هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
به نام خلق میکشیم
دیوارنگاره میدان امام خمینی(ره) من را به سی سال قبل برد. سوم تا پنجم مرداد سال ۶۷. جنازههایی که در این میدان، هرکدام به یک طرف افتاده بودند. از کودکِ عروسک به بغل که در خون خود می غلطید تا زنِ باردار که در راه بیمارستان، ترور شد و هیچ وقت فرصت در آغوش کشیدن فرزند را به خود ندید.
روزی که همه بیماران بیمارستان را به روی هم ریختند و به رگبار بستند. برایشان فرقی نداشت. از بیمارانِ بستری که صدای ناله و نفرینشان بلند بود تا آنهایی که سِرُم به دست، در انتظار خالی شدن تختها، از درد به خود میپیچیدند. از پزشکان و پرستاران تا نیروهای امدادی و بسیجی، همه و همه از دم گلولهها گذشتند.
بیمارستانی که در طول جنگ، مجروحین زیادی را نجات داد، قتلگاه عده زیادی از پیرمردان، کودکان و زنان بیگناه شده بود.
تمام شهر مثل آتش میسوخت. سهم مردمش از شعار آزادیِ خلق؛ کشتار در روزهای تابستانی بود که منافقین ازشان به تنگ آمده بودند.
همه جا رنگ ترس و وحشت داشت. هرکسی که میتوانست با زن و بچه فرار میکرد. کسی هم که نمی توانست، محکوم بود به مرگ. همان روز من هم پا تند کردم به سمت خانه تا همسرم را راضی کنم، دست از خانه و زندگی بکشد و محله را ترک کنیم. در را که باز کردم همسرم با رنگ پریده و صورت خراشیده جلویم ظاهر شد. وحشت زده بود. مدام انگشت اشارهاش را به سمت اتاق تکان میداد. به داخل اتاق که پا گذاشتم و دخترک سه سالهام را دیدم، شوکّه شدم. او هنگام بازی در حیاط، سرش از دمِ تیغ شغالها گذشته و حالا در گوشهای از اتاق به تماشای ما نشسته بود. نمی توانستم تصمیم بگیرم:
"برای عزایش اشک ماتم بریزم و سینه چاک کنم، یا اول دفنش کنم تا همین سر جدا شدهاش دوباره به دست شغالان نیفتد؟! نکند پوست سرش را مثل کودک همسایه، جلوی چشمهایمان جدا بکنند؟"
به خودم نهیب زدم: " نه. نه! نباید مجال از دست داد. باید برای زن و بچهام کاری کنم. حداقل آنها را نجات بدهم."
زبان پسرم بند آمده بود. بالاخره پا روی دلم گذاشتم و دخترم را به خدا سپردم. دست پسر را گرفتم و با مادرش، خانه را به قصد کوه و بیابان ترک کردیم.
رادیوِ مجاهدین خلق بعد از سه روز جنایت، به مردم کرمانشاه نوید داد که فردا به سوی آنها روانه میشوند.
اما اینبار فردایی به خود ندیدند...
💠💠💠💠
🍃 برگی از جنایات مجاهدین خلق در اسلام آباد غرب و شکستشان توسط دلاورمردان اراکی در پنجِ پنجِ شصت و هفت
✍فرهوده جوخواست
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۸ روز مانده تا.....
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
﷽🕊
🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܢ̣ߺ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ ࡐ ߊܠࡎܥࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭
🗓#رزق_بیستوهشتم_تیر_ماه
🌱شهید مجتبی شجاعی ابلاغی
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۷/۰۱
محل تولد: اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۸
محل شهادت: غرب پاسگاه زید - عراق
💎نشانی: اراک، قطعه ۷، ردیف ۱، شماره ۱۲
📜برشی از وصیتنامه شهید:
به نام خداوند بخشنده مهربان که جان دهد بر آدمیان و جان بگیرد از آنان.
مادر جان، تو شیر نهادی بر دهانم چو جان و شبها تا صبح بر بالینم نشستی و چه کارهای گرانبهایی که برایم انجام دادی!
مرا حلال کن، از ته دل حلالم کن و تو، پدر عزیزم، چه کارهای گرانبهایی که برای من انجام دادی! شما هر بدی و کار ناشایستهای که از من دیدی نادیده بگیرید و مرا حلال بنمایید. من شهیدم و شهید هم زنده است؛ پس در بهشت زهرا برای من اشک نریزید؛ چون مرا ناراحت خواهید کرد.
مرا از دیگران بالاتر نپندارید؛ چون من از همه کمتر هستم و بس. با آرزوی طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) و به امید این که انشاءالله هر چه زودتر رزمندگان دلیر و شجاع، ضربه نهایی را بر پیکر پوسیده صدامیان کافر وارد کنند. قسم یاد میکنم تداومبخش راه کلی شهدا باشیم.
#رفیق_شهید
#شهر_اراک
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید.
