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨شراب در سفره✨ منصور دوانيقي، هر چندي يكبار، به بهانههاي مختلف امام صادق را از مدينه به عراق ميطلبيد، و تحت نظر قرار ميداد. گاهي مدت زيادي امام را از بازگشت به حجاز مانع ميشد. در يكي از اين اوقات، كه امام در عراق بود. يكي از سران سپاه منصور پسر خود راختنه كرد، عده زيادي را دعوت كرد و وليمه مفصلي داد. اعيان و اشراف و رجال همه حاضر بودند. از جمله كساني كه در آن وليمه دعوت شده بودند، امام صادق بود. سفره حاضر شد و مدعوين سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. در اين بين، يكي از مدعوين آب خواست. به بهانه آب قدحي از شراب به دستش دادند . قدح كه به دست او داده شد، فورا امام صادق نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و بيرون رفت. خواستند امام را مجددا برگردانند، برنگشت. فرمود رسول خدا فرموده است : هركس بر سر سفره اي بنشيند كه در آنجا شراب است لعنت خدا بر او است(1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 115 📚👌📚👌📚👌📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨استماع قرآن✨ ابن مسعود يكي از نويسندگان وحي بود، يعني از كساني بود كه هر چه از قرآن نازل ميشد، مرتب مينوشت و ضبط ميكرد و چيزي فروگذار نميكرد. يك روز، رسول اكرم به او فرمود : مقداري قرآن بخوان تا من گوش كنم. ابن مسعود مصحف خويش را گشود، سوره مباركه نساء آمد، او ميخواند و رسول اكرم با دقت و توجه گوش ميكرد، تارسيد به آيه 41 : «فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا » يعني چگونه باشد آن وقت كه از هر امتي گواهي بياوريم، و تو را براي اين امت گواه بياوريم. همين كه ابن مسعود اين آيه را قرائت كرد، چشمهاي رسول اكرم پراز اشك شد و فرمود : ديگر كافي است(1) پاورقي: . 1 كحل البصر، محدث قمي 📚◾️📚◾️📚◾️📚◾️📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨سخنور✨ دموستنس، خطيب و سياستمدار معروف يونان قديم، كه با ارسطو در يك سال متولد و در يك سال در گذشته اند، از آغاز رشد و تميز و سالهاي نزديك بلوغ براي ايراد سخنراني آماده ميشد، ولي نه براي آنكه واعظ و معلم اخلاق خوبي باشد، و نه براي آنكه بتواند در مجامع مهم و سخنرانيهاي سياسي و اجتماعي نطق ايراد كند، و نه براي آنكه در محاكم قضايي وكيل مدافع خوبي باشد، بلكه فقط به خاطر اينكه عليه كساني كه وصي پدرش و سرپرست خودش در كودكي بودند، و ثروت هنگفتي كه از پدرش به ارث مانده بود خورده بودند، در محكمه اقامه دعوي كند مدتي مشغول اين كار بود. از مال پدر چيزي به دستش نيامد، اما در سخنوري ورزيده شد، و بر آن شد كه در مجامع عمومي سخن براند. در آغاز امر چندان سخنوري او مورد پسند واقع نشد، عيبهايي در سخنرانيش چه از جنبه هاي طبيعي مربوط به آواز و لهجه و كوتاه و بلندي نفس، و هچ از جنبه هاي فني مربوط به انشاء و تعبير ديده ميشد ولي به كمك تشويق و ترغيب دوستان و با همت بلند و مجاهدت عظيم، همه آن معايب را از بين برد. خانه اي زير زميني براي خود مهيا ساخت و تنها در آنجا مشغول تمرين خطابه شد. براي اصلاح لهجه خود ريگ در دهان مي گرفت و به آواز بلند شعر ميخواند. براي اين كه نفسش قوت بگيرد رو به بالا ميدويد، يا منظومههاي طولاني را يك نفس ميخواند. در برابر آئينه سخن ميگفت، تا قيافه خود را در آئينه ببيند و ژستها و اطوار خود را اصلاح كند. آن قدر به تمرين و ممارست ادامه داد تا يكي از بزرگترين سخنوران جهان گشت(1) پاورقي: . 1 آيين سخنوري، تأليف مرحوم محمد علي فروغي، جلد 2 ، صفحه 5 و 6 📚👌📚👌📚👌📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
✨مرد ناشناس✨ زن بيچاره، مشك آب را به دوش كشيده بود، و نفس نفس زنان به سوي خانهاش ميرفت. مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد. كودكان خردسال زن، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان به خانه آمد، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : خوب معلوم است كه مردي نداري كه خودت آبكشي ميكني، چطور شده كه بيكس ماندهاي؟ - شوهرم سرباز بود. علي بن ابيطالب او را به يكياز مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد. اكنون منم و چند طفل خردسال. مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد. سر را به زير انداخت و خداحافظي كرد و رفت، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچه هايش بيرون نميرفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبيلي، برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد خرما، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزي رفت و در زد . كيستي؟ - همان بنده خداي ديروزي هستم كه، مشك آب را آوردم، حالا مقداري ذا براي بچه ها آورده ام. - خدا از تو راضي شود، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش كم كند. در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : دلم ميخواهد وابي كرده باشم، اگراجازه بدهي، خمير كردن و پختن نان، يا نگهداري طفال را من به عهده بگيرم. - بسيار خوب، ولي من بهتر ميتوانم خمير كنم ونان بپزم، تو بچهها ا نگاه دار، تا من از پختن نان فارغ شوم. زن رفت دنبال خمير كردن. مرد ناشناس فورا مقداري گوشت، كه خود ورده بود، كباب كرد و با خرما، بادست خود به بچه ها خورانيد. به دهان هر كدام كه لقمه اي ميگذاشت : ميگفت : فرزندم! علي بن ابيطالب را حلال كن، اگر در كار شما كوتاهي کرده است. خمير آماده شد. زن صدا زد : بنده خدا همان تنور را آتش كن. مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد. شعله هاي آتش زبانه كشيد، چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود ميگفت : حرارت آتش را بچش، ين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي ميكند . در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد، و مرد ناشناس ا شناخت. به زن صاحب خانه گفت : واي به حالت، اين مرد را كه مك گرفتهاي نميشناسي؟! اين اميرالمؤمنين علي بنابيطالب است. زن بيچاره جلو آمد و گفت : اي هزار خجلت و شرمساري از براي من، نه از تو معذرت ميخواهم. - نه، من از تو معذرت ميخواهم، كه در كار تو كوتاهي كردم (1) پاورقي: . 1 بحار الانوار، جلد 7 ، باب 103 ،صفحه 597 📚🌸📚🌸📚🌸📚 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆
ادمین نوشت✍ 😊 سلام عزیزان همراه🙋‍♂ برای دسترسی آسان به مطالب ثابت و برخی متغیر کانال،میانبرها را استفاده کنید😊👇 (سوره نساء) 📚رمان (رمان) (رمان) (رمان) 📚کتاب👇 سلسله مباحث ۲ کانال گفتمان😊 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
ادمین نوشت✍ 😊 سلام عزیزان همراه🙋‍♂ برای دسترسی آسان به مطالب ثابت و برخی متغیر کانال،میانبرها را استفاده کنید😊👇 (سوره نساء) 📚رمان (رمان) (رمان) (رمان) 📚کتاب👇 سلسله مباحث ۲ کانال گفتمان😊 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245