eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
955 ویدیو
37 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 گزارش غرفه ریحانه مقاوم 🪞 قاب ۳۱۲ + تو دیوار های غرفه حرف های مهمی می‌زنند! از جنایت هایی یهود صهیونیست تا کفن های خونین نماد شهدای فلسطینی‌. خادم هایی با پرچم فلسطین روی شانه هایشان برایتان قصه فلسطین را روایت می‌کنند. که باید بیایید خودتان هم بشنوید و هم ببینید. تو برای ضربه زدن به اسرائیل چه کاری میکنی؟ در غرفه ریحانه مقاوم نقش خودت را پیدا کن. اینجا اسلحه ها را به دست دختران می‌دهیم ومی گوییم چگونه می‌شود بیزاریمان را از اسرائیل نشان دهیم؟ یار سیصد و سیزدهمی امام زمان وقتشه دلت را یک دله کنی! 🫵 انتخاب تو چیه برای ضربه زدن به اسرائیل؟ 🟣 توسل روزانه: سوره حشر، سوره نصر، دعای جوشن صغیر 🔵 درست کردن مقلوبه و ارسال عکس و فیلم برای ما🔻 ▫️ @hs_qom94 🟢 اهدای طلا 💍 🟡 کمک نقدی 💵 🟠 بافت کلاه و دستکش و... برای رزمنده ها و آواره ها 🔴 تحریم اقتصادی دشمن با نخریدن کالاهای اسرائیلی 🎁 سفیرشو و چالش پُرجایزه هر گوشه و کنار حرم، کسی را دیدی که پیکسل فلسطین داشت؛ از سفیر های غرفه ریحانه مقاوم است. با یک لبخند و کیسه ای پر از جایزه آمده تا سوال بپرسد و جایزه بدهد. از من می‌شنوید اصلااا چالش را از دست ندهید! ⌛️ وقت رو از دست ندید و سری به غرفه بزنید: 🗓 دوشنبه و سه شنبه ⏰ ساعت ۱۱ تا ۲۱ 📍 درب ۲۴ حرم مطهر حضرت معصومه (س)، صحن جواد الائمه (ع)، سمت راست 🔻موقعیت ما در کنج صحن و سرای نگین قم: https://nshn.ir/rbsM8yVxQ0TO 🪴 @golabbaton95
🌸 غرفه ریحانه مقاوم در موکب مهربانو فقط یک روز دیگر مهمان حرم بانو حضرت معصومه(س) هستیم و یک غرفه دخترانه با عطر برگ های زیتون و به رنگ چفیه های فلسطینی برپا کردیم🔻: 🎁 چالش جواب بده، جایزه بگیر! ✊ خانوادگی دشمن اسرائیلیم! 💞 اجرای نمایش آغوش مادرانه 💍 پویش بذل یک تکه طلا برای کمک به مردم فلسطین و لبنان 🥮 اجرای چالش خوشمزه و واروونه طوری! هم پذیرایی و هم بیزاری از یهود صهیونیست. 🛍 هدایای متنوع، جذاب و خلاقانه ➕ و در ضمن در غرفه دخترانه مون 📲 گوشی هاتون رو مجهز به سلاح و 👟 کفش هاتون رو برای مبارزه با دشمن آماده می‌کنیم! ⏰ یکشنبه، دوشنبه و سه شنبه، ساعت ۱۵ الی ۲۱ 📍 درب ۲۴ حرم مطهر حضرت معصومه (س)، صحن جواد الائمه (ع)، سمت راست 🔻موقعیت ما در کنج صحن و سرای نگین قم: https://nshn.ir/rbsM8yVxQ0TO تو دل حرم باهات حرف های مهم و ماموریتیِ دخترونه داریم! منتظر روی ماهت هستیم 🥰❤️ 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ؛ غرفه ریحانه مقاوم 🌸 بعد از زیارت خانم جان آماده اید با هم سری به غرفه ریحانه مقاوم بزنیم؟ همینطوری بیایید بیایید... باید از ایوان آیینه بریم به سمت صحن پیامبر اعظم... بعدش به صحن جواد الائمه می رسیم... حتماً قبل از ورود به موکب مهربانو، کفش ها رو در بیارید؛ چون قراره برای بیزاری از دشمن آماده بشن با یه چای و کیک از خودتون پذیرایی کنید و بیایید سراغ غرفه ریحانه مقاوم❤️ فقط و فقط فردا رو فرصت دارید تا نقش خودتون رو در ضربه به اسرائیل پیدا کنید 🔽 ⏱️سه شنبه ۲۴ مهر، ساعت ۱۵ تا ۲۱ 🪴 @golabbaton95
