🌷🌷🌷🌷🌷
#شب_جمعه
#شهید_و_شهادت
#یاری_امام_خوبیها
#شعردفاع_مقدس
بابا تو آسمونا، اما حواسش اینجاست
می دونه دلتنگشم، دلم پیشش، اون بالاست
وقتی صداش می کنم، یهو میاد کنارم
دست می کشه به موهام، بابام ازون باباهاست
میگه به من دخترم، گریه نکن تو هیچ وقت
دعا کنم بخندی؟؟ دعام ازون دعاهاست
چفیه شو به من داد، چه هدیه ی خوبیه
بیاید باهم بو کنیم، چقدر خوشبو و زیباست
https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گنج_جنگ
#بیانات_رهبرمعظم_انقلاب
آغازین روز هفته باشکوه دفاع مقدس بر همه شما همراهان گرامی باد...
نثار روح شهدای اسلام #سه شاخه 🌷 صلوات تقدیم می کنیم.
رهرو راه شهیدان باشیم ان شاالله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 هفته دفاع مقدس گرامی باد💠
#قصه_مناسبتی
🌸عنوان قصه: #قهرمان_واقعی
بنام خدای مهربان
خدای دانا و توانا
آقای ربیعی پسرش بدنیا اومد؛ یه نی نی تپل و مپل و ناز... 👶
همون روز اول وقتی بابا دستش رو نوازش كرد؛ انگشتای كوچولوشو دور انگشت اشاره بابا گره كرد.👶
😍 بابا ذوق زده به همه نشون داد و گفت: ببینید میشه روش حساب كرد از حالا دستمو محكم گرفته! این پسر قهرمان باباس...💪👌😎
مادر بزرگا و پدر بزرگا و خاله و عمه و عمو و دائی همه جمع بودن...👩🏫👨🏫👷♂🕵♂🧕🧕
اونا ذوق زده و شاد به نی نی نگاه میكردن.😍🤩
👶 نی نی تو بغل مامانی بود...
💑بابا و مامان به هم نگاه كردن و هر دو تایی باهم بالای سر 👶نی نی رو بوسیدن...😘
نی نی هر روز بزرگ و بزرگتر شد...👶👦
اون دیگه برا خودش مردی شده بود و پیش دبستانی میرفت.... 🎒👕👖👦
روزی از روزها توی هفته دفاع مقدس بابا جلوی در پیش دبستان منتظر پسرش بود....🏭
پسرش دوید بیرون دستاشو به سمت بابا باز كرد تا بپره بغلش. 👏☺️😎
بابا مثل همیشه یک پاشو خم كرد و با اون یکی پاش كمی خم شد و پسرشو بغل کرد.😍😘
پسرکوچولو گفت: سلام بابا؛ خاله امروز توی کلاس یه حرف اشتباه زد.
اینو گفت و زود از بغل بابا اومد پایین...
مثل همیشه محکم انگشت بابا رو توی دستش گرفت.
اونا یواش یواش به سمت خونه می رفتن.
پسرکوچولو گفت: بابا! خاله از جنگ صحبـت كرد.
گفت: جانباز! مثل بابای این پسر گلم كه رفته جبهه جنگیده؛ از كشورمون دفاع كرده؛ یكی از اعضا بدنشو از دست داده ولی شهید نشده. زنده است.
برای بابای این پسر گلمون یک دست قشنگ بزنید..... همه بچه ها برام دست زدن. 👏👏👏👏
بابا یكی از عكسای جبهه تو بده ببرم به خاله نشون بدم. بگم شما شهید نشدی. سالمی. 🚶♂
بابا لبخند زد. 😊
بابا و پسرخوبش به خونه رسیدن.