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
May 11
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
بال برد نبوغ آسا
نمیدانستم اسمش را درست شنیدم یا نه؛ اما چیزی را که شنیدم سرچ کردم. صفحات گوگل را پشت سر هم بالا پایین میکردم.
هلی برد
هلی بر
هلی...
بالاخره پیدایش کردم. باید تکنیک جالبی باشد.
روی صفحه کلیک کردم. خواندم: در پنجم مردادماه، سال ۶۷ در عملیات مرصاد از تاکتیک خاصی به نام هلیبرن استفاده شد.
این تاکتیک، ریسک بسیار زیادی برای نیروها داشت. در این نبرد، نیروها و تجهیزات از طریق بالگرد به منطقه مورد نظر منتقل میشد.
حاشیهی سمت چپ صفحه، عکس شهیدی توجهام را جلب کرد. روی عکس کلیک کردم. احتمالا باید مربوط به این عملیات باشد:
شهید حمیدرضا ناظمزاده، متولد تهران.
مشتاق شدم بیشتر راجع به ایشان بدانم.
اولین سطر از وصیتنامهی شهید توجهام را جلب کرد.
«هر وقت که امام صلاح بداند باید در همه سنگرها خدمت کنیم. تا چون کوفیان برای حسین نباشیم. شما هم مرا دعا کنید در این امر بتوانم از گذشتهای تاریک به آیندهای نورانی ارتقاء یابم.»
ذهنم با خواندن این جمله درگیر شد. حتما من هم در این دوران وظیفه ای دارم. باید بدانم امام زمانم مرا در کدام سنگر فرا میخواند؟ تا من هم به این آینده روشن برسم.
ادامه متن را خواندم:
ایشان جوانی بیست و سه ساله بود که به همراه برادرش به جبهه اعزام شد.
او در عملیات مرصاد که در ۶۷/۵/۵ اتفاق افتاد به خیل شهدا پیوست.
⚜تقدیم به شهدای غیور عملیات مرصاد⚜
✍️نرجس خوشگفتار
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۷ روز مانده تا.....
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
﷽🕊
🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܢ̣ߺ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ ࡐ ߊܠࡎܥࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭
🗓#رزق_بیستونهم_تیر_ماه
🌱شهید نادر تورانی
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۱
محل تولد: امان آباد_اراک
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۰۴/۲۹
محل شهادت: جاده دیواندره - سنندج
💎نشانی: اراک، قطعه ۱۳، ردیف ۱، شماره ۴
📜برشی از خاطرات شهید:
نادر بسیار مهربان و صبور بود.
خیلی خیلی به ما کمک میکرد. من نان میپختم، نادر هم نان میپخت.
من قالی میبافتم ،نادر هم قالی میبافت.
من به نادر گفتم: «نادرجان میخواهم دوست خواهرت را برایت بگیرم». گفت: «مادر اگر این دفعه بگویی من دیگر مرخصی نمیآیم. تازه مقدار کمی به انقلاب کمک میکنیم. فعلاً وقت این کار نیست».
🗣راوی: مادر شهید
#رفیق_شهید
#شهر_اراک
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید.
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
May 11
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
سالها بود مانده بود در آن جزیره، بیبال و پر، سرگردان و زمینگیر.
فطرس داشت تاوان کوتاهیای که کرده بود را پس میداد. هفتصد
سالی بود که تنها مشغول عبادت بود.
يك روز جبرییل را دید. پرسید: کجا میروی؟
جبرییل گفت: خدا به محمد پسری داده، میروم تبريك بگویم.
فطرس گفت: من را هم ببر، شاید محمد دعایم کند، پر و بالم سوخته!
جبرئیل فطرس را برد پیش پیامبر.
بعد از تبريک، فطرس به پیامبر گفت چه بر سرش آمده.
پیامبر گفت: پر و بال و بدنت را بمال به این نوزاد و
برگرد سرجایی که از اول در آن مامور بودی.
فطرس خودش را مالید به حسین و پَر پرواز پیدا کرد.
موقع رفتن به پیامبر گفت:
من به خاطر حقی که این بچه بر گردنم پیدا کرد، هر
کس، هر جا، به حسین سلام بدهد، سلامش را ابلاغ میکنم.
🌱اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین.
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
1_2472000657.mp3
11.9M
🔉#صوتی
🖤یکی از بهترین توسلات، توسل به حضرت ام البنین(س) مادر حضرت عباس هست.
ان شاالله حاجت روا شید.
التماس دعای ویژه 🙏
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
🌱 #شهیدانه
خاطره از خواهر شهید:
خبر مفقودالاثر شدن عزیزالله، مادرم را زمین گیر کرد. در هجران عزیزالله مثل شمع می سوخت. اگر کاپ های طلایی رنگ به جا مانده از شهیدش نبود، شاید در فراقش نابینا می شد. سال ها مفقودالاثر بود. هیچ خبری از او نداشتیم. مادرم سال ها چشم انتظار بازگشت او بود. پس از ۱۴ سال که پیکر مطهر این شهید به خانه اش بازگشت. مادرم آن قدر دور شهیدش طواف کرد تا بی هوش شد و هنوز یک هفته از این واقعه نگذشته بود به رحمت ایزدی پیوست.