🖊🌸 روایت غرفه ریحانه مقاوم سهم تو از زندگی چقدر بود؟ سر که هر طرف بچرخانی، آنقدر تصویر هست که نگذارد لحظه‌ای را به غفلت بگذرانی. یک طرف تو را می‌برد وسط کوچه‌ها و خیابان‌های فلسطین. خاک روی خاک. کفش‌ها و دمپایی‌های کودکانه‌ی خون‌آلودی که گوشه‌ای از غرفه افتاده است، تو را به یاد فرار‌های پُر اضطراب می‌اندازد. فراری احتمالا نافرجام، به سمت پناهگاهی که احتمالا مورد حمله‌ی موشک‌ها قرار گرفته است. راستی مگر یک کودک، چه انتظاری از زندگی دارد؟ از زمین تا آسمان فرق است بین من و تو... دو سه تا از بچه‌های خادم‌های حسینیه، نشسته بودند گوشه‌ای. از شکلات‌ها و جایزه‌هایی که از غرفه‌های اطراف هدیه گرفته بودند، حرف می‌زدند. نگاهشان میکنم. آرام‌اند. با آنکه مادرهایشان هر گوشه‌ای از غرفه، مشغول‌اند، آن‌ها بی آنکه دلهره‌ای داشته باشند، سرگرم‌اند و نشسته‌اند به بازی. درست کنار کفن‌های نمادین بچه‌های فلسطینی. چه تفاوتی‌ست بین این بچه‌ها با بچه‌های غزه! زمین تا آسمان... بچه‌های ما روی زمین آرام‌اند و بچه‌های فلسطینی در آسمان... پیر و جوان نمی‌شناسند این مردم آزادی‌خواه فلسطین! راست گفتند که: ما از غزه نمی‌رویم، مگر به آسمان... ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... از شکمت شروع کن! فانتااااا؟ محاله! و قوطی نوشابه را در دستم چرخاندم. خادم گفت: بله متاسفانه فانتا هم اسرائیلیه! هنوز در تعجب بودم. همانطور که برند‌ها و محصولاتی که توی غرفه بود را از زیر نگاه می‌گذراندم، گفتم: ای باباااا! همه‌ی اینا تو خونه زندگی ما هست که... و نگاهم ماند روی شکلات‌های مورد علاقه‌ام! گفتم: اینا هم؟ و خادم سر تکان داد. یکی از خانم‌ها که آمده بود بازدید، کنارمان ایستاد و گفت: عه! من از این نسکافه‌ها خیلی می‌خورم. والا خبر نداشتم اسرائیلیه! خادم با آرامش گفت: خب عیبی نداره. از این به بعد یه مارک دیگه نسکافه بخوردید. زن مقاومت نکرد و با تکان دادن سرش، قبول کرد که نسکافه‌اش را عوض کند. خادم گفت: حالا هر محصولی که استفاده دارید رو بردارید و زیرش رو بخونید. فانتای عزیزم را برداشتم و با شوخی گفتم: چیکار به تهش داریم ما، توش واسمون مهمه و همگی خندیدیم. اما جدی قوطی را برگرداندم. زیرش را نگاه کردم‌. یک کاغذ رویش نوشته بود: پول خرید این محصولات: بمب و موشک روی سر کودکان غزه! فانتایی که دیگر برایم عزیز نبود را گذاشتم سر جایش. به خودم نهیب زدم: از شکمت شروع کن! پایان... 2️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 گزارش غرفه ریحانه مقاوم 🎭نمایش مادر مقاوم فلسطینی یک زن با چادر عربی خاکی، صورتی خونین و کبود از شرایط سخت زندگی در اردوگاه می‌گوید. نمایشی با در آغوش کشیدن کفن کودک شهیدش. چند دقیقه مهمان قصه فلسطین و نمایش مونولوگی ریحانه مقاوم شوید. ⌛️ وقت رو از دست ندید و سری به غرفه بزنید: 🗓 سه شنبه ⏰ ساعت ۱۱ تا ۲۱ 📍 درب ۲۴ حرم مطهر حضرت معصومه (س)، صحن جواد الائمه (ع)، سمت راست 🔻موقعیت ما در کنج صحن و سرای نگین قم: https://nshn.ir/rbsM8yVxQ0TO 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون حرم حضرت کریمه (س) صحن جوادالائمه 🌸 غرفه ریحانه مقاوم 🌸 خدمت دختران حسینیه انقلاب اسلامی در روز سوم و پایانی نمایشگاه مهربانو دقیقاً از همین الآن ساعت ۱۱ شروع شد و تاااااا ساعت ۲۱ ادامه خواهد داشت... 