مامان شام خوشمزه پخت بود.😋
بعد از شام پسرکوچولو قصه ما بازم درباره کلاس و خاله مربی حرف زد... 😜
مامان گفت: نه پسرم خاله اشتباه نکرده، حرف خاله درسته.😳
بابا گفت: قهرمان کوچولوی بابا بیا بغلم تا برات تعریف كنم...😎👍
پسر قهرمان پرید و رفت بالای زانوی بابا نشست.💞
بابا گفت: یک چیزی از اون روز که بابا جبهه رفت به قهرمان كوچولومون نگفتیم. 🤗
صبر کردیم تا زمانی که پسرمون بزرگ بشه. بعد بگیم بابا یک پا نداره.👞💖
مامان گفت: پسرم یک پای بابا مثل آدم آهنیت مصنوعیه. آدم آهنیت که خیلی ازش خوشت میاد.🗿
پسرقهرمان از روی پای بابا پائین سر خورد و گفت: ببینم؟👓👀
بابا آروم پاچه شلوارشو بالا زد؛
مامان به بابا كمک كرد؛ جوراب پای مصنوعی بابا رو در آوردن.🙏🧦
پسرقهرمان برای اولین بار پای مصنوعی بابا رو دید؛ چه پایی به به، زیر نور لامپ برق میزد.. صافه صاف بود. 😍💝🌟
بابا به پسر قهرمانش چشمک زد. 😉
پسر قهرمان گفت: بابا از جاش در میاد؟ درش میاری؟🤔🤓🙃
بابا لبخند زد. آروم پای مصنوعی رو فشار داد و درآورد...☺️
پسرقهرمان گفت: پا مصنوعی واقعیـــه؟🤭😳
بابا و مامان خنده شون گرفت؛ به هم نگاه كردن و خندیدن... 😁😁
بابا گفت: بله! واقعیه. واقعی واقعی.!👌👌👌
پسرقهرمان برای بابا بلند و محکم دست زد.👏👏👏👏👏👏👏👏👏
اون پرید بغل بابا و گفت: بابای من قویّه قهرمان واقعیه. 👌💪
بله بچه های زرنگم! امام زمان از هفته دفاع مقدس و همه شهیدا و جانبازا خوشحال هستن. ما هم با کارای خوبمون امام زمان رو خوشحال می کنیم.💝 👌🌟🌟🌟
https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
🍃🌼🍃
پیامبرخاتم فرمودند:
✨ " اَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ لايَرَوْنَ اِلّا اَنَّكُمْ تَرْزُقُونَهُمْ؛ كودكان خود را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتی به آنها وعدهای می دهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان، شما را رازق خود می پندارند." ✨
📚وسائل الشيعه، ج 5، ص 126.
🍃🌼🍃
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#قصه_مناسبتی
#هفته_دفاع_مقدس_گرامی_باد...
عنوان قصه: #دوستای_جدید
بنام خدای مهربان
خدای دانا و توانا
خانواده آقای یاوری مستاجر بودن.
اونا سه تا بچه خوب داشتن.
اسم بچه هاشون محمد و مهدی و مهدیه بود.
روزی از روزها 👮♂بابای خانواده ساکشو👝 بست. بچه هاشو👦🧒🙍♂ بوسید.
با 🧕مامان خداحافظی کرد.
رفت به سفر جبهه...
روز چهارشنبه🙍♂محمد و 👦مهدی مدرسه بودن...
🧒مهدیه تو سالن با عروسکش بازی می کرد.
🧕مامان داشت شام می پخت...
از یه جایی به ☎️تلفن خونه زنگ زدن.
🧒مهدیه گوشی رو برداشت گفت: الو...
🧔آقاهه گفت: سلام عمو! چطوری؟ خوبی؟
🧒مهدیه سلام کرد وگوشی رو سمت آشپزخونه گرفت...
🧕مامان از آشپزخونه اومد بیرون...
📞 گوشی رو از 🧒مهدیه کوچولو گرفت و گفت: الو بفرمایید...
🧔آقاهه گفت: سلام خانم! از بنیاد شهید زنگ میزنم...
تسلیت و تبریک میگم...
👮♂بابای مهربون شما شهید شده...
فردا پنج شنبه است...
ان شاالله صبح میاییم خونتون ... خداحافظ تا فردا...
🧕مامان خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت.... چشماش پراز اشک شد...
🧒مهدیه رو محکم بغل کرد و بوسید...
🙍♂محمد و 👦مهدی از مدرسه اومدن...
🧕مامان و 👦🧒🙍♂بچه ها شامشونو خوردن...
🌙⭐️🌟💫شب موقع خواب محمد و مهدی به مامان گفتن: کاش بابا زودتر بیاد... قول داده ما رو ببره مشهد حرم امام رضا🕌... دلمون برا بابا تنگ شده...
🧕مامان سر 👦🙍♂پسراشو بوسید و پسرا خوابیدن...
صبح، بعد از خوردن صبحانه، زنگ در خونه رو زدن...
👦🧒مهدی و مهدیه با خوشحالی جیغ زدن آخ جوووووون بابا اومد...
🙍♂محمد رفت در حیاط رو باز کرد...
