#طرح_کلی_آقا
نویدهای قرآن به مومنین
شاخصه ی افراد مطمئن👌👌😍
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#حکایت_های_بهلول_دانا
📚#سوال_و_جواب_هارون_و_بهلول
آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر
بگیرد و مرا فراموش نماید؟
😊😊
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣4⃣ #قسمت_چهل_وسوم
📖رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود. ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی #سختگیری میکرد. چند بار خواست به بچه ها دیکته بگوید همین که اولین غلط❌ املایشان را دید، کتاب را بست و رفت.
📖مدرسه بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از #ایوب دعوت میکرد تا برایشان سخنرانی🎤 کند. روز جانباز را قبول نمیکرد. میگفت: من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز #حضرت_عباس است که جانش را داد.
📖از طرف بنیاد، جانبازها را حج🕋 میبرند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد👤 همراهشان ببرند. ایوب فوری اسم #اقــاجون را داد. وقتی برگشت گفت: باید بفرستمت بروی ببینی. گفتم: حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی. بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجا تا کجا
📖برایم پارچه اورده بود و لوازم ارایش.
#هدی بیشتر از من از آن استفاده میکرد💅 با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ میکرد و می امد مثل عروسک ها کنار ایوب مینشست. ایوب از خنده ریسه میرفت و صدایم میکرد: شهلا بیا ببین😂
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
✫⇠ #اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣4⃣ #قسمت_چهل_وچهارم
📖ایوب فقط می گفت چشمم روشن😅
و هدی را صدا زد "برایت میخرم بابا ولی دوتا #شرط دارد. اول اینکه نمازت قضا نشود🚫 و دوم اینکه هیچ #نامحرمی دستت را نبیند"
📖از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست📼 و شعر و اهنگ ترکی برگشت. انها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت: #بفرما، حالا ببینم چقدر میخواهی برقصی.
📖دوتا لاک💅 و یک شیشه آستون هم گرفته بود. دو سه روز صدای #اهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود. چند روز بعد هم خودش نوار هارا جمع کرد و توی کمدش قایم کرد.
📖برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از #وضو دوباره لاک میزد و صبر میکرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه🏘 میرفت، ایوب منتظرش میماند تا خوب لاک هایش را #پاک کند.
📖بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها. توی خیابان، ایوب خانم ها را به #هدی نشان میداد
_از کدام بیشتر خوشت می اید⁉️
هدی به دختر های #چادری اشاره میکرد و ایوب محکم هدی را میبوسید.
برای هدی #جشن عبادت📿 مفصلی گرفتیم؛ با شصت هفتاد مهمان که داشتیم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📜نهج البلاغه📜
سهم امروز ⬅️حکمت ۳۸۳ و ۳۸۵
✅از کتاب ترجمه دشتی✨
ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
بترس كه خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خويش نيابد، پس آنگاه از زيانكارانی، هرگاه نيرومند شدی توانت را در طاعت پروردگار بكار گير، و هرگاه ناتوان گشتی، ناتوانی را در نافرمانی خدا قرار ده.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت383
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
به دنيا آرامش یافتن در حالی كه ناپايداری آن مشاهده می گردد، از نادانی است، و كوتاهی در اعمال نيكو با وجود يقين به پاداش آن، زيانكاری است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمينان پيدا كردن از عجز و ناتوانی است.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت384
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
از خواری دنيا نزد خدا همان بس كه جز در دنيا، نافرمانی خدا نكنند، و جز با رها كردن دنيا به پاداش الهی نتوان رسيد.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت385
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
#داستان_راستان
✨خواب وحشتناك✨
خوابي كه ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبيرهاي وحشتناكي به نظرش ميرسيد. هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت : خوابي ديده ام.
خواب ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين، يا يك آدم چوبين، بر يك اسب چوبين سوار است، و شمشيري در دست دارد، و آن شمشير را در فضا حركت ميدهد. من از مشاهده آن بي نهايت به وحشت افتادم، و اكنون ميخواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد.
امام : حتما يك شخص معيني است كه مالي دارد، تو در اين فكري كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش بربايي. از خدايي كه تو را آفريده و تو را ميميراند، بترس و از تصميم خويش منصرف شو.