شهید عزیزالله آبایی
📚منبع : کتاب ستارگان سرزمین آفتاب
#شهید
#شهر_اراک
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید.
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
﷽🕊
🍃أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💞
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܢ̣ߺ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ ࡐ ߊܠࡎܥࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭
🗓#رزق_سیام_تیر_ماه
🌱شهید محمدباقر شاملو
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۰/۱۱
محل تولد: خمستان – شازند
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۴/۳۰
محل شهادت: ارتفاعات باشکین - سیدکان عراق
💎نشانی: اراک، قطعه ۱، ردیف ۶، شماره ۲
📜برشی از زندگینامه شهید:
با آغاز جنگ تحمیلی و حمله دشمن بعثی به مرزهای ایران، او نیز مانند هزاران جوان دیگر جان بر کف دست گرفت، جامه رزم پوشید و به جبهه رفت. سرباز بود و پس از طی کردن دوره آموزشی به لشکر 77 خراسان رفت و از این طریق به جبهه اعزام شد. ماهها ضمن انجام فعالیتهای زیاد و شركت در مراحل شناسایی و رزمهای شبانه و حملههای مقطعی زیر نظر فرماندهان دلاورانه جنگید تا سرانجام روحش اندیشه پرواز کرد و در سیام تیرماه سال 1364 در منطقهی سیدکان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و صورتش به شهادت رسید و آسمانی شد.
#رفیق_شهید
#شهر_اراک
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید.
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
May 11
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
رزمنده ام؛ شرمنده ام
آرام گوشهای نشسته بود. سرش پایین بود.
توان چشم توی چشم شدن با پدر و مادر شهدا را نداشت.
سخت است، فرمانده باشی و یکی یکی نیروهایت جلوی چشمانت پَر پَر شوند.
سخت است، قضاوت مردمی که به خیال خودشان، بچههایشان را جلوی گلوله فرستادی تا شهید شوند!
حرفها را میشنید و دَم نمیزد، برای خودش هم سوال بود چرا دعایش اجابت نمیشود.
آرام فاتحهای خواند. دلش پَر کشید به روزهای قبل، شوخی و خنده بچههای گردانش جلوی چشمانش رژه رفت.
بچههایی که با خنده به فرمانده میگفتند: این بار هم شهید نمیشوی.
- فرمانده گردان را چه به شهید شدن.
-اگر قرار بود شهید شوی تا الان شده بودی.
یادآوری خاطرات، لبخند تلخی را گوشهای لبش آورد.
هربار بعد از هر عملیات، با کوله باری از خاطرات دوستان شهیدش برمیگشت.
این بار اما سخت تر از همیشه گذشت؛ از سه گردانی که با خود برده بود، تنها یک گردان مانده بود.
بغض داشت خفهاش میکرد. هوای شهر برایش سنگین بود. یارای ماندن در شهر را نداشت.
دوستانش را قسم داد، حق برادری را ادا کنند.
آری! چه برادرانه در آغوشش گرفتند؛ وقتی که چند ماه بعد، پیکرش روی دوش مردم شهر تشییع شد.
تقدیم به شهید علی اصغر فتاحی(فرمانده گردان)
✍اعظم چهرقانی
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۶ روز مانده تا .....
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
رقیه گریه میکرد اما نه مثل همیشه. دل سوز، جان گداز، وحشت زده.
آرام نشد تا زینب رفت و پرسید: چی شده، عمه جان؟
رقیه گفت: بابا را خواب دیدم که به من گفت بیا.
زینب سعی کرد آرامش کند اما نتوانست. آنقدر دخترک حسین گریه کرد و زبان گرفت برای خودش که همه اهل خرابه به گریه افتادند.
يزید وقتی ماجرا را فهمید گفت: سر حسین را برایش ببرند.
سر حسین را آوردند خرابه. رقیه سر پدر را بغل کرد. گریه کرد اما آرام. با پدرش
حرف زد اما آرامتر.
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
May 11
هدایت شده از فـرهنـگ اراڪ
#اطلاعیه
🔖مراسم گرامیداشت #پنجِپنج روز ایثار و مقاومت شهر اراک
«سالروز شهادت ۲۰۷ شهید اراکی در دوران دفاع مقدس»
🔖سخنران: سردار علی فدوی (جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
🎼 اجرای گروه سرود ۲۰۷ نفره شهدای پنج مرداد
با همراهی: حاج مسعود پیرایش
🎤با نوای: حاج محمود قاسمی
📌زمان: چهارشنبه ۴ مرداد ماه ۱۴۰۲، ساعت ۹:۳۰ صبح
📌مکان: مصلی بیت المقدس اراک
🔻با نشر این پوستر در زنده نگهداشتن یاد شهدا سهمی داشته باشید🔺
#پنجِپنج
─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─
#فرهنگ_اراک
@farhang_arak
https://eitaa.com/joinchat/3492216849C6e1424eaac