🧔👴👨⚕سه تا آقا که شبیه دوستای بابا لباس پوشیده بودن... سلام کردن و اجازه گرفتن بیان داخل...
🙍♂محمد به پنجره خونه نگاه کرد...
🧕مامان سرشو تکون داد...
🙍♂محمد به سه تا آقا گفت: بفرمایید تو...
👨⚕🧔👴آقاها اومدن داخل...
اونا توی سالن پذیرایی روی فرش نشستن...
👦🧒مهدی و مهدیه سلام کردن و پرسیدن... چرا مثل بابام زنگ در رو زدین؟
👴🧔👨⚕آقاها جواب سلام دادن و گفتن: ماشاالله چه بچه های خوبی... ☺️
ما #دوستای_جدید باباتون هستیم برا همین مثل بابا👮♂ در زدیم...
🧕مامان 🧒مهدیه رو روی زانوش گذاشت...
🙍♂محمد سمت راست مامان نشست...
👦مهدی سمت چپ مامان...
آقاها گفتن: ما از بنیاد شهید اومدیم...
مامان و بچه ها باهم گفتن: خوش اومدید...
یکی از آقاها دوتا آب نبات چوبی🍭🍭 خوشمزه😋از توی کیفش درآورد...
👦🧒 مهدی و مهدیه با اجازه مامان، آب نبات چوبی رو از آقای مهمون گرفتن...
یکی از آقاها یه تسبیح آبی دستش بود... اون گفت: بابای مهربون شما شهید شده...
باباتون خیلی شجاع بود👌...
اجازه نداد آدم بدا👺👹👿 بیان به کشورمون...
ما برای تشکر🙏🙏🙏 اومدیم خونتون...
👦مهدی گفت: ولی اینجا که خونه ما نیست...
ما خونه نداریم... مستاجریم...
بابام میخواد ما رو ببره 🕌حرم امام رضا...
اونجا دعا🤲 کنیم... خدا به همه آدما خونه🏡 بده...
🧔آقای مهمون 👦مهدی رو روی زانوش نشوند... گفت: ماشاالله پسر زرنگم! کلاس چندمی؟
👦مهدی گفت کلاس اولم... داداشی محمد🙍♂ کلاس چهارمه...
🧔آقای مهمون سر مهدی رو بوسید😘..
مهدی لبخند زد و رفت پیش داداشی 🙍♂محمد نشست...
🧔👴👨⚕سه تا آقاها گفتن: ما امروز برای شما بلیط هواپیما✈️می گیریم برید مشهد...
👦مهدی گفت: پس بابام چی؟ با من میخوام با بابام برم.... بابام با کی بیاد؟
همه ساکت شدن... 🙎♂داداشی محمد، سر داداش مهدی رو روی سینه اش گذاشت... گفت: بابا به آرزوش رسید.. بابا وقتی منو می رسوند مدرسه همیشه می گفت: پسرم دعا کن شهید بشم... مثل امام حسین که شهید شدن...
👦مهدی سرشو آورد بالا باصدای بلند گفت: آدم بدا خیلی بدن... امام حسین رو شهید کردن.... بابامو شهید کردن...
🙍♂داداشی، 🧒آجی، 🧕مامان بریم مشهد... توی 🕌حرم امام رضا دعا🤲 کنیم... امام زمان ظهور کنه... حساب همه آدم بدا👺👹👿 رو برسه...
🧒آجی مهدیه گفت: عروسکمو میبرم مشهد... عمو ببینید بابام خریده...
آقای مهمون ۴ تا کادو🎁🎁🎁🎁 از توی کیفش در آورد...
🎁کادوی مهدیه کوچولو یه ببعی ناز بود...
🎁کادوی داداشی مهدی یه ماشین پلیس بود...
🎁کادوی داداشی محمد کلید دوچرخه بود...
🎁کادوی مامان کلید خونه بود....
👩👧👦🙍♂مامان و بچه ها از آقای بنیاد شهید تشکر کردن... 🙏🙏🙏🙏
آقای بنیاد شهید گفت: دعا کنید🤲 ما کار خوب زیاد انجام بدیم.... بابای شهید شما از ما خوشحال بشه... 😌
بله بچه های خوبم! خانواده شهید یاوری با هواپیما✈️ رفتن مشهد، زیارت حرم امام رضا🕌 اونجا برای ظهور امام زمان یه عالمه دعا کردن... 🤲
https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80