eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
874 ویدیو
37 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| روایت خادمی روایت قطره قطره خدمت های کوچک اما پر از احساس قلبی ما به دوست داران اهلبیت (علیهم‌السلام) هست... هیئت نقطه ای که ما رو به هم پیوند داد تا دورهم جمع بشیم، تا با انرژی کار کنیم و مهربون تر از قبل، جمعی تلاش کنیم. همه برای یک هدف مشترک.... همه برای صاحبِ عَلَم...❤️ خیلی وقت ها دختر دلشکسته ای تو هیئت زیر چادر ریز ریز گریه میکنه... یا یکی از مهمون های حضرت میخواد خادم و رفیق صمیمی مون بشه... یه روزهایی به واسطه هیئت مشکلی یا دردی دوا میشه... خیلی وقت ها هیئت تنها جمع صمیمی و پر از محبتیه که دخترها از سردی زندگی بهش پناه میارن... هیئت یک پناهگاهه، جایی که برای محبت کردن به مدل لباست، چهره و جایگاه اجتماعی و مدرک تحصیلی و... نیازی نیست... همین که مهمون سفره اهلبیت (علیهم‌السلام) شدی همه ما خادم ها دوستت داریم...💚 🎞 چند دقیقه روایت خادمی فاطمیه ۱۴۰۲ را ببینید و خواهرانه ازتون میخواییم در لحظه های آغازین ماه مبارک رمضان و در حوالی شروع سال جدید برامون دعا کنید تا بتونیم همچنان و بهتر از قبل خادمِ دخترهای عزیز کرده حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) باشیم💚 🌸🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95
🌹 برای تویی که میشناسمت💓 با سرعت ۲× وسایلم را جمع و جور کردم که بعد کلاس و درسم، خودم را به حسینیه برسانم. همین که رسیدم و وارد شدم بویِ خوشِ شور و حال جشن از چند متریِ طبقه ی پایین به مشامم خورد صوت دلنشینی در حال پخش بود و همه خادم ها در تکاپوی بسته بندی هدیه ها این ظرافتشان در زدن پاپیون های بالای بسته ها در کنار آن تلاششان، دیدنی بود.☺️ هر گرهی که به بسته ها می‌زدیم با جعبه ای از محبت همراه می‌شد. کاغذ کوچکی با تصویر یک کودک و چفیه فلسطینی اش را پیوست می‌زنیم به هدیه ها؛ چشمانم کلمات متن کاغذ را دنبال می‌کند: هوای ظلم آلود زمین، آواز آزادگی، قلب دختران جهان، باغ های زیتون... نمی‌دانستیم این هدیه ها به دست کدام دختری می‌رسد و کبوتر دوست داشتنیِ ما کدام دلی را مشتاق پرواز و رهایی می‌کند؟🕊 اما این را خوب می‌دانیم که به دست دوستان عزیزمان می‌رسد که شاید آنها را ندیده باشیم اما سلیقه ی آنان را می‌شناسیم و خواستنی هایشان را می‌دانیم و خواهرانه دوستشان داریم💚 نه تنها خواهران ایرانی مان را ، که ای دختران مقاوم فلسطینی و آزاده ی آمریکایی و اروپایی، شما را دوست داریم و قلبمان براهمه شما دختران آزاده جهان می‌تپد ❤️ 🌸@golabbaton95
🌹 ساعت ۱۵ به وقت پیش از شروع جشن گلابتون... هنوز یک ساعت مانده به شروع مراسم اما جایگاه اختصاصی دختران هر لحظه شلوغ و شلوغ تر میشود. پر های خادمی را دستمان میدهند تا خیلی زود برای استقبال از مهمانان حضرتی مستقر شویم. حالا همگی کارت به گردن و چوب پر های زرد و صورتی و قرمز به دست، گوشه ای ایستاده ایم و با لبخندی گرم به استقبال هزاران دخترانی که یکی یکی می آیند، میرویم🎈 ساعت ۱۷ به وقت جشن چند ده هزارنفری روز دختر ساعتی از مراسم میگذرد؛ همه جا، حتی سکو ها هم پر از جمعیت شده، تا چشمم به سکوی کنار ورودی اول می خورد، چهار دوست را با روسری های رنگارنگ میبینم که با ذوق فراوان رفته اند آن بالا و ریز به ریز اتفاقات صحنه را رصد می کندد؛ از ذوق چهره هایشان خستگی از جانم میرود. صدایی از پشت سرم گردنم را میچرخاند سمت خودش؛ حدودا ۷ سال دارد و با چشمان بغضی به مادرش که دارد دلداری اش میدهد میگوید: ولی من دلم میخواد روی صحنه رو ببینم.🥹 خط نگاهش را میگیرم، جایشان برای دیدنِ سِن مناسب نبود. آرام میروم کنارش و می گویم: خاله جون چرا غصه میخوری؟ بیا با هم بریم یه جای خوب برات پیدا کنم. با همان چشمان اشکی، جرعه جرعه امیدواری در نگاهش ریخته میشود و با مادرش پشت سر من راه میفتند؛ جایی بین جمعیت برایشان باز میکنم که هم بتوانند راحت ببیند و هم بنشینند که خسته نشوند؛ حالش که خوب شد حال من هم خوب شد 😍 ادامه دارد..... 🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95
🌹 رفتیم واسه کار، ایستادیم به دست زدن بچه‌ها بیایید بریم پائین سن. دیگه کم‌کم باید بنرها رو باز کنیم. نگاهی انداختم به جمعیت. گفتم: توی این شلوغی؟ نمیشه که! اینجوری که معلومه جشن هنوز ادامه داره. راست می‌گفتم. با اینکه از ساعت پایان جشن گذشته بود اما هنوز مولودی پخش‌می‌شد و نیمی از جمعیت ایستاده بودند. گفت: میشه. خلوت شده. و چهارتایی راه افتادیم به طرف سِن. هر چه پیش می‌رفتیم، شلوغ‌تر میشد. به چند قدمی سِن که رسیدیم، جمعیت قفل شده بود و زیر باند بایستیم. همینجا بود که صدای مولودی جدیدی پخش شد. نگاهی کردم به دوستانم. ایستاده بودند به دست زدن و شادی کردن. گمانم یادشان رفت برای چه آمده بودیم. خنده‌ام گرفت! به یکی از آنها سُقُلمه‌ای زدم، دهانم را چسباندم کنار گوشش و گفتم: مثلا اومده بودیم بنرها رو باز کنیما. همانطور که با ریتم مولودی دست میزد و می‌خندید گفت: نمیشه بریم جلوتر. فعلا دست بزن. نگاهی انداختم به جمعیت. فضای شادی که اینجا حاکم بود، زمین تا آسمان با گوشه و کنار و محیط دور افتاده از جشن فاصله داشت. انگار تازه علت آن حجم از شور و انرژی دخترهایی که وسط دل جشن بودند را می‌فهمیدم. رفیقم نگاهی به من انداخت و با سر اشاره کرد که دست بزنم. با لبخند تایید کردم و همانطور که زیر صدای شورانگیز باند دست می‌زدم و نوای علی مولا علی را زمزمه می‌کردم، از ذهنم عبور دادم که: مثلا اومدیم واسه کار... تا باشه از این کارااااا. 🌹@golabbaton95