eitaa logo
🇵🇸گلبرگ ۱۳۹۷🇮🇷
938 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3هزار ویدیو
169 فایل
کودک🌻 گلبرگ گل است🌺 همانقدر: لطیف،شکننده و حساس🥰 #تربیت_تفریحی و #پرورش‌نسل‌‌امام‌زمانی براساس‌روانشناسی‌رشد‌ با معیار قرآن و روایات در مهدکودک و پیش دبستانی گلبرگ&کانال ادمين @hasmhmn پل ارتباطی: 09199858431 تلفن ثابت: 37832805-025
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 💠 السلام علیک یا علی بن الحسن علیه السلام💠 🥀🌷🥀 🥀🌷🥀 🌷 عنوان : کار قشنگ🌷 💠 شهادت امام سجاد علیه السلام💠 بنام خدای مهربان خدای دانا و توانا سجاد و ساجده بچه های آقای دانایی بودن. آجی ساجده ۳ سالش بود. داداشی سجاد ۶ سال داشت. بابایی داداشی سجاد رو توی مهد گلبرگ ثبت نام کرد. داداشی سجاد یه روز میرفت مهد با دوستاش بازی میکرد. یه روز توی خونه با آجی ساجده بازی میکرد. یک شب توی ماه محرم داداشی سجاد با آجی ساجده مشغول بازی بود. بابا بازی بچه های رو تماشا میکرد و به حرفای مامان گوش میداد... مامان توی آشپزخونه مشغول کار بود... آجی ساجده کلاسکه عروسکشو گذاشت جلو در آشپزخونه. مامان شمع روشن کرد روی اوپن آشپزخونه گذاشت... سینی چای و کیک رو دستش گرفت، داشت از آشپزخونه میومد بیرون. داداشی سجاد دوید کالسکه عروسک آجی رو از جلو در آشپزخونه برداشت. بابا یک صلوات بلند برای پسرزرنگش فرستاد... مامان گفت: برای چی صلوات بلند فرستادی؟ بابا کار قشنگ آقا سجاد رو به مامان گفت. مامان خوشحال شد و پرسید: پسرم بگو ببینم این کار قشنگ رو از کجا یاد گرفتی؟ آقا سجاد به مامان گفت: امروز توی مهد یاد گرفتم. خاله مربی گفت: امام سجاد از سر راه چیزا رو برمیداشتن. من به خاله و خانم مدیر و دوستام گفتم اسم منم سجادِ. همه منو تشویق کردن. بله گلبرگای زرنگم! آقاسجاد قصه ما از اون به بعد همیشه این کارقشنگ رو داره انجام میده. ما بچه های زرنگ هم در شب و روز شهادت امام سجاد علیه السلام این کار قشنگ رو یاد می گیریم. اینطوری امام سجاد و امام زمان علیه السلام از ما خوشحال میشن. 🌷🥀 با استفاده از حدیث بالا🥀🌷 https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 💠 هفته دفاع مقدس گرامی باد💠 🌸عنوان قصه: بنام‌ خدای مهربان خدای دانا و توانا آقای ربیعی پسرش بدنیا اومد؛‌ یه نی نی تپل و مپل و ناز... 👶 همون روز اول وقتی بابا دستش رو نوازش كرد؛ انگشتای كوچولوشو دور انگشت اشاره بابا گره كرد.👶 😍 بابا ذوق زده به همه نشون داد و گفت:‌ ببینید میشه روش حساب كرد از حالا دستمو محكم گرفته!‌ این پسر قهرمان باباس...💪👌😎 مادر بزرگا و پدر بزرگا و خاله و عمه و عمو و دائی همه جمع بودن...👩‍🏫👨‍🏫👷‍♂🕵‍♂🧕🧕 اونا ذوق زده و شاد به نی نی نگاه می‌كردن.‌😍🤩 👶 نی نی تو بغل مامانی بود... 💑بابا و مامان به هم نگاه كردن و هر دو تایی باهم بالای سر 👶نی نی رو بوسیدن...😘 نی نی هر روز بزرگ و بزرگتر شد...👶👦 اون دیگه برا خودش مردی شده بود و پیش دبستانی میرفت.... 