📸📝| روایت جشن گلابتون ۱۴۰۳
✨خوش به حالم که تو رو دارم
6⃣
آقای هلالی و آقای اسداللهی روی سن آمدند و دخترهای گروه سرود به صف ایستادند. خیلی از مامان ها اینجای جشن دخترها را بغل کردند تا حالا که جمعیت دختران ایستاده اند، آنها بهتر ببیند. در بغل مادرش با شعر عزیزم حسین همراهی میکرد و یک دستش را دور گردن مادر انداخته بود. دوستت دارم مثل همون ۱۰ تا بچگی را با دست هایش نشان میداد. ناگهان کاغدهای براق نقره ای در هوا ریخته شد و جشن روز دختر را زیباتر کرد. هوا ارام ارام به سمت تاریکیمیرود و نور ضعیف خورشید هنوز در کنجی از آسمان هست. چراغ گوشی ها روشن میشود. برای شعرخوانی آقای ناصر خراسانی. اول برای امیرالمومنین یک نفس میخواند و بعد شعری به بانوی آیبنه ها تقدیم میکند که اینطور شروع میشود:
خاتون شهر آینه هایی، بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی، بزرگوار
آقای طال شاعر خوش ذوق قمی خودش را اینطور معرفی میکند: من بچه محلِ خواهر سلطانم...
شعر طنزش نشانه میرود به مونریل، سوغات شهر قم سوهان و محله های باصفای شهر قم و صدای تشویق ها و خنده ها به خوبی شنیده میشود.
✨@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸#گلابتونی_ها
به گمانم داشتند رد میشدند. هر دو این پا و آن پا میکردند تا ببینند این جمعیت برای چه اینجاست... دختر از بین جمعیت مقابلش سرک میکشید تا ببیند چه برنامه ایست و با مادرش ریز ریز حرف میزد. انگار خیلی مطمئن نبودند چه خبر است. بمانند یا زودتر به سمت بازار بروند...
همان لحظه آقای مجری از آقایان هلالی و اسداللهی دعوت کرد برای خواندن سرود عزیزم حسین روی سن حاضر شوند و دخترک با یک ذوقی رو به مادرش گفت: وااااییییی. مامان هیچ جا نمی ریم هااا....
من میخوام تا آخرش همینجا باشم...
از این جشن تکون هم نمیخورم....
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌹#روایت_خادمی
رفتیم واسه کار، ایستادیم به دست زدن
بچهها بیایید بریم پائین سن. دیگه کمکم باید بنرها رو باز کنیم. نگاهی انداختم به جمعیت. گفتم: توی این شلوغی؟ نمیشه که! اینجوری که معلومه جشن هنوز ادامه داره.
راست میگفتم. با اینکه از ساعت پایان جشن گذشته بود اما هنوز مولودی پخشمیشد و نیمی از جمعیت ایستاده بودند. گفت: میشه. خلوت شده.
و چهارتایی راه افتادیم به طرف سِن. هر چه پیش میرفتیم، شلوغتر میشد. به چند قدمی سِن که رسیدیم، جمعیت قفل شده بود و زیر باند بایستیم. همینجا بود که صدای مولودی جدیدی پخش شد. نگاهی کردم به دوستانم. ایستاده بودند به دست زدن و شادی کردن. گمانم یادشان رفت برای چه آمده بودیم. خندهام گرفت! به یکی از آنها سُقُلمهای زدم، دهانم را چسباندم کنار گوشش و گفتم: مثلا اومده بودیم بنرها رو باز کنیما. همانطور که با ریتم مولودی دست میزد و میخندید گفت: نمیشه بریم جلوتر. فعلا دست بزن.
نگاهی انداختم به جمعیت. فضای شادی که اینجا حاکم بود، زمین تا آسمان با گوشه و کنار و محیط دور افتاده از جشن فاصله داشت. انگار تازه علت آن حجم از شور و انرژی دخترهایی که وسط دل جشن بودند را میفهمیدم. رفیقم نگاهی به من انداخت و با سر اشاره کرد که دست بزنم. با لبخند تایید کردم و همانطور که زیر صدای شورانگیز باند دست میزدم و نوای علی مولا علی را زمزمه میکردم، از ذهنم عبور دادم که: مثلا اومدیم واسه کار... تا باشه از این کارااااا.
🌹@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
🖋#روایت_متنی_مخاطب
بنظر میرسید زهرا از فاضله کوچکتر باشد، از بلندی قد و چهره ی پخته ی فاضله اینطور حدس میزدم. مشغول صحبت با خواهرِ بزرگتر شدم و فهمیدم دخترش را نیز آورده.
سر چرخاندم و اینور و آنور را نگاه کردم ولی دختری ندیدم🤔. سوالم بیجواب مانده بود و نگاهم از جست و جوی دخترِ فاضله دست برنمیداشت.
در همین حال، خنده ای روی لب زهرا نقش بست و رو به من گفت:《الان که نیست!۴ماه دیگه خاله میشم!😁》
ذوق کردم و قدم نو رسیده را ۴ماه زودتر به فاضله و زهرا تبریک گفتم!😍❤️
در دلم حسابی تحسینش کردم... گرمی هوا، شلوغی حرم، ساعتِ طولانی جشن...
دختر جوانی که حالا مادر شده بود و میخواست هرجور شده در جشن ولادت حضرت معصومه سلامالله علیها شرکت کند و روز دختر را با دخترش شریک شود.
🔻گلابتونیها ماجراهای جالبتون در جشن رو برامون بفرستید:
@hs_qom94
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
+ زهرا بیا دستامون رو محکم بگیریم تا بین جمعیت گم نشیم، خیلیییی شلوغه آخه!
- تونستی با محدثه تماس بگیری؟ بپرس کجا نشستن ؟؟؟
به نظرم امد ده یا نهایت دوازده سالشان باشد. تکاپویشان را که میبینم به سمتشان میروم. عجله دارند و میگویند که دوستشان آن جلوها برایشان جا گرفته و این ها دیر رسیده اند و نگران این هستند که جایشان پر شده باشد!
دختری که روسری صورتی بر سر دارد، میگوید: من اومدم فقط حسین طاهری رو از نزدیک ببینم، برم!
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
با زبان خسته، دلی شکسته سلام میدهند. هم در مجلس شادی شرکت کرده اند و هم حس و حالشان از معنویت سرشار شده..
یکی دوتایشان اتفاقی رد میشده اند. از دست زدن با مداحی و آتیش بازی حساب لذت برده اند. تا به حال تجربه ایی به این صورت نداشته اند و حسابی بهشان کیف داده است.
این ترکیب بهشتی را در کجا میتوان یافت؟
شادی+ معنویت...💖
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🌸 #گلابتونی_ها
🖋#روایت_متنی
دختر جوان و گندمگونی بود که روسری صورتی طلایی بسر داشت. مادربزرگش را برای زیارت به حرم آورده بود و شش دانگ حواسش به این بود که مادربزرگ زیر آفتاب نماند و اذیت نشود!
برای چندمین بار چادرش را مرتب کرد و ویلچر را هل داد تا در جای خوب، او را مستقر کند که هم حال و هوای جشن را بشنوند و هم سری به غرفه ها بزند. سوغاتی هارا نیز از روی پای مادربزرگ برداشت و به دسته ی ویلچر آویزان کرد. مانند پروانه دور او میچرخید و از غرفه ها برایش خوراکی و آب می آورد.
در دلم به حالِ خوبِ آن دختر جوان غبطه خوردم... به اینکه در روزِ دختر، برای بانو زائر آورده و چه خوب هم خادمی اش را میکند! و حالا یک جشن وسیع و بزرگ دخترانه را از حضرت معصومه (س) عیدی گرفته است.
همانجا بود که نذر کردم وقتی مادر بزرگم به قم آمد، او را به حرم بیاورم و من هم...
🔻گلابتونیها ماجراهای جالبتون در جشن رو برامون بفرستید:
@hs_qom94
🌸🌸🌸🌸
@golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
📸📝| روایت جشن گلابتون ۱۴۰۳
✨خوش به حالم که تو رو دارم
7⃣
آقای هلالی حالا نماهنگ مثل ستاره را میخواند. آن بیتی که می گوید دختر یه بارون زلاله... بوووم! آتیش بازی در آسمان میدان آستانه شروع میشود. صدای تشویق ها بیشتر میشود. دوربین گوشی ها برای ثبت این لحظه بالا میرود. این ستاره باران فشفشه های رنگی که در آسمان میدرخشد. نگاه ها خیره آسمان است و نورهای سبز و قرمز و آبی و ... ای کوچک انگار از نقطه ای از آسمان پایین میریزد مثلِ ستاره ها.
آفتاب دیگر در آسمان نیست. میدان آستانه با چراغانی ها و نورافشانی روشن تر است. صدای اذان در پایان جشن دخترانه مان به گوشمیرسد. اذان را همان قاری روشن دلی میگوید که اول برنامه هم دست کشید روی خط بریل قرآن مخصوصش و با بسم الله خوش آوا قرائت قرآن را آغاز کرده بود.
برای نماز دلم میخواهد حرم باشم، از بین جمعیت رد میشوم. پاتند میکنم، گوشیم آن وسط زنگ میخورد. مادرم هست. صدایش از پشت تلفن نشان میدهد نگران شده. دلم نمیآید نگرانش کنم. میگوید حرم شلوغ است امروز. منظورش ولی این است که زودتر بیا خانه. گوشی را توی کیف که میگذارم؛ رو به روی گنبد طلایی رنگش ایستاده ام. دست روی سینه و سلامم را با همین فاصله میفرستم. و آرام زمزمه میکنم: خوش به حالم که تو رو دارم...
✨ @golabbaton95
#روز_دختر #گلابتون_۱۴۰۳ #جشن
#ولادت_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم