eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
40 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
813.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*وندی شرمن* .... نامی است اگر برای هیچ کس آشنا نباشد،برای ما ایرانی ها آن قدر آشناست که از خاطره مان محو نخواهد شد! ایرانیان او را بیشتر با سخن جنجالی‌اش دربارۀ DNA و فریب می‌شناسند: زمانی که در پاسخ به نمایندگان کنگرۀ آمریکا گفته بود نیرنگ در DNA ایرانی‌ها وجود دارد. این سخن با ذهنیت ایرانیان دربارۀ شرمن گره خورده است؛ اما او پیازداغ این مسئله را خیلی زیادتر کرده است؛ چرا که در کتاب خاطراتش دو بار مدعی می‌شود که پس از این حرف، ایرانی‌ها به خیابان ریخته و شعار «مرگ بر شرمن» داده‌اند. حتی اگر بخواهیم قضاوتی بی‌طرفانه دربارۀ شخصیت شرمن کنیم، این جمله و این تصور شخصی او نمایی از تلاش‌های مکررش در زندگی برای مهم جلوه دادن خود است؛ حتی بیش از آنچه واقعاً بوده است. با این حال، نوشتن خاطرات شخصی و کاری یک سیاستمدار حتی اگر تمجید از خودش باشد، می‌تواند زوایایی هرچند اندک از موضوعات مهم را روشن کند. او در کتاب هراس با مرور خاطراتش از تجربیاتی می گوید که به او یاری رساندند تا در مقام یک دیپلمات عالی رتبه آمریکایی کارنامه موفقی در مذاکره با ایران از خود به جا بگذارد. 🛍میتونید این کتاب جنجالی رو از کتابدونی تهیه کنید. @golabbaton95 #مذاکره ۱۴۰۰
608.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[♥️...] أمل می‌خواهد از نزدیک به چشم های سرباز نگاه کند، اما لوله تفنگ روی پیشانی اش اجازه نمی‌دهد. با این حال، آن قدری نزدیک هست که بتواند لنز را در چشم های سرباز ببیند‌. سرباز را تصور می‌کند که هر صبح پیش از اینکه برای کشتن آماده شود، روبروی آینه لنزهایش را در چشم می‌گذارد‌. *_ عجیبه... چرا دم مرگ به این چیزا فک می‌کنم؟* انتظار ندارد در اداره ای که کار می‌کند، کسی از مرگش تأسف بخورد؛ از کشته شدن «تصادفی» یک «شهروند آمریکایی». قطره عرقی از پیشانی سرباز می‌لغزد و نزدیک چانه اش می‌نشیند. به سختی پلک می‌زند و نگاه خیره زن آزارش می‌دهد. او قبلاً هم کشته است، اما هیچ وقت مستقیم به چشم های قربانی اش نگاه نکرده. أمل این را می‌داند و روح پریشان سرباز از بین جنازه هایی که اطرافشان را پرکرده است، حس می‌کند. *_ عجیبه؛ عجیبه از مرگ نمی‌ترسم.* عجیب است که أمل از مرگ نمی‌ترسد. شاید از پلک زدن های سرباز می‌داند که او را شلیک نخواهد کرد. أمل چشم هایش را بست و دوباره متولد شد. فلز سرد هنوز روی پیشانی اش بود. توفان خاطرات، او را به گذشته کشید؛ به گذشته های دور؛ به خانه ای که هرگز ندیده بود. @golabbaton95