🎒👕👖👦   روزی از روزها توی هفته دفاع مقدس بابا جلوی در پیش دبستان منتظر پسرش بود....🏭 پسرش دوید بیرون دستاشو به سمت بابا باز كرد تا بپره بغلش. 👏☺️😎 بابا مثل همیشه یک پاشو خم كرد و با اون یکی پاش كمی‌ خم شد و پسرشو بغل کرد.😍😘 پسرکوچولو گفت:‌ سلام بابا؛‌ خاله امروز توی کلاس یه حرف اشتباه زد. اینو گفت و زود از بغل بابا اومد پایین... مثل همیشه محکم انگشت بابا رو توی دستش گرفت. اونا یواش یواش به سمت خونه می رفتن. پسرکوچولو گفت: بابا! خاله از جنگ صحبـت كرد. گفت:‌ جانباز!‌ مثل بابای این پسر گلم كه رفته جبهه جنگیده؛‌ از كشورمون دفاع كرده؛‌ یكی از اعضا بدنشو از دست داده ولی شهید نشده. زنده است. برای بابای این پسر گلمون یک دست قشنگ بزنید..... همه بچه ها برام دست زدن. 👏👏👏👏 بابا یكی از عكسای جبهه تو بده ببرم به خاله نشون بدم. بگم شما شهید نشدی. سالمی. 🚶‍♂ بابا لبخند زد. 😊 بابا و پسرخوبش به خونه رسیدن. مامان‌ شام خوشمزه پخت بود.😋 بعد از شام پسرکوچولو قصه ما بازم درباره کلاس و خاله مربی حرف زد... 😜 مامان گفت: نه پسرم خاله اشتباه نکرده، حرف خاله درسته.😳 بابا گفت:‌ قهرمان کوچولوی بابا بیا بغلم تا برات تعریف كنم...😎👍 پسر قهرمان پرید و رفت بالای زانوی بابا نشست.‌💞 بابا گفت: یک چیزی از اون روز که بابا جبهه رفت به قهرمان كوچولومون نگفتیم. 🤗 صبر کردیم تا زمانی که پسرمون بزرگ بشه. بعد بگیم بابا یک پا نداره.👞💖  مامان گفت:‌ پسرم یک پای بابا مثل آدم آهنیت مصنوعیه. آدم آهنیت که خیلی ازش خوشت میاد.🗿 پسرقهرمان از روی پای بابا پائین  سر خورد و گفت:‌ ببینم؟👓👀  بابا آروم پاچه شلوارشو بالا زد؛‌ مامان به بابا كمک كرد؛‌ جوراب پای مصنوعی بابا رو در آوردن.🙏🧦 پسرقهرمان برای اولین بار پای مصنوعی بابا رو دید؛‌ چه پایی به به، زیر نور لامپ برق میزد.. صافه صاف بود. 😍💝🌟 بابا به پسر قهرمانش چشمک زد. 😉 پسر قهرمان گفت:‌ بابا از جاش در میاد؟ درش میاری؟🤔🤓🙃 بابا لبخند زد. آروم پای مصنوعی رو فشار داد و درآورد...☺️ پسرقهرمان گفت:‌ پا مصنوعی واقعیـــه؟‌🤭😳 بابا و مامان خنده شون گرفت؛‌ به هم نگاه كردن و خندیدن... 😁😁 بابا گفت:‌ بله! واقعیه.‌ واقعی  واقعی.!👌👌👌   پسرقهرمان برای بابا بلند و محکم دست زد.👏👏👏👏👏👏👏👏👏 اون پرید بغل بابا و گفت: بابای من قویّه قهرمان واقعیه. 👌💪 بله بچه های زرنگم! امام زمان از هفته دفاع مقدس و همه شهیدا و جانبازا خوشحال هستن. ما هم با کارای خوبمون امام زمان رو خوشحال می کنیم.💝 👌🌟🌟🌟 https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ... عنوان قصه: بنام خدای مهربان خدای دانا و توانا خانواده آقای یاوری مستاجر بودن. اونا سه تا بچه خوب داشتن‌. اسم بچه هاشون محمد و مهدی و مهدیه بود. روزی از روزها 👮‍♂بابای خانواده ساکشو👝 بست. بچه هاشو👦🧒🙍‍♂ بوسید. با 🧕مامان خداحافظی کرد. رفت به سفر جبهه... روز چهارشنبه🙍‍♂محمد و 👦مهدی مدرسه بودن... 🧒مهدیه تو سالن با عروسکش بازی می کرد. 🧕مامان داشت شام می پخت... از یه جایی به ☎️تلفن خونه زنگ زدن. 