🔻موقعیت ما در کنج صحن و سرای نگین قم: https://nshn.ir/rbsM8yVxQ0TO 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖊🌸روایت غرفه ریحانه مقاوم جان، نان یا هنر ایستاده‌ام مقابل تابلوی کمک‌ها. امممم. اگر بخواهم یکی از این راه‌های کمک را انتخاب کنم، کدام است؟ موارد را از پیش چشمم می‌گذرانم. اما روی مورد پنجم، مکث بیشتری می‌کنم. بافت کلاه، دستکش و شال گردن برای رزمنده‌ها و آورگان! یاد دفاع مقدس خودمان می‌افتم. و زن‌هایی که پشت خط، کارشان همین بود. وقتی توی فیلم‌ها یا از زبان اطرافیانم که این فضا را درک کرده‌اند، می‌شنیدم که هر وقت سوزی از سرمای پاییز می‌آمد، اغلب زن‌ها با ظرافت و محبت، دست به کار بافتن می‌شدند، دلم پر می‌کشید. با خودم می‌گفتم: حیف که اون دوران گذشت! چقدر دوست داشتم سهمی داشته باشم. وقتی تصور می‌کنم که زن‌ها می‌نشستند دور هم به بافتن دستکش‌ها و کلاه‌های نخودی رنگ، بعد لابد فکر می‌کنند که هنر دستشان می‌رسد به کدام رزمنده و بعد هم لابد دعایی هم نصیب‌شان می‌شد، قند در دلم آب می‌شود. اصلا خیال کن؛ تکه‌ای از هنر دستت با یک رزمنده همراه می‌شود تا او را از سوز سرما حفظ کند. تا او راحت‌تر بجنگد. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
🖊🌸روایت غرفه ریحانه مقاوم جان، نان یا هنر ایستاده‌ام مقابل تابلوی کمک‌ها. امممم. اگر بخواهم یکی از
ادامه... همیشه‌ی خدا در حسرت آن بودم که سهمی داشته باشم. اما هیچوقت فکر نمی‌کردم روزگار طوری بچرخد که به من حق انتخاب بدهد. که انتخاب کنم یکی از همان زنانی باشم که می‌توانم با هنر دست‌هایم، بافت بزنم به نخ کلاف‌های بی هدف و هدفدارشان کنم. وقتی نخ کلافی می‌تواند به غایت خود، که شال و کلاه شدن برای یک رزمنده است برسد، چرا من نتوانم خودم را به غایتی برسانم؟ غایتی که نامش کمک به سربازان جبهه‌ی مقاومت و کمک به آوارگانی‌ست که در این راه از تمام داشته‌هایشان گذشتند. حالا فرقی ندارد این کمک، جان باشد، نان باشد یا یک دست کلاه، دستکش و شال‌گردن خوش رنگ که با تمام دلم بافته باشم. پایان‌. 2️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
🪴| 📎| کوهی از لباس جلوی غرفه ریخته بود. از لباس نوزادی تا تیشرت و کاپشن هایی برای کودک و نوجوان. این لباس ها را طاهره، یک مادر دهه هفتادی آورده است به غرفه ریحانه مقاوم. مانده ام چگونه با دو بچه، هم مغازه پوشاک کودک داردو هم در تب و تاب ادامه تحصیل هست. لباس های نوجوان تا نوزادی دخترانه و پسرانه آورده است. از مرجع اش اجازه گرفته یک چهارم خمس‌اش را به صورت پوشاک و غیر نقدی برای کمک به لبنان و فلسطین بدهد. طاهره از آن زن هاییست که یک جا آرام نمی‌گیرد. جوشش را می‌شود از تند تند صحبت کردنش فهمید. ازش می‌پرسم برای چی این کار رو کردی و چه حسی داشتی؟ می گوید: وقتی لباس ها را دانه دانه تا میکردم و روی هم میذاشتم؛ فکر می‌کردم کدام لباس ها برای این بچه ها در شرایط جنگی مناسب تر است؟ انگار طاهره برای بچه های خودش لباس انتخاب کرده است. تصور کرده ممکن است وقتی خانه آدم خراب شود، بچه ها لباس گرم بیشتر لازمشان می‌شود. تصور کرده است وقتی بمباران شروع شود، هیچ بچه ای لباس پلو خوری یا دامن پفی لازم ندارد؛ لباس های راحتی را بیشتر در پاکت گذاشته است. مادر است دیگر... 🪴 @golabbaton95
