eitaa logo
گُلابَتون
3.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
841 ویدیو
36 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
🧠 💭 یه روایت کوچولو از یه مامان کتابخور و بچه‌هاش👩‍👧‍👦 برای بعضی کتابها دست و دلم به خریدن یک جلد نمی‌رود. بعضی کتابها نخوانده داد می‌زنند که باب هدیه دادن هستند‌. این کتاب خیلی خیلی تازه و داغه؛ اثر دوست خوبم خانم زینب ایمان‌طلب که نظرات دقیقی درباره‌ی کتاب کودک و نوجوان داره؛ و منتشر شده توسط نشر راهیار، که حالا بعد از خواندن چند اثر محدود بزرگسال و چندتایی کودک می‌تونم روش قسم بخورم. پس نخونده معلومه که کتاب هم فرم قوی داره و هم محتوای متعالی. سفارش‌هایم همین امروز رسید. همین امروزی که اعصابم از حرف‌های مادرها در جلسه‌ی مدرسه خرد بود. کتاب را دادم به زهرا گفتم کتاب جدید خریدم بیا بخون ببین چه‌طوره. گفت نه حوصله ندارم. هر بار می‌خورَد توی ذوقم ولی به روی خودم نمی‌آورم. تصمیم گرفتم از راه درست وارد شوم. یکی دو ساعت بعد کتاب را برداشتم و گفتم می‌خواهم برایتان بخوانم. نق و نوق کردن. شروع کردم به خواندن. دیگر چیزی نگفتند. دو فصل خواندم. مجذوبش شدند‌. ولی حسین داشت خسته می‌شد. حق هم دارد. برای سنش کمی زود است‌. گفتم اگر شبی دو فصل بخوانیم هشت روزه تمام می‌شود‌. بستم و گذاشتم کنار. سفره‌ی شام را که جمع می‌کردم از گوشه‌ی چشمم دیدم زهرا دوباره رفت کتاب را برداشت و ورق زد. تا آخر عکس‌هایش را دید. بعد آمد چند نقاشی از انتهای کتاب را نشانم داد. و بعد شروع کرد به خواندن ادامه‌ی داستان. من را می‌گویی؟ ذوق کردم. اما در دلم. به ظاهر اما اعتراض کردم. گفتم مگر قرار نبود فقط روزی دو فصل بخوانیم؟ با خنده گفت نه! من دوست دارم ادامه‌اش رو بخوانم‌. معمولا کتاب که می‌خواند اگر نخوانده باشم می‌گویم بیا برایم تعریف کن داستانش چیست. اگر خوانده باشم می‌گویم بیا درباره‌اش باهم حرف بزنیم. راضی نمی‌شود. حوصله نمی‌کند. اما این کتاب را هی دوست داشت برایم بگوید. چند جایی‌اش را هم بلند برای من و پدرش خواند. آخر چند روز است که در خانه‌ی ما حرف از بچه‌های غزه است‌. کمی قبل‌تر داشت می‌پرسید: یعنی آنها غذا چه می‌خورند؟ از کجا غذا می‌آورند؟ کتاب داشت به خیلی از سوالاتش پاسخ می‌داد. با سوده و سعید و دنیای خیالی سپیدان همراه شده بود. آخر هم به زور راضی‌اش کردم کتاب را ببندد و بخوابد تا برای مدرسه خواب نماند. او هم حالا مثل سعیدِ داستان چشم انتظار است که زودتر به دنیای سپیدان برگردد. 📚میز کتاب گعده امروز ساعت ۱۴:۳۰ با میزبانی کتاب کودک «بزرگ شدن در سپیدان» منتظرتون هستیم😍 📗👧🏻📗👦🏻📗 @golabbaton95
صدای خنده و شادی، بدو بدو و نشاط، بازی با مادر، و کودکان در گعده‌ی امروز آزاد است... اینجا نیست...💔💔💔 🧸🧸🧸🧸🧸 @golabbaton95
✨ و اما روایتِ مصور و مکتوبِ حضورِ شیرین‌تون در جشن ولادت امام حسن (علیه‌السلام) جانمون❤️ 🎉🎉🎉🎉🎉 @golabbaton95
