🌹#روایت_خادمی
ساعت ۱۵
به وقت پیش از شروع جشن گلابتون...
هنوز یک ساعت مانده به شروع مراسم اما جایگاه اختصاصی دختران هر لحظه شلوغ و شلوغ تر میشود. پر های خادمی را دستمان میدهند تا خیلی زود برای استقبال از مهمانان حضرتی مستقر شویم. حالا همگی کارت به گردن و چوب پر های زرد و صورتی و قرمز به دست، گوشه ای ایستاده ایم و با لبخندی گرم به استقبال هزاران دخترانی که یکی یکی می آیند، میرویم🎈
ساعت ۱۷
به وقت جشن چند ده هزارنفری روز دختر
ساعتی از مراسم میگذرد؛ همه جا، حتی سکو ها هم پر از جمعیت شده، تا چشمم به سکوی کنار ورودی اول می خورد، چهار دوست را با روسری های رنگارنگ میبینم که با ذوق فراوان رفته اند آن بالا و ریز به ریز اتفاقات صحنه را رصد می کندد؛ از ذوق چهره هایشان خستگی از جانم میرود.
صدایی از پشت سرم گردنم را میچرخاند سمت خودش؛ حدودا ۷ سال دارد و با چشمان بغضی به مادرش که دارد دلداری اش میدهد میگوید: ولی من دلم میخواد روی صحنه رو ببینم.🥹
خط نگاهش را میگیرم، جایشان برای دیدنِ سِن مناسب نبود. آرام میروم کنارش و می گویم: خاله جون چرا غصه میخوری؟ بیا با هم بریم یه جای خوب برات پیدا کنم.
با همان چشمان اشکی، جرعه جرعه امیدواری در نگاهش ریخته میشود و با مادرش پشت سر من راه میفتند؛ جایی بین جمعیت برایشان باز میکنم که هم بتوانند راحت ببیند و هم بنشینند که خسته نشوند؛ حالش که خوب شد حال من هم خوب شد 😍
ادامه دارد.....
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
ادامه..
ساعت ۱۹
به وقت شبِ ولادت بانوی مهربان شهرمان
صدای اذان از بلندگو های مسجد امام حسن عسکری علیه السلام بلند شده و مراسم ما هم با دعای روح نواز فرج به پایان خودش سلام کرده است. میروم تا وسایلی که همراه دارم را تحویل بدهم. نرسیده به غرفه چشمم میخورد به گنبد طلایی حضرت معصومه که از دور، نه فقط چشم را، که دل را هم می برد: ناخودآگاه میچرخم رو به گنبد و از عمق جان سلامی میدهم؛ اشکم سرازیر میشود و چقدر میچسبد این اشک، بعد از این خستگیِ دوست داشتنی ❤
آرام زمزمه میکنم: خانم جان جشن و خادمی مان را برای دخترانت پسندیدی؟
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
هانیه، مریم و عطیه
سه دختر خاله که باهم به جشن آمده اند. با هانیه که صحبت کردم، میگفت از اول جشن تا کنون کلی عکس سلفی از خودشان گرفته اند و خیلی دوست دارند هرچه بیشتر این لحظات دل انگیز را ثبت کنند.
میان گپ زدنمان عطیه نخودی میخندد و میگوید: ما میخواستیم برای کنسرت بریم تهران ولی نمیدونم چی شد که گفتیم بیاییم این جشن !
مریم میزند به پهلوی عطیه و ادامه میدهد: ولی خداییش خیلی به ما اینجا خوش گذشت...
عطیه دوباره حرفش را از سر میگیرد: فکر نمیکردم یه جشن قرآنی انقدر شیرین و شاد باشه... این جشن خیلی با تصورم فرق داشت.
لبخند مریم و هانیه نشان میدهد آنها هم با نظر مریم موافقند.
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🎁پشت صحنه های جشن بزرگ روز دختر
از گوشه گوشه شهر جمع شدیم در پاتوق دخترونه مون... فکرهامون رو جمع کردیم، ساعت ها بررسی و ارزیابی کردیم تا با سلیقه شما همخوانی داشته باشه.
برای طراحی، پیگیری، خرید و اماده سازی، بسته بندی و برنامه ریزی و اجرای توزیع هدایای شما میهمانان عزیزمون حسابی وسواس به خرج دادیم.
پرنده آزادی در دلِ جشن تقدیم شما دخترها شد و در حوالی غرفه گلابتونی ها همراه با چالش جواب بده جایزه بگیر، وقتی به یه سوال جواب درست میدادی توی مشتت پرنده میکاشتیم...
پرنده آزادی تقدیم تو دخترجان که هوادار آزادی و آزادگی دختران فلسطینی هستی...
🕊🕊🕊🕊
@golabbaton95
#هدیه #یادگاری #روز_دختر
#گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
📸📝| روایت جشن گلابتون ۱۴۰۳
✨خوش به حالم که تو رو دارم
6⃣
آقای هلالی و آقای اسداللهی روی سن آمدند و دخترهای گروه سرود به صف ایستادند. خیلی از مامان ها اینجای جشن دخترها را بغل کردند تا حالا که جمعیت دختران ایستاده اند، آنها بهتر ببیند. در بغل مادرش با شعر عزیزم حسین همراهی میکرد و یک دستش را دور گردن مادر انداخته بود. دوستت دارم مثل همون ۱۰ تا بچگی را با دست هایش نشان میداد. ناگهان کاغدهای براق نقره ای در هوا ریخته شد و جشن روز دختر را زیباتر کرد. هوا ارام ارام به سمت تاریکیمیرود و نور ضعیف خورشید هنوز در کنجی از آسمان هست. چراغ گوشی ها روشن میشود. برای شعرخوانی آقای ناصر خراسانی. اول برای امیرالمومنین یک نفس میخواند و بعد شعری به بانوی آیبنه ها تقدیم میکند که اینطور شروع میشود:
خاتون شهر آینه هایی، بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی، بزرگوار
آقای طال شاعر خوش ذوق قمی خودش را اینطور معرفی میکند: من بچه محلِ خواهر سلطانم...