✨| غرفه های موکب مهربانو 🪴 در کنار غرفه ریحانه مقاوم🌸 ، غرفه های فرهنگی دیگری هم در موکب مهربانو برقرار بود، بیایید باهم به بخش های دیگر موکب مهربانو سری بزنیم: 💚کیمیای محبت: وقت یک آزمایش علمی‌ست! رنگ سبز را در ۶ ظرف پتری آزمایشگاه ریخته بودند. بعد قلب های سفید از جنس های مختلف، یونولیت، پارچه، کاغذ، نمد و... را با پنس در آن ها قرار می‌دهند. بعضی قلب ها جذب بیشتری دارند و رنگ سبز را بیشتر به خود راه می‌دهند. بعضی ولی همچنان بی رنگ و رو هستند. داخل غرفه، عکس از حضرت آقا، شهید رئیسی، حاج قاسم و... در حال زیارت صحن و سرای اهلبیت (ع) را نصب کردند. مسئول غرفه می‌گوید: نور اهلبیت (ع) بر همه زائران یکسان می‌تابد. این ما هستیم که باید آن را به خوبی دریافت کنیم. وجودمان باید نور را جذب کند. اعضا و جوارح ما باید این قدرت را داشته باشد. اما چگونه می‌شود؟! بعد به روی میز اشاره می‌کند. بخشی از مولاژ انسان را آن جا چیده اند. مسئول غرفه به آن ها اشاره می‌کند و می‌گوید: ورودی هایمان مثل گوش، چشم و قلب را باید مراقبت کنیم تا بتوانند نور بیشتری را به خود راه دهند. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... قاب عکسی در کنار سردار دلها، حاج قاسم و... برایم ناآشنا بود. اشاره کردم این شهید قصه اش چیست؟ گفت: شهید ایمانی‌ست. از خادمین حرم بوده و مدافع حرم و حالا دیگر خانه همیشگیش اینجاست. آدرسش را می‌پرسم و جواب می‌گیرم: ایوان آیینه، در بقعه شهید مفتح‌. باید سری به شهید ایمانی بزنم، نسخه مراقبت از ورودی های جسم و روحم را بپرسم‌. چه چیزهایی را ببینم و بشنوم و احساس کنم؟! پایان... 2️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
✨| غرفه های موکب مهربانو 🪴 در کنار غرفه ریحانه مقاوم🌸 ، غرفه های فرهنگی دیگری هم در موکب مهربانو برقرار بود، بیایید باهم به بخش های دیگر موکب مهربانو سری بزنیم: 💚یکشنبه های فاطمی + خانم اینجا میشه خادم حرم شد؟ گوش هایم تیز شد. به سمت صدا رفتم و غرفه ای که به نظر می‌رسید این بحث ها از آنجا شروع شده است. پرسیدم: قصه این غرفه رو میشه بگید؟ + بله عزیزم. خیلی هامون دوست داریم خادم حرم بشیم، اما شرایطش برامون فراهم نیست. نهایت هم ۴ ساعت خادم افتخاری می‌تونی باشی. اما تو اینجا میتونی در هفته ۲۴ ساعت خادم حضرت باشی. یکشنبه ها مشغول هر کاری که هستی، اون کار رو به نیت خادمه حضرت معصومه (س) انجام بده. اگر غذا درست میکنی، اگر مطالعه میکنی، اگر دانشگاه میری، اگر خرید میکنی و... چشم هایم روی میز را ناخودآگاه رصد کرد. متوجه نگاهم شد و به کارت های روی میز اشاره کرد: بعد میتونی بیای و توی سایت حرم، قسمت یکشنبه های فاطمی از تجربه و خاطره هات بنویسی. این که چه کارهایی به این نیت کردی و چه کارهایی رو ترک کردی و از تجربه های بقیه هم استفاده کنی. لبخند زدم و گفتم: میتونم یکی از این کارت ها رو داشته باشم؟! و او با خوش رویی کارت را به دستم داد. من هم خادم حرم حضرت معصومه (س) شدم. به همین آسانی... تا روز یکشنبه ببینم چند مرده حلاجم! روی کارت سبز رنگ نوشته بود: بانک پس انداز حسنات. تاریخ اعتبارش هم تا ظهور آقا... 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
🪴| 📎| جلوی آیینه ایستاده. گردنبند را روی گردنش به نمایش گذاشته و رویش دست می‌‌کشد و می‌گرید. طلای یزد با طرح برگ. پدرش خیلی گشته بود بازار را. سعی کرده بود شبیه همان سرویس طلایی باشد که آن روز اشرار برده بودند. گروهک تروریستی طلاهای مادرش را به غارت برده بود. بعدتر این گردنبند را همراه حلقه، دوباره پدر برای مادرش خریده است. دختر آن موقع خیلی کوچک بود. حالا که خانم شده؛ مادر از صندوقچه، تنها طلای به یادگار مانده از پدر را بیرون آورده است. گذاشته بود کنار برای هدیه عروسی. برای وقتی که دخترش را در لباس سفید میبیند و از طرف پدر این هدیه را به گردنش بیاندازد. از کودکی بارها دخترک از او خواسته بود گردنبند طلا را نشانش دهد. جلوی آیینه روی گردنش با احتیاط می گذاشت و ریز میخندید. امروز ولی جلوی آینه می‌گرید. از یادگاری دوست داشتنی و هدیه پدرش خداحافظی می‌کند. دل کندن برایش سخت است؛ اما می‌داند این کارش لبخند پدر را به همراه دارد. همین برایش بس است. می خواهد طلا را به جبهه مقاومت و مردم مقاوم فلسطین و لبنان هدیه کند. پدر ماموریت بعدیش در سپاه قدس لبنان بود؛ حالا که در برگشت از آخرین ماموریتش به شهادت رسید، دخترش دوست دارد بار دیگر در جبهه مقاومت امت اسلامی سهیمش کند. 🪴 @golabbaton95
یک آینه برای دیدن خود واقعی‌ات! که چی؟ مثلا من چیکار می‌تونم بکنم؟ اصلا منو قبول می‌کنن؟ بچه‌هامو چیکار کنم؟ شوهرم نمی‌ذاره. آخه درسم دارم. راستش حال و حوصله ندارم... فکر کردم به تمام این‌ها. بهانه بودند واقعا؟ خدایی سخت است اسمش را بگذاری بهانه! اما خب از واقعیت که نمی‌توان فرار کرد. شاید یادمان رفته برای چه زندگی می‌کنیم و قرار است دنبال چه چیزی باشیم... اسمش چیست؟ روزمرگی یا مصلحت‌طلبی؟ برای هر کسی می‌توان یک اسم داشته باشد! زندگی که باید کرد! نباید تارک دنیا شد. اما باید الویت‌بندی کرد. چه چیزی مهم‌تر است؟ این را از خودم می‌پرسم. از خودم که عکسش افتاده درون یک آینه! یک آینه با شکل و شمایل نقشه‌ی فلسطین که من را به خودم می‌آورد. راستی؛ نکند نامم نماند و داستان زندگیِ بی‌دغدغه‌ام، لا به لای صفحات تاریخ گم شود.. 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
یک آینه برای دیدن خود واقعی‌ات! که چی؟ مثلا من چیکار می‌تونم بکنم؟ اصلا منو قبول می‌کنن؟ بچه‌هامو چ
🖊🌸 روایت غرفه ریحانه مقاوم بزرگترین قدم: گذشتن از آنچه دوستش داری! نذر طلا، بذل طلا، اهدای طلا یا شاید هم دل کندن از طلا... برای هر کسی می‌تواند یک جور باشد! گوش‌هایم را تیز می‌کنم. یکی از خادمین سفیر فلسطین در حالی که یک صندوق شیشه‌ای که داخلش پر از پول و طلاست، در دست دارد‌، مشغول توضیح دادن این پویش است. آن هم به یک خانم سن و سال‌دار که می‌گوید از تهران آمده. خادم می‌گوید: این سرویس طلا که می‌بینید، برای یه عروس خانوم بوده! می‌تونسته نگه داره واسه خودش اما خب... زن نگاهش به صندوق بود. در چهره‌ی پُر چین و چروکش خورد شدم. گونه‌های سرخ که افتادگی‌شان توی ذوق نمی‌زد. چشمش را دوخت به خادم و گفت: اتفاقا منم یه گردنبد داشتم. از اون قدیمیا! طلای حسابی با پول قدیم! دادمش دخترم تا از طرف خودش بده واسه کمک. بعد نگاهی در غرفه چرخاند و گفت: دیدم نوشته بودید خادم می‌خواید، اومدم... از حرفش تعجب کردم. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... در دلم گفتم: حاج خانوم از شما گذشته، که گفت: نگفتم که همسرم شهید جنگه؟ این را که از دو لب‌ها و با صدای مادربزرگانه‌اش شنیدم، افکار قبلی‌ام را پس گرفتم! پس او همه‌ی عمر مجاهدانه زندگی کرده. پس خادم شدن در این سن و سال، خیلی هم عجیب نیست. باز هم در غرفه پیش‌تر رفت. تا چشم‌هایش خورد به کفن‌های نمادین. انگار یک دنیا غم قُلُمبه شود در قلبش. مثل مادرهای بچه از دست داده و طوری غم‌دار که فقط از زبان یک مادر می‌توان شنید، گفت: الهی بمیرم... که قلبم ریخت! راستی، این حرف چند بار از زبان مادرهای فلسطینی بیرون آمده باشد، خوب است؟؟.... پایان‌‌... 2️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... در دلم گفتم: حاج خانوم از شما گذشته، که گفت: نگفتم که همسرم شهید جنگه؟ این را که از دو لب‌
🖊🌸 روایت غرفه ریحانه مقاوم دعا دعا دعا والا ما توانایی طلا دادن نداریم... خادم می‌گوید: باز هم راه برای کمک هست. و رفت سمت تابلوی نسبتا بزرگی که جلوی در غرفه، درست روبروی چشم مردم، با یک نیت خیرِ قبلی، نصب شده بود. خادم اشاره کرد به مورد اول: دعا کردن تنها کاریِ که فقط ما می‌تونیم انجام بدیم اما دشمن نه! ما ابزار و سلاح‌های معنوی زیادی داریم که صد در صد ما را پیش می‌اندازه. همین سوره‌ی حشر که باطل السحر یهوده!! زن با دقت گوش می‌داد. خادم ماژیک را برداشت و گفت: دعا و توسل، خیلی راه‌گشاست حاج خانوم. هر چقدر که در توانتون بود می‌تونید مشارکت کنید. یا به صورت فردی و یا اگه دلتون خواست، می‌تونید در کنار ما هر روز این دعاها و توسلات رو به‌صورت مجازی انجام بدید. و اشاره کرد به شماره تماسی که پایین تابلو، مردم را به مجموعه متصل می‌کرد. زن نگاهش را روی تابلو می‌دواند. خادم ماژیک را گرفت جلوی زن و به دایره‌ی طلقی شکلی که محل نوشته شدن تعداد توسلات بود اشاره کرد. زن ماژیک را گرفت. عددی را نوشت و به دریای بی‌کران افرادی پیوست که تصمیم گرفته بودند هر طور شده، ضربه‌ای به ظلم وارد کنند... 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ | 🪴 | 📎 | 1️⃣ از شال مشکی‌اش که لبه‌های دالبری مانند داشت و طرز بستنش معلوم بود که عرب است. سن و سال‌دار بود. ایستاده بود روبروی چادرهای نمادین دانشجویان اروپایی که آزادی‌خواهی و حق‌طلبی را فریاد می‌زدند. سینه میزد با سرودی که از ضبط کناری پخش میشد. نوشته‌های روی چادرها انگلیسی بودند. نمی‌دانم سر در می‌آورد یا نه؟ اما بنظرم شنیدن صدای حق که زبان خاصی ندارد. اگر حق طلب باشی، حتما صدایش به گوشت آشنا خواهد بود. 2️⃣ داشتم از غرفه می‌رفتم بیرون! جلویم را گرفت و گفت: کجا داری میری؟ بیا یه نشون بزنم به چادرت! و یک پیکسل از کیسه‌ی روی زمین برداشت. سر شوخی را باز کردم: ای ریاکارااا. حالا چادرم خراب نشه! خندید: اگرم شد، به حضرت بگو تو این راه دو تا سوراخ افتاد به چادرم! با هم خندیدیم! اما من فکری شدم. همانطور که روی طرح پرچم فلسطین پیکسل دست می‌کشیدم، با خودم گفتم: یعنی می‌توانم یک روزی بیشتر از این حرف‌ها برای این راه مایه بگذارم؟؟ فکر می‌کنم به آن‌ها که از جان و مال و دوست داشتنی‌هایشان گذشتند. بعد دوباره فکر می‌کنم به خودم. چقدر با آن‌ها فاصله دارم. می‌ترسم فاصله کم نشود... خدایا دریابم! 