🧒مهدیه گوشی رو برداشت گفت: الو... 🧔آقاهه گفت: سلام عمو! چطوری؟ خوبی؟ 🧒مهدیه سلام کرد وگوشی رو سمت آشپزخونه گرفت... 🧕مامان از آشپزخونه اومد بیرون... 📞 گوشی رو از 🧒مهدیه کوچولو گرفت و گفت: الو بفرمایید... 🧔آقاهه گفت: سلام خانم! از بنیاد شهید زنگ میزنم... تسلیت و تبریک میگم... 👮‍♂بابای مهربون شما شهید شده... فردا پنج شنبه است... ان شاالله صبح میاییم خونتون ... خداحافظ تا فردا... 🧕مامان خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت.... چشماش پراز اشک شد... 🧒مهدیه رو محکم بغل کرد و بوسید... 🙍‍♂محمد و 👦مهدی از مدرسه اومدن... 🧕مامان و 👦🧒🙍‍♂بچه ها شامشونو خوردن... 🌙⭐️🌟💫شب موقع خواب محمد و مهدی به مامان گفتن: کاش بابا زودتر بیاد... قول داده ما رو ببره مشهد حرم امام رضا🕌... دلمون برا بابا تنگ شده‌... 🧕مامان سر 👦🙍‍♂پسراشو بوسید و پسرا خوابیدن... صبح، بعد از خوردن صبحانه، زنگ در خونه رو زدن... 👦🧒مهدی و مهدیه با خوشحالی جیغ زدن آخ جوووووون بابا اومد... 🙍‍♂محمد رفت در حیاط رو باز کرد... 🧔👴👨‍⚕سه تا آقا که شبیه دوستای بابا لباس پوشیده بودن... سلام کردن و اجازه گرفتن بیان داخل... 🙍‍♂محمد به پنجره خونه نگاه کرد... 🧕مامان سرشو تکون داد... 🙍‍♂محمد به سه تا آقا گفت: بفرمایید تو... 👨‍⚕🧔👴آقاها اومدن داخل... اونا توی سالن پذیرایی روی فرش نشستن... 👦🧒مهدی و مهدیه سلام کردن و پرسیدن... چرا مثل بابام زنگ در رو زدین؟ 👴🧔👨‍⚕آقاها جواب سلام دادن و گفتن: ماشاالله چه بچه های خوبی... ☺️ ما باباتون هستیم برا همین مثل بابا👮‍♂ در زدیم... 🧕مامان 🧒مهدیه رو روی زانوش گذاشت... 🙍‍♂محمد سمت راست مامان نشست... 👦مهدی سمت چپ مامان... آقاها گفتن: ما از بنیاد شهید اومدیم... مامان و بچه ها باهم گفتن: خوش اومدید... یکی از آقاها دوتا آب نبات چوبی🍭🍭 خوشمزه😋از توی کیفش درآورد... 👦🧒 مهدی و مهدیه با اجازه مامان، آب نبات چوبی رو از آقای مهمون گرفتن... یکی از آقاها یه تسبیح آبی دستش بود... اون گفت: بابای مهربون شما شهید شده... باباتون خیلی شجاع بود👌... اجازه نداد آدم بدا👺👹👿 بیان به کشورمون... ما برای تشکر🙏🙏🙏 اومدیم خونتون... 👦مهدی گفت: ولی اینجا که خونه ما نیست... ما خونه نداریم... مستاجریم... بابام میخواد ما رو ببره 🕌حرم امام رضا... اونجا دعا🤲 کنیم... خدا به همه آدما خونه🏡 بده... 🧔آقای مهمون 👦مهدی رو روی زانوش نشوند... گفت: ماشاالله پسر زرنگم! کلاس چندمی؟ 👦مهدی گفت کلاس اولم... داداشی محمد🙍‍♂ کلاس چهارمه... 🧔آقای مهمون سر مهدی رو بوسید😘.. مهدی لبخند زد و رفت پیش داداشی 🙍‍♂محمد نشست... 🧔👴👨‍⚕سه تا آقاها گفتن: ما امروز برای شما بلیط هواپیما✈️می گیریم برید مشهد... 👦مهدی گفت: پس بابام چی؟ با من میخوام با بابام برم.... بابام با کی بیاد؟ همه ساکت شدن... 🙎‍♂داداشی محمد، سر داداش مهدی رو روی سینه اش گذاشت... گفت: بابا به آرزوش رسید..‌ بابا وقتی منو می رسوند مدرسه همیشه می گفت: پسرم دعا کن شهید بشم... مثل امام حسین که شهید شدن... 