🔰
#داستان_آموزنده 👌
♦️از #باهوشی_نادرشاه چنین روایت کردهاند:
💠 وقتی برای لشکرکشی به هندوستان رفت به شهری رسید که برج و باروی و خندقی بسیار قوی داشت،
لذا دستور داد لشکر در آنجا اطراق نموده تا فکری نماید.
🔹شب هنگام که در حال قدم زدن در کنار خندق بود، صدای قورباغهها شنیده میشد. ناگهان فکری به سرش زد...
🔸روز بعد دستور داد در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند که امشب به دستور ملوکانه هیچ قورباغه ای حق سر و صدا ندارد.
🔹هندیها که از بالای برج همیشه لشکر را زیرنظر داشتند، شروع به خنده و مسخره کردن ایرانیان نمودند و گفتند آخر مگر قورباغه دستور ملوکانه را می فهمد که اطاعت کند.⁉️
🔹نادر بلافاصله دستور داد، روده های گوسفندانی که برای لشکر ذبح میشد را تمیز کنند، سپس باد کرده و دو سر شان را ببندند و مخفیانه به خندق بریزند.
شب شد و در میان بهت و حیرت هندیها از دیوار صدا درآمد از قورباغهها، نه‼️
🔸صبح روز بعد ، دروازه ها گشوده شد و شهر تسلیم شد، چرا که وقتی دیدند قورباغه هم از نادر فرمان میبرد راهی جز تسلیم نیست.‼️
♦️ قورباغهها ؛ رودهها را با مار اشتباه گرفته بودند و از ترس شکار شدن ساکت شدند…‼️
➖➖➖💠➖➖➖
🇮🇷 کانال خبری #گلبانگ_شمال
رسانه فعال استان مازندران/عضوشوید👇
@GOLBANG_SHOMAL