برایت باید اینجا شعر هایی خسته بنویسم
به رسم عاشقی باید فقط پیوسته بنویسم
شهادت بود از اول قرار عاشقان باهم
و باید از قرارت ای دلت بشکسته! بنویسم
سرت بر روی دامانِ امامت بود میدانم!
کمک کن تا به وصف حالت ای دلبسته، بنویسم
بگو سرباز بودی یا که خادم از چه بنویسم
برای جنگ یا جنگل و یا گلدسته بنویسم؟
ببین...!باید "شهید"ی گوشه ی نام تو بگذارم
و با حیرت برایت با دلی سرگشته بنویسم
#فروغ_فروغی
@goharshadqom
چشم میخندد، غمی در پلک پنهان است...نیست؟
یک نفر با قلبِ زخمی زیر باران است...نیست؟
غم چه با قدرت به جنگِ عشق میآید ببین
عشق در این ماجرا محکومِ هجران است...نیست؟
دردها با خندهی محبوب درمان میشوند
درد، درمان است؛درمان، درد! یکسان است...نیست؟
او خودش را عاشقِ معشوق میخواند ولی
هم خودش میداند و هم من که مهمان است...نیست؟
درد این است عشق ها هم بر خلافِ عاشقی است!
بر اصولِ عشق ماندن کارِ مردان است...نیست؟!
آه میبینی شهادت حاصلِ دلدادگی است؟
عشق، ایمان است و ایمان عشق؛ این آن است...نیست؟
بی تفاوت از تمام بیت ها رد میشود
روی عشق و عاشقی یک خط بطلان است...نیست؟
چشم مستش را به روی چشمِ من میبندد و
این شبیهِ دشمنی با جان و ایمان است...نیست؟
خونِ دل را...خونِ دل را...خونِ دل را میخورم
من پریشانم بگو او هم پریشان است؟...نیست!
او مرا آشفته میخواهد خودش را همچنین
فکر میکردم که دل بستن چه آسان است!...نیست!
#فروغ_فروغی
@goharshadqom