شعر طنزش نشانه میرود به مونریل، سوغات شهر قم سوهان و محله های باصفای شهر قم و صدای تشویق ها و خنده ها به خوبی شنیده میشود.
✨@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸#گلابتونی_ها
به گمانم داشتند رد میشدند. هر دو این پا و آن پا میکردند تا ببینند این جمعیت برای چه اینجاست... دختر از بین جمعیت مقابلش سرک میکشید تا ببیند چه برنامه ایست و با مادرش ریز ریز حرف میزد. انگار خیلی مطمئن نبودند چه خبر است. بمانند یا زودتر به سمت بازار بروند...
همان لحظه آقای مجری از آقایان هلالی و اسداللهی دعوت کرد برای خواندن سرود عزیزم حسین روی سن حاضر شوند و دخترک با یک ذوقی رو به مادرش گفت: وااااییییی. مامان هیچ جا نمی ریم هااا....
من میخوام تا آخرش همینجا باشم...
از این جشن تکون هم نمیخورم....
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌹#روایت_خادمی
رفتیم واسه کار، ایستادیم به دست زدن
بچهها بیایید بریم پائین سن. دیگه کمکم باید بنرها رو باز کنیم. نگاهی انداختم به جمعیت. گفتم: توی این شلوغی؟ نمیشه که! اینجوری که معلومه جشن هنوز ادامه داره.
راست میگفتم. با اینکه از ساعت پایان جشن گذشته بود اما هنوز مولودی پخشمیشد و نیمی از جمعیت ایستاده بودند. گفت: میشه. خلوت شده.
و چهارتایی راه افتادیم به طرف سِن. هر چه پیش میرفتیم، شلوغتر میشد. به چند قدمی سِن که رسیدیم، جمعیت قفل شده بود و زیر باند بایستیم. همینجا بود که صدای مولودی جدیدی پخش شد. نگاهی کردم به دوستانم. ایستاده بودند به دست زدن و شادی کردن. گمانم یادشان رفت برای چه آمده بودیم. خندهام گرفت! به یکی از آنها سُقُلمهای زدم، دهانم را چسباندم کنار گوشش و گفتم: مثلا اومده بودیم بنرها رو باز کنیما. همانطور که با ریتم مولودی دست میزد و میخندید گفت: نمیشه بریم جلوتر. فعلا دست بزن.
نگاهی انداختم به جمعیت. فضای شادی که اینجا حاکم بود، زمین تا آسمان با گوشه و کنار و محیط دور افتاده از جشن فاصله داشت. انگار تازه علت آن حجم از شور و انرژی دخترهایی که وسط دل جشن بودند را میفهمیدم. رفیقم نگاهی به من انداخت و با سر اشاره کرد که دست بزنم. با لبخند تایید کردم و همانطور که زیر صدای شورانگیز باند دست میزدم و نوای علی مولا علی را زمزمه میکردم، از ذهنم عبور دادم که: مثلا اومدیم واسه کار... تا باشه از این کارااااا.
🌹@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
🖋#روایت_متنی_مخاطب
بنظر میرسید زهرا از فاضله کوچکتر باشد، از بلندی قد و چهره ی پخته ی فاضله اینطور حدس میزدم. مشغول صحبت با خواهرِ بزرگتر شدم و فهمیدم دخترش را نیز آورده.
سر چرخاندم و اینور و آنور را نگاه کردم ولی دختری ندیدم🤔. سوالم بیجواب مانده بود و نگاهم از جست و جوی دخترِ فاضله دست برنمیداشت.
در همین حال، خنده ای روی لب زهرا نقش بست و رو به من گفت:《الان که نیست!۴ماه دیگه خاله میشم!😁》
ذوق کردم و قدم نو رسیده را ۴ماه زودتر به فاضله و زهرا تبریک گفتم!😍❤️
در دلم حسابی تحسینش کردم... گرمی هوا، شلوغی حرم، ساعتِ طولانی جشن...
دختر جوانی که حالا مادر شده بود و میخواست هرجور شده در جشن ولادت حضرت معصومه سلامالله علیها شرکت کند و روز دختر را با دخترش شریک شود.
🔻گلابتونیها ماجراهای جالبتون در جشن رو برامون بفرستید:
@hs_qom94
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
+ زهرا بیا دستامون رو محکم بگیریم تا بین جمعیت گم نشیم، خیلیییی شلوغه آخه!
- تونستی با محدثه تماس بگیری؟ بپرس کجا نشستن ؟؟؟
به نظرم امد ده یا نهایت دوازده سالشان باشد. تکاپویشان را که میبینم به سمتشان میروم. عجله دارند و میگویند که دوستشان آن جلوها برایشان جا گرفته و این ها دیر رسیده اند و نگران این هستند که جایشان پر شده باشد!
دختری که روسری صورتی بر سر دارد، میگوید: من اومدم فقط حسین طاهری رو از نزدیک ببینم، برم!
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم