eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
84 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
377 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 😷 〰〰〰✨🌹✨〰〰〰      @gofteman245 📎 با ما همراه باشید👆