eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
987 ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 به گمانم داشتند رد می‌شدند‌. هر دو این پا و آن پا می‌کردند تا ببینند این جمعیت برای چه اینجاست... دختر از بین جمعیت مقابلش سرک میکشید تا ببیند چه برنامه ایست و با مادرش ریز ریز حرف می‌زد. انگار خیلی مطمئن نبودند چه خبر است. بمانند یا زودتر به سمت بازار بروند... همان لحظه آقای مجری از آقایان هلالی و اسداللهی دعوت کرد برای خواندن سرود عزیزم حسین روی سن حاضر شوند و دخترک با یک ذوقی رو به مادرش گفت: وااااییییی. مامان هیچ جا نمی‌ ریم هااا.... من میخوام تا آخرش همینجا باشم... از این جشن تکون هم نمی‌خورم.... 🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95
🌹 رفتیم واسه کار، ایستادیم به دست زدن بچه‌ها بیایید بریم پائین سن. دیگه کم‌کم باید بنرها رو باز کنیم. نگاهی انداختم به جمعیت. گفتم: توی این شلوغی؟ نمیشه که! اینجوری که معلومه جشن هنوز ادامه داره. راست می‌گفتم. با اینکه از ساعت پایان جشن گذشته بود اما هنوز مولودی پخش‌می‌شد و نیمی از جمعیت ایستاده بودند. گفت: میشه. خلوت شده. و چهارتایی راه افتادیم به طرف سِن. هر چه پیش می‌رفتیم، شلوغ‌تر میشد. به چند قدمی سِن که رسیدیم، جمعیت قفل شده بود و زیر باند بایستیم. همینجا بود که صدای مولودی جدیدی پخش شد. نگاهی کردم به دوستانم. ایستاده بودند به دست زدن و شادی کردن. گمانم یادشان رفت برای چه آمده بودیم. خنده‌ام گرفت! به یکی از آنها سُقُلمه‌ای زدم، دهانم را چسباندم کنار گوشش و گفتم: مثلا اومده بودیم بنرها رو باز کنیما. همانطور که با ریتم مولودی دست میزد و می‌خندید گفت: نمیشه بریم جلوتر. فعلا دست بزن. نگاهی انداختم به جمعیت. فضای شادی که اینجا حاکم بود، زمین تا آسمان با گوشه و کنار و محیط دور افتاده از جشن فاصله داشت. انگار تازه علت آن حجم از شور و انرژی دخترهایی که وسط دل جشن بودند را می‌فهمیدم. رفیقم نگاهی به من انداخت و با سر اشاره کرد که دست بزنم. با لبخند تایید کردم و همانطور که زیر صدای شورانگیز باند دست می‌زدم و نوای علی مولا علی را زمزمه می‌کردم، از ذهنم عبور دادم که: مثلا اومدیم واسه کار... تا باشه از این کارااااا. 🌹@golabbaton95
🌸 🖋 بنظر میرسید زهرا از فاضله کوچکتر باشد، از بلندی قد و چهره ی پخته ی فاضله اینطور حدس میزدم. مشغول صحبت با خواهرِ بزرگتر شدم و فهمیدم دخترش را نیز آورده. سر چرخاندم و اینور و آنور را نگاه کردم ولی دختری ندیدم🤔. سوالم بیجواب مانده بود و نگاهم از جست و جوی دخترِ فاضله دست برنمیداشت. در همین حال، خنده ای روی لب زهرا نقش بست و رو به من گفت:《الان که نیست!۴ماه دیگه خاله میشم!😁》 ذوق کردم و قدم نو رسیده را ۴ماه زودتر به فاضله و زهرا تبریک گفتم!😍❤️ در دلم حسابی تحسینش کردم... گرمی هوا، شلوغی حرم، ساعتِ طولانی جشن... دختر جوانی که حالا مادر شده بود و می‌خواست هرجور شده در جشن ولادت حضرت معصومه سلام‌الله علیها شرکت کند و روز دختر را با دخترش شریک شود. 🔻گلابتونی‌ها ماجراهای جالب‌تون در جشن‌ رو برامون بفرستید: @hs_qom94 🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95
🌸 + زهرا بیا دستامون رو محکم بگیریم تا بین جمعیت گم نشیم، خیلیییی شلوغه آخه! - تونستی با محدثه تماس بگیری؟ بپرس کجا نشستن ؟؟؟ به نظرم امد ده یا نهایت دوازده سالشان باشد. تکاپویشان را که میبینم به سمتشان میروم. عجله دارند و میگویند که دوستشان آن جلوها برایشان جا گرفته و این ها دیر رسیده اند و نگران این هستند که جایشان پر شده باشد! دختری که روسری صورتی بر سر دارد، می‌گوید: من اومدم فقط حسین طاهری رو از نزدیک ببینم، برم! 🌸🌸🌸🌸 @golabbaton95