🪴 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ | 🪴| 📎| 3️⃣ ۴۰ ساله می‌زد. اما رفتارش شبیه کودکان بود. گمانم خدا خواسته بود کمتر بداند و بفهمد. داشت می‌آمد سمت غرفه‌ها. مادرش بود گمانم که مانع میشد. کمی اصرار کرد. اما زور مادرش چربید! دور شدند. دوست داشتم به مادرش بگویم: شاید کسی صدایش کرده که بیاید این طرفی! او اگر چه بهره‌ای از فهم این دنیا نداشت، اما چه می‌دانیم، شاید گوشش چیزهایی را بشنود که ما محرومیم... مثل یک صدای آشنا که مدت‌هاست حسرت داریم به گوش‌هایمان بخورد... 4️⃣ فاطمه اینارو ببین! بچه‌های فلسطینی‌ان. اسرائیل شهیدشون کرده! سر چرخاندم. دخترک چشم دوخته بود به کفن‌ها. خیلی کوچک بود. اما مادرش داشت همه چیز را نشانش می‌داد. بردش طرف کفش‌ها و دمپایی‌های خون‌آلود! گفت: ببین این کفش و دمپایی بچه‌هاست. پرسید: دمپایی‌های واقعیشونه! مادرش گفت آره! اسرائیل بچه‌ها رو شهید کرده... یاد آن فیلم کوتاهی افتادم که داشت، فطرت پاک یک کودک، جلوی چشم یک دنیا با خباثت و آدم‌کشی اجین میشد. با خودم گفتم: دم این مادرها گرم که فطرت پاک بچه‌هایشان را، با ظلم ستیزی و چهره‌ی واقعی صهیونیست، اجین می‌کنند. بگذار در ازای هر یک کودک که ظلم را می‌آموزد، ما هم به کودک‌هامان ظلم ستیزی بیاموزیم. 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
✨ | #مرور_خاطرات_سه_روز_خدمت_در_حرم 🪴| #غرفه_ریحانه_مقاوم 📎| #چند_قدم_بیرون_غرفه 3️⃣ ۴۰ ساله می‌زد.
✨ | 🪴 | ما می‌دانیم این راه تاوان دارد. کلمات را با غرور ادا می‌کند. چند روز پیش برادرشوهرش را از دست داده است. می گوید این افتخار ماست که در خانواده مان شهید داشته باشیم. پدرش پزشک است و در جبهه های حزب الله لبنان کمک رسانی می‌کند. ورودی شانه هایش پرچم حزب الله را نشانده. خم به ابرو نمی‌آورد و گریه نمی‌کند. دفتر خاطراتش را برایمان نقل می‌کند: شاید شما جنگ را به چشم ندیده باشید؛ ولی من در جنگ ۳۳ روزه لبنان یازده ساله بودم. خوب یادم هست که مادربزرگ وقتی همگی خوابشان برده بود، رویمان هر چه پتو و متکا بود، می‌گذاشت‌‌. برای وقتی که موشک ها خانه مان را ویران کردند. ما زیر آوار تکه تکه نشویم. جنازه مان کمتر آسیب ببیند. بعد بین جملات نفس عمیق می‌کشد. لبخندی گوشه صورتش نشسته که در غمگین ترین جملات هم پاک نمی‌شود. حالا از روی صندلی بلند شده و ادامه می‌دهد: هر راهی یک تاوانی داره... ما می‌دونیم که پدر و برادر و حتی کل خانواده مون رو ممکنه در این راه از دست بدیم. ولی می‌دونیم که راه مون مقدسه... نگاهش و ارامش در کلماتش باورش برایم سخت است. نگرانی هایم را میچینم در مقابل نگرانی های او. چه مقایسه خنده داری می‌شود. باید برای روزهای سخت قوی تر شوم. باید نبودن های همسر، پدر و برادر را یاد بگیرم. باید ریحانه مقاوم شوم. 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
✨ | 🪴 | مهمانی از غزه! یک چادر خاکی که در هیچ شرایطی از سر نیافته. و یک صورت که از زخم و بی‌آب و غذایی، حسابی کبود و تَکیده شده است. اگر چه دخترهای خودمان، علم نمایش را بلند کردند اما همه چیز طوری برنامه‌ریزی شده بود که حال و هوای مادری از مادرهای فلسطینی را القا کند. با رنگ‌های تیره و یک قلموی نرم، زیر چشم‌های دوستم را که قرار بود تا دقایقی بعد روی صحنه برود، تیره و گود می‌کنم تا بیشتر حس خستگی و گرسنگی را به مخاطب منتقل کند. یک ترک می‌گذارم گوشه‌ی لب‌هایش. یک کبودی هم کنار پیشانی‌اش. خودش را تا در آینه می‌بیند، می‌گوید: وقتی نگاه می‌کنم به این زخما، با اینکه الکی‌ان ولی حس درد دارم... روسری‌اش را شبیه زن‌های غزه‌ای می‌بندم. در همین حال متن را هم تمرین می‌کند. صدایش را طوری بغض آلود می‌کند و بچه‌هایش را صدا می‌زند که بند دلم پاره می‌شود. می‌گویم: واای فاطمه! جیگرم آتیش گرفت. خوشحال می‌شود که نقشش را خوب فهمیده. می‌آیند دنبالش که برود برای اجرا. من اما می‌نشینم سر جایم. تکان نمی‌خورم. دل ندارم اجرا را ببینم. ولی صدای بلندگوها تا پشت صحنه می‌آید. انگار جلوی صحنه نشسته باشم، یک نفر می‌گوید: تا دقایقی دیگر مهمانی از غزه... تا دقایقی دیگر مهمانی از غزه... می‌زنم بیرون. با یک قول به خودم که اگر طاقت نیاوردم، برگردم همینجا. نگاه می‌کنم به مکان اجرا. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
ادامه... فاطمه‌ای در کار نیست. آنقدر خوب در نقشش فرو رفته که می‌توانم بگویم فقط یک زن فلسطینی می‌بینم و بس! یک زن که از دوری پسرهایش زار می‌زند و دخترش را صدا می‌زند تا بعد از مدت‌ها غذایی بخورند. زنی که یاد اقوامش می‌کند و جای خالی شوهرش که شهید شده را نمی‌تواند با هیچ چیزی پُر کند. زنی که زخم زبان، بیش از هر چیز دیگری آزارش داده!...داد و فریادش که بالا می‌رود برای حکام بی‌تفاوت و بی‌انسانیت بعضی کشورهای عربی، برمی‌گردم پشت صحنه. می‌خواهم که دور باشم از آن فضا. سرم را که بالا می‌آورم، یکی دیگر از دخترها نشسته روبرویم. می‌پرسد: منم گریم می‌کنی؟ اجرا دارم. قصه از نو شروع می‌شود. یاد غزه می‌کنم و اتفاقات تلخی که از تکرار نمی‌افتند. همانطور که در رنگ قرمز را باز می‌کنم، سری هم به تایید تکان می‌دهم. دلهره هم کم‌کم سر و کله‌اش پیدا می‌شود... پایان. 2️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
✨ | 🪴 | در این روزگار رقت انگیزی که ابرقدت های جهانی در خواب غفلت فرو رفته اند، شب های تیره و تارش برای کودکان معصوم و مظلوم فلسطین به سختی صبح میشود. شبهایی که در محاصره تانک، توپ و طیاره‌های رژیم اشغالگر اسرائیل قرار دارند و به‌جای اینکه در این شبها پذیرای دست نوازش پدر و قصه های مادر باشند پذیرای دود، گلوله، بمب و باروت‌اند و در جهنم جلادان بی‌رحم صهیونیستی جان می‌دهند و با مظلومیت به خوابِ خون فرومی روند. آنان به‌جای شیر، شمشیر و به جای نوازش نهیب می‌بینند و با کام خشک و چشم تَر و حلقوم بریده اصغروار به ملاقات خدا می‌روند. به راستی که عمق مظلومیت کودکان غزه و فلسطین را تنها کوکان حادثه‌ی کربلا میفهمند. 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
30.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ | 🪴 | دختر جان؛ تو می‌تونی ریحانه باشی... جمع همه مهربونی ها... شیشه عطر خوش بو... معدنِ لطافت و ظرافت... دختر جان؛ تو می‌تونی مقاوم باشی... صبور در طوفان حوادث... هوشیار دربرابر دشمن... سرسخت در دل جنگ... دختر جان؛ تو می‌تونی ریحانه مقاوم باشی... چه تضاد عجیبی در وجودت جمع شده... روحِ لطیف و ایمانی سخت و محکم... ریحانه مقاوم خدا تو رو چه زیبا آفریده...🌸✨ 🪴 @golabbaton95