- حقا كه عالم حقيقي تو هستي، و علم را از معدن آن به دست آورده اي. اعتراف ميكنم كه همچو فكري در سر من بود، يكي از همسايگانم مزرعه اي دارد، و چون احتياج به پول پيدا كرده ميخواهد بفروشد، و فعلا غير از من مشتري ديگري ندارد. من اين روزهاهمه اش در اين فكرم كه از احتياج او استفاده كنم، و با پول اندكي آن مزرعه را از چنگش
بيرون بياورم (1)
پاورقي:
. 1 وسايل، جلد 2 ، صفحه 58
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#طرح_کلی_آقا
طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قرآن
معنای اطمینان،آرامش،سکون👌👌
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم
📖از استاد تا باغبان دانشگاه #ایوب را میشناختند. با همه احوال پرسی میکرد پیگیر مشکلات مالی💰 انها میشد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی #دانشجوها. واسطه اشنایی چند نفر از دختر، پسرهای💑 دانشکده با هم شده بود.
📖خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل اشتی دادن زن و شوهر ها💞 کفش های پشت در برای #صاحب_خانه بهانه شده بود. میگفت: من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه ادم.
بالاخره جوابمان کرد☹️
📖با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیوفتد و دنبال خانه🏘 بگردد، کار خودم بود. چیزی هم به #کنکور کارشناسی نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی📚 را که یازده سال از انها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. جزوه های کوچکم را دستم میگرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا ان بنگاه درس #میخواندم.
📖نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود🛌 روزنامه خریدم و رفتم #بیمارستان. زهرا بچه ها را اورده بود ملاقات دست همه #کاکائو بود حتی ایوب. خودش گفته بود دیگر برایش #کمپوت نبرند کاکائو🍫 بیشتر دوست داشت.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📜نهج البلاغه📜
سهم امروز ⬅️حکمت ۳۸۶ و ۳۸۸
✅از کتاب ترجمه دشتی✨
ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
جوينده چيزی يا به آن يا به برخی از آن، خواهد رسيد.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت386
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
خيری كه در پی آن آتش باشد، خير نخواهد بود، و شری كه در پی آن بهشت است شر نخواهد بود، و هر نعمتی بی بهشت ناچيز است، و هر بلایی بی جهنم، عافيت است.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت387
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
آگاه باشيد كه فقر نوعی بلاست، و سخت تر از تنگدستی بيماری تن، و سخت تر از بيماری تن، بيماری قلب است، آگاه باشيد كه همانا عامل تندرستی ،تقوای دل است.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت388
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
#داستان_راستان
✨ در ظله بني ساعده✨
شب بود و هوا باراني و مرطوب. امام صادق تنها و بيخبر از همه كسان خويش، از تاريكي شب و خلوت كوچه استفاده كرده، از خانه بيرون آمد و به طرف ظله بني ساعده روانه شد.
از قضا معلي بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك امام بود، و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود، متوجه بيرون شدن امام از خانه شد. پيش خود گفت، امام را در اين تاريكي تنها نگذارم. با چند قدم فاصله كه فقط شبح امام را درآن تاريكي ميديد، آهسته به دنبال امام روان شد.
همين طور كه آهسته به دنبال امام ميرفت، ناگهان متوجه شد، مثل اينكه چيزي از دوش امام به زمين افتاد و روي زمين ريخت، و آهسته صداي امام را شنيد كه فرمود : خدايا اين را به ما
برگردان.
در اين وقت معلي جلو رفت و سلام كرد. امام از صداي معلي او را شناخت و فرمود: تو معلي هستي؟
- بلي معلي هستم.
بعد از آنكه جواب امام را داد، دقت كرد ببيند كه چه چيز بود كه به زمين افتاد، ديد مقداري نان در روي زمين ريخته است.
امام:اينها را از روي زمين جمع كن و به من بده . معلي تدريجا نانها را از روي زمين جمع كرد و به دست امام داد. انبان بزرگي از نان بود كه يكنفر به سختي ميتوانست آن را به دوش بكشد .
معلي : اجازه بده اين را من به دوش بگيرم.
امام : خير، لازم نيست، خودم به اين كار از تو سزاوارترم . امام نانها را به دوش كشيد و دو نفري راه افتادند، تا به ظله بني ساعده رسيدند. آنجا مجمع فقراء و ضعفابود. كساني كه از خود خانه و ماوائي نداشتند، در آنجا به سر ميبردند. همه خواب بودند ويك نفر هم بيدار نبود. امام نانها را، يكي يكي و دو تا دو تا، در زير جامه فرد فرد گذاشت،واحدي را فروگذار نكرد، و عازم برگشتن شد.
معلي : اينها كه تو در اين دل شب برايشان نان آوردي شيعه اند و معتقد به امامت هستند؟
- نه، اينها معتقد به امامت نيستند، اگر معتقد به امامت بودند نمك هم ميآوردم (1)
پاورقي:
. 1 بحار الانوار، جلد 11 ،چاپ كمپاني، صفحه 110 ،وسائل، جلد 2 ، چاپ امير بهادر،
صفحه 49
📚🌸📚🌸📚🌸📚🌸
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