👦مهدی سرشو آورد بالا باصدای بلند گفت: آدم بدا خیلی بدن... امام حسین رو شهید کردن.... بابامو شهید کردن... 🙍‍♂داداشی، 🧒آجی، 🧕مامان بریم مشهد... توی 🕌حرم امام رضا دعا🤲 کنیم... امام زمان ظهور کنه... حساب همه آدم بدا👺👹👿 رو برسه... 🧒آجی مهدیه گفت: عروسکمو میبرم مشهد... عمو ببینید بابام خریده... آقای مهمون ۴ تا کادو🎁🎁🎁🎁 از توی کیفش در آورد... 🎁کادوی مهدیه کوچولو یه ببعی ناز بود... 🎁کادوی داداشی مهدی یه ماشین پلیس بود... 🎁کادوی داداشی محمد کلید دوچرخه بود... 🎁کادوی مامان کلید خونه بود.... 👩‍👧‍👦🙍‍♂مامان و بچه ها از آقای بنیاد شهید تشکر کردن... 🙏🙏🙏🙏 آقای بنیاد شهید گفت: دعا کنید🤲 ما کار خوب زیاد انجام بدیم.... بابای شهید شما از ما خوشحال بشه... 😌 بله بچه های خوبم! خانواده شهید یاوری با هواپیما✈️ رفتن مشهد، زیارت حرم امام رضا🕌 اونجا برای ظهور امام زمان یه عالمه دعا کردن... 🤲 https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
yek_ayeh_yek_ghesseh_97_10_11_311305.mp3
6.52M
عنوان قصه: 🎤🎤 قصه گو بانو مریم نشیبا 😌 دانلودش عالیه👌😍 یادش بخیر دهه شصتیا اول مهرماه آغاز سال تحصیلی شون بود... عالیه عالی بود😌😌😌👌👌👌 https://eitaa.com/joinchat/1277100051C48e58c3f80
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 قصه: بنام خدای مهربان خدای دانا و توانا خانواده آقای یاوری مستاجر بودن. اونا سه تا بچه خوب داشتن‌. اسم بچه هاشون محمد و مهدی و مهدیه بود. روزی از روزها 👮‍♂بابای خانواده ساکشو👝 بست. بچه هاشو👦🧒🙍‍♂ بوسید. با🧕مامان خداحافظی کرد... رفت به سفر جبهه... روز چهارشنبه🙍‍♂محمد و 👦مهدی مدرسه بودن... 🧒مهدیه تو سالن با عروسکش بازی می کرد. 🧕مامان داشت ناهار می پزید... از یه جایی به ☎️تلفن خونه زنگ زدن. 🧒مهدیه گوشی رو برداشت گفت: الو... 🧔آقاهه گفت: سلام عمو! چطوری؟ خوبی؟ 🧒مهدیه سلام کرد وگوشی رو سمت آشپزخونه گرفت... 🧕مامان از آشپزخونه اومد بیرون... 📞 گوشی رو از 🧒مهدیه کوچولو گرفت و گفت: الو بفرمایید... 🧔آقاهه گفت: سلام خانم! از بنیاد شهید زنگ میزنم...تبریک و تسلیت میگم...👮‍♂بابای مهربون شما شهید شده... 🦋 فردا پنج شنبه است... ان شاالله فردا صبح میاییم خونتون ... خداحافظ تا فردا... 🧕مامان خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت.... چشماش پراز اشک شد... 🧒مهدیه رو محکم بغل کرد و بوسید... 🙍‍♂محمد و 👦مهدی از مدرسه اومدن... 🧕مامان و 👦🧒🙍‍♂بچه ها ناهارشونو خوردن... 🌙⭐️شب موقع خواب محمد و مهدی به مامان گفتن: کاش بابا زودتر بیاد... قول داده ما رو ببره اربعین کربلا حرم🕌 امام حسین، حرم عمو عباس... مامان ما دلمون برا بابا یه عالمه تنگ شده‌... 🧕مامان سر 👦🙍‍♂پسراشو بوسید و پسرا خوابیدن... 🌤صبح، بعد از خوردن صبحانه، زنگ در خونه رو زدن... 👦🧒مهدی و مهدیه با خوشحالی جیغ زدن آخ جوووووون بابا اومد... 🙍‍♂محمد رفت در حیاط رو باز کرد... 🧔👴👨‍⚕سه تا آقا که شبیه دوستای بابا لباس پوشیده بودن... سلام کردن و اجازه گرفتن بیان داخل... 🙍‍♂محمد به پنجره خونه نگاه کرد... 🧕مامان سرشو تکون داد... 🙍‍♂محمد به سه تا آقا گفت: بفرمایید تو... 👨‍⚕🧔👴آقاها اومدن داخل... اونا توی سالن پذیرایی روی فرش نشستن... 👦🧒مهدی و مهدیه سلام کردن و پرسیدن... چرا مثل بابام زنگ در رو زدین؟ 👴🧔👨‍⚕آقاها جواب سلام دادن و گفتن: ماشاالله چه بچه های خوبی... ☺️ 💥ما باباتون هستیم برا همین مثل بابا👮‍♂ در زدیم... 🧕مامان 🧒مهدیه رو روی زانوش گذاشت... 🙍‍♂محمد سمت راست مامان نشست... 👦مهدی سمت چپ مامان... 🌷آقاها گفتن: ما از بنیاد شهید اومدیم...🌷 مامان و بچه ها باهم گفتن: خوش اومدید...🌹 ☺️یکی از آقاها دوتا آب نبات چوبی🍭🍭 خوشمزه😋از توی کیفش درآورد... 👦🧒 مهدی و مهدیه با اجازه مامان، آب نبات چوبی رو از آقای مهمون گرفتن... 🧔یکی از آقاها یه تسبیح آبی دستش بود... اون گفت: بابای مهربون شما شهید شده... 👮‍♂باباتون خیلی قوی و شجاع بود💪👌 اجازه نداد آدم بدا👺👹👿 بیان به کشورمون🇮🇷 ما برای تشکر🙏🙏🙏 اومدیم خونتون...💐 👦مهدی گفت: ولی اینجا که خونه ما نیست... ما خونه نداریم... مستاجریم... بابام میخواد ما رو ببره 🕌حرم امام حسین... اونجا دعا🤲 کنیم... خدا به همه آدما خونه🏡 بده... 🧔آقای مهمون 👦مهدی رو روی زانوش نشوند... گفت: ماشاالله پسر زرنگم! کلاس چندمی؟ ☺️ 👦مهدی گفت کلاس اولم... داداشی محمد🙍‍♂ کلاس چهارمه... 🧔آقای مهمون سر مهدی رو بوسید😘.. مهدی لبخند زد و رفت پیش داداشی 🙍‍♂محمد نشست... 🧔👴👨‍⚕سه تا آقاها گفتن: ما امروز برای شما بلیط هواپیما✈️می گیریم برید کربلا ... 👦مهدی گفت: پس بابام چی؟ من میخوام با بابام برم.... پس بابام با کی بیاد؟ 😌همه ساکت شدن... 🙎‍♂داداشی محمد، سر داداش مهدی رو روی سینه اش گذاشت... گفت: بابا به آرزوش رسید..‌ بابا وقتی منو می رسوند مدرسه همیشه می گفت: پسرم دعا کن شهید بشم... مثل امام حسین که شهید شدن...😌 👦مهدی سرشو آورد بالا باصدای بلند گفت: آدم بدا خیلی بدن... امام حسین رو شهید کردن، دوستای امام حسین شهیدکردن.... بابامو شهید کردن...😤👊 🙍‍♂داداشی مهدی، خیالت راحت باشه.... ما هم مثل امام حسین و بابا شجاع و قوی میشیم.... از آدم بدا اصلا نمی ترسیم.... همیشه جلوشون وایمیستیم..... تازه وقتی بریم کربلا ... توی 🕌حرم امام حسین دعا🤲 می کنیم... امام زمان ظهور کنه... به امام زمان کمک می کنيم حساب همه ی آدم بدا👺👹👿 رو برسه... 🧒آجی مهدیه گفت: عمو عروسکمو میبرم کربلا ... ببینید بابام خریده... آقای مهمون ۴ تا کادو🎁🎁🎁🎁 از توی کیفش در آورد... 🎁کادوی مهدیه کوچولو یه ببعی ناز بود... 🎁کادوی داداشی مهدی یه ماشین پلیس بود... 🎁کادوی داداشی محمد کلید دوچرخه بود... 🎁کادوی مامان کلید خونه بود.... 👩‍👧‍👦🙍‍♂مامان و بچه ها از آقای بنیاد شهید تشکر کردن... 🙏🙏🙏🙏 آقای بنیاد شهید گفت: دعا کنید🤲 ما کار خوب زیاد انجام بدیم.... بابای شهید شما از ما خوشحال بشه... 😌 بله بچه های خوبم! خانواده شهید یا