📸🖋| ❄️ دانه سفید برف شادی آرام و ملایم توی صورتم میخورد. صدای هیاهوی اطراف انگار به یک باره قطع می شود و من حسش میکنم. یک حال خوب مطلق را. بدون هیچ نگرانی. ذهنم برای لحظه ای از هر چیزی جز آرامش پاک شده. این لحظه را با چیزی عوض نمیکنم. بعد از قرائت قرآن؛ مولودی با ذکر اهلبیت شروع شده بود. شور و شوقِ دست زدن ها و کل کشیدن ها ادامه داشت. حماسی خوانی هم با صدای ان شاالله گفتن های جمع و تشویق های طولانی جان میگرفت 👏👏 و من فقط در یک لحظه گیر کرده بودم. ذکر حسین مولا که تکرار میشد و در تکرار چندباره اش دلم لرزید. اولی ها را از سر شوق و حس و حال شورانگیز جمع می گفتم، بعدی هایش ولی جدی بود. هر ذکر برزبانم، یک نیت مهم دلی پشتش بود.❤️ 1⃣ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @golabbaton95
📸🖋| جشن ولادت بابای امام زمان بود و دل هایمان از امام هادی و بانو حُدَیث صله میخواست. گرد های نوارانی لا به لای کتاب های سربردامن ماه بود و در دست هر مهمان چند خطی از این کتاب📜؛ اگر تصمیم به خرید کتاب میکردی لابه لای صفحه ها خرده سنگ قبر مطهر امام را از سامرا به خانه میبردی. گردی نورانی از بهشت. 📖✨ 🎭 بخش طنز هیئت یک متن نقد طنز درباره نوستالژی همه نسل ها بود. قصه حسن کچل توی ده شلمرود حالا با عینک روشنفکری بررسی می‌شد و جمع را به خنده وا می‌داشت. 🥐 پذیرایی هیئت سمبوسه با سس قرمز بود و در میان همین بخش طنز دیگر دل از کف بردم و نتواستم گازی به این غذای خوشمزه نزنم. 😋 🇯🇴 نقشه فلسطین با عکس های کودکان، زنان و مردان مبارز و مقاومش پوشیده شده بود و پرنده آزادی به پرواز درآمده بود. این نماد در قاب دکور هیئت و در کنار ذکر بزرگ ابالحجه خودنمایی میکرد. سوال و مسابقه این جشن هم به همین موضوع ارتباطات داشت. شما زنان مرابطات را می‌شناسید؟ اگر پاسخ تان مثبت بود پس حسابی جایتان در جشن خالی؛ تا برنده جایزه این پرسش می‌شدید.🎁 2⃣ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @golabbaton95
📸🖋| 💡منبرانه این جشن هم با صحبت های استاد هدایت به سمت و سوی شهر دختران پیامبر شکل گرفت. ولایت امام مان را قبول کردیم ولی ولایت و عشق به همه مسلمانان و همسایه و همشهری خود را نه. این مسئله ای بود که استاد درباره اش صحبت کرد. اینکه باید مسئله یک دختر فلسط🇯🇴ینی برای ما مانند غم و غصه خواهرمان باشد. مشکل و چالش دوست و همسایه و هر مسلمانی که قلبش برای امام میتپد باید برایمان مثل امر امام مهم باشد. باید بتوانیم همانطور که عشق امام در وجودمان رشد کرده، عشق عاشقان امام را هم در دلمان بکاریم. این آخرین قدمیست که ظهور را محقق میکند. 💚 وقتی کارت سبز شماره کفشداری هیئت را تحویل میدهم و خادمی کیسه کفشم را روی میز میگذارد و با لبخند می گوید خوش آمدید؛ انگار من را پرت میکند در فضای خوش صحن حرم. این آخرین تصویریست که از هیئت ولادت امام حسن عسکری(ع) دارم در حالی که دلم در حیاط حرم قدم میزند. 3⃣